eitaa logo
🇮🇷دکتر عزیزی/موفقیت🇮🇷
6.9هزار دنبال‌کننده
819 عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
خوش آمدید💙🦋 اینجا هستیم تا یه حس خوب به شما منتقل کنیم ✨️وبه بزرگترین #موفقیت_ها دست پیدا کنیم❤️🤩 اکرم هاشمیان هستم #علوم_تربیتی جهت ارتباط با من👇👇 @A_Hashemian. تبلیغات👈 https://eitaa.com/tabligh_movafagh
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔻نصیحت مدیر دانشگاه هلسینکی فنلاند به والدین "بر حذر باشید از اینکه برای فرزندانتان واحد مسکونی بسازید یا منزلی خریداری کنید یا اینکه زمینی جهت سرمایه گذاری برایشان بخرید یا برایشان در بانک سرمایه گذاری کنید. اگر دارایی تان زیاد است فرزندانتان را بارور(تقویت) کنید نه اینکه جایی و مکانی را برایشان بارور کنید. تمام پول های زیادی تان را برای پیشرفت خودشان صرف کنید. به بهترین مدرسه ها و دانشگاه ها بفرستینشان ، بهترین علوم را به آنها آموزش دهید و برنامه ریزی کنید حداقل دو زبان را یاد بگیرند و اگر امکان داشت سه زبان و یا چهار زبان. به آنها بفهمانید که موفقیت در زندگی تنها به موفقیت در مدرسه و دانشگاه نیست چرا که پروردگار مان به هر بنده اش نعمتی داده که با دیگری متفاوت است. خوشبخت کسی است که آن نعمت را کشف کند و باهوش کسی است که با استعدادش کار کند و موفق کسی است که استعدادش را بکار بگیرد . پس نعمت ها و استعداد های فرزندانتان را کشف کنید و شکوفا یشان کنید و رشدشان دهید. و از آنان بخواهید تا از استعداد هایشان استفاده کنند و با کمک آنها بزرگ شوند. پول و ثروت هیچ کاری برای فرزندانتان انجام نخواهد داد زیرا زمانی که بزرگ شوند و خودشان را پیدا کنند جز پول چیز دیگری همراه آنان نخواهد بود. خانه ای که تمام عمرتان را صرف ساختنش کرده اید و دارای تان را در آن سرمایه گذاری کرده اید خودشان خواهند توانست با کمترین هزینه و وقت بهتر از آن را بسازند اگر شما پول ها و تلاشتان را در ساختن خودشان و شخصیت شان صرف کنید. فرزندت را بساز نه اینکه برایش بسازی. فرزندت را شکوفا و مثمر ثمر گردان نه اینکه برای فرزندان باغ های میوه به ارث بگذاری . مال و منزل و زمین میراث حقیقی برای فرزندانتان نخواهند بود بلکه خود فرزندان تعلیم دیده میراث حقیقی شما خواهند بود. 🔸️@DrsAzizi
📚 🙏 به داد هم برسیم 🔹 یکی از کارهایی که یاد گرفته ام و هر وقت توانش را داشته باشم انجام می دهم این است که به مغازه ای می روم و از او می پرسم که حساب دفتری دارد یا نه. هنوز خیلی از مغازه دارهای محلی به مشتری ها نسیه جنس می فروشند. معمولا" مغازه دارها وقتی نیت آدم را می فهمند با حُسن نیت همکاری می کنند. در حد وسعم تمام یا بخشی از نسیه کسی که مغازه دار او را می شناسد و از همه محتاج تر است را پرداخت می کنم و ... در افق محو می شوم. 🔸 با همه ژست و فیگورهای حضرات که ما فقیر نداریم و مردم از دَم نان و موز و خاویار می خورند، هنوز انسان های فقیر اما شریفی هستند که بیخ گوش ما زندگی می کنند اما حتی نان را از نانوایی نسیه می گیرند. 🔹 وقتی به روستا و محله زادگاهتان می روید که دوستش دارید یا حتی توی کوی و برزن محل زندگی تان به سوپرمارکت می روید این کار را بکنید. حتی در حد چند هزار تومان. ⛔️ در انجام کار خوب از ریا نترسید. انجام بدهید، لذت ببرید، بگویید و به دیگران هم یاد بدهید. اینطور ممکن است گره از کار فروبسته کسی بگشایید. کسی که ممکن است هرگز او را نشناسید یا او شما را نشناسد. ◀️ از پول های کهنه، نوارهای چسب حفاظت می کنند، از سربازها؛ سنگرها ... از ما کسی حمایت نمی کند. از هم مراقبت کنیم. 🙏 ✍️ احسان محمدی 🔸️@DrsAzizi
📚 آدم‌ها واقعا زیادند بی شمارند! همین حالا که شما دارید این متن رو می‌خونید من و شما احتمالا، فکر می کنیم همه لم داده اند پای اینترنت یا تلویزیون اما اینطور نیست. خیلی ها الان سر کار هستند خیلی ها توی اتاق عمل خیلی ها بالای برجک نگهبانی خیلی ها تو جاده خیلی ها گرسنه اند خیلی ها آخرین شبی ست که زیر یک سقف هستند خیلی ها عروسیشان است خیلی ها عزادارند خیلی ها همین امروز اخراج شده اند خیلی ها اولین شب خانه دار شدنشان است خیلی ها نو رسیده دارند خیلی ها ذوقمرگ رابطه ی جدیدشان خیلی ها تصادف کردند خیلی ها اولین شبشان در آسایشگاه سالمندان است خیلی ها تو فرودگاهند و در چند قدمی مهاجرت خیلی ها با لبخند جواب سونوگرافی دستشان است و خیلی ها غمگینانه جواب پاتوبیولوژی، خیلی ها پیش صاحبخانه گردن کج کردند این ماه مهلت بدهد. خیلی ها درست در لحظه ای که شما خواندن این متن را تمام کنید، می میرند! 💠زندگی کن تا دیر نشده و انقدر ذهنت را به اینکه دیگران در مورد تو چه فکری میکنند درگیر نکن. یک روزی میفهمی اینها اصلا مهم نبود و کاش زندگی میکردی! کاش خوب زندگی می‌کردی! 🔸️@DrsAzizi
📚 یه شونه داشتم که خیلی ازش راضی نبودم... زیادی بزرگ و خشن بود ولی به هر حال ازش استفاده میکردم... چند وقت پیش رفتم سفر، از سفر که برگشتم دیدم شونه نیست... توو اتاق هتل جا گذاشته بودمش... رفتم یه شونه دیگه خریدم... این یکی خیلی بهتر بود خوش دست بود اندازه اش مناسب تر بود خیلی از خریدش راضی بودم... چند روز پیش که کوله پشتیمو می گشتم شونه قبلیم توو یکی از جیباش پیدا شد... یه نگاهی بهش انداختم... بد شکل تر و نامناسب تر از قبل به نظر میومد... با خودم فکر کردم اگر این شونه گم نشده بود ازش همچنان استفاده میکردم و به فکر خریدن یه شونه جدید نمی افتادم... بهش گفتم مرسی که گم شدی.... گاهی از دست دادن چیزی که داریم باعث بدست آوردن یه چیز بهتر میشه... سخته می دونم... ولی با دلتنگیش کنار بیاید، توو پیچ بعدی یه اتفاق بهتر منتظرتونه 🔸️@DrsAzizi
📚 در رستوران بودم که میز بغلی توجه‌م را جلب کرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یک دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرکی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی کنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون کتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق کردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای که بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است که زن و شوهرها گاهی اوقات یک گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین کار را می‌کنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌کردم که ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیکه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان کجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌کنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب کند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب کنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب کردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیک باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌کردم و لبخند می‌زدم که آمدند از کنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از کی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم که مردم فکر کنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یک ریگی به کفش‌تان هست. زنیکه و مردیکه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌کردم که خواستند خداحافظی کنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... _ وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یک ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش کن. بگذار بروم تا همسرم شک نکرده است. پی‌نوشت: این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرکدام‌مان به یک شکل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌کنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. 🔸️@DrsAzizi
📚 تفکر دلفینی چیست؟ دلفین ها نوعی از حیوانات دریایی هستند. این پستان‌داران آبزی باهوش،دارای روحیه همکاری هستند ودر ارتباطات خود شیوه برنده – برنده را برگزیده‌اند. دلفین هیچ کمبودی ندارد ومی خواهد که همه چیز را با همگان تقسیم کند. اگر یک دلفین زخمی شود، ۴ دلفین دیگر او را همراهی می کنند ، تا خود را به گروه برساند. در همین راستا پژوهشگران تعداد ۹۵ کوسه و ۵ دلفین را به مدت یک هفته در استخر بزرگ رها کرده و به مطالعه حالات رفتاری آنها پرداختند. کوسه‌ها به یکدیگر حمله کردند و در این تهاجم تعداد زیادی از آنها نابود شدند، سپس به دلفین‌ها حمله‌ور شدند. دلفین‌ها فقط می‌خواستند با آنها بازی کنند ولی کوسه‌ها بی‌وقفه به آنها حمله می‌کردند. سرانجام دلفین‌ها به آرامی کوسه‌ها را محاصره کرده و هنگامی که یکی از کوسه‌ها حمله می‌کرد آنها به ستون فقرات پشت یا دنده‌هایش می‌کوبیدند و آنها را می‌شکستند. به این ترتیب کوسه‌ها یکی پس از دیگری کشته می‌شدند. پس از یک هفته ۹۵ کوسه مرده و ۵ دلفین زنده در حالی که با هم زندگی می‌کردند در استخر دیده شدند. در دنیای کوسه‌ای، برای برنده‌شدن؛ دیگران یا باید *بمیرند و یا ببازند.* اما در دنیای دلفینی، انعطاف وجود دارد و سر شار از تشخیص‌های پربار است. *نتیجه‌گیری:* *دنیای زیباتری داشتیم اگر که ما انسان‌ها نیز دارای چنین تفکر زیبایی می‌بودیم؛* *تفکر دلفینی یعنی اینکه:* ۱- غیر از خود به دیگران هم بیاندیشیم؛ ۲- با دیگران در زمان بروز مشکلات همزاد پنداری کنیم؛ ۳- از خوشحالی دیگران شاد شویم؛ ۴- و از ناراحتی و درد دیگران ما هم احساس درد کنیم؛ ۵- با دیگران همدلی و همراهی کنیم؛ ۶- دست در دست هم و برای موفقیت هم تلاش کنیم. ✍️عرفان کیهانی 🔸️@DrsAzizi
📚 جوانی با دوچرخه اش به پیرزنی برخورد کرد، به جای عذرخواهی و کمک کردن به پیر زن شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن؛ سپس راهش راادامه داد و رفت پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است... جوان به سرعت برگشت وشروع به جستجو نمود؛ پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت!!! زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد هیچ ارزشی ندارد... زندگی حکایت قدیمی کوهستان است! صدا می کنی و می شنوی؛ پس به نیکی صدا کن، تا به نیکی به تو پاسخ دهد... 🔸️@DrsAzizi
📚 💠شاید در بهشت بشناسمت! 🔹این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامه‌ی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامه‌ی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهم‌ترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟ 🔸فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم. در مرحله‌ی اول گمان می‌کردم خوشبختی در جمع‌آوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود. در مرحله‌ی دوم چنین به گمانم می‌رسید که خوشبختی در جمع‌آوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود. در مرحله‌ی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژه‌های بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آن‌طور که فکر می‌کردم نبود. در مرحله‌ی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلی‌های مخصوص خریده شود، و من هم بی‌درنگ این پیشنهاد را قبول کردم. 🔹اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیه‌ها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لب‌هایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود! 🔸هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمی‌داد! 🔹خم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم... 🔸او گفت: می‌خواهم چهره‌ات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظه‌ی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم! ✍️ ضیاء رئیسی (مترجم) 🔸️@DrsAzizi
📚 ﺍﻻﻏﯽ، ﭘﻮﺳﺖ ﺷﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ، ﻫﻤﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺑﺖ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﻌﺮﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺑﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﮑﺚ ﮐﺮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ ﺩﯾﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻭ ﻓﺮﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ ... ﺑﻪ ﺍﻻﻍ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ : «ﺍﮔﺮ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﺗﺮﺳﺎﻧﺪﯼ ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻮ ﺩﺍﺩﯼ ﺍﺣﻤﻖ!» ﯾﮏ ﺍﺣﻤﻖ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺏ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﯾﺐ ﺩﻫﺪ، اما ﺍﯾﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ، ﭼﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻟﻮ ﻣﯽﺩﻫﺪ! 📕 ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻃﻼ ﻧﺒﺎﺵ 🔸️@DrsAzizi
📚 ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﺎﺩﺛﻪ یازده ﺳﭙﺘﺎﻣﺒﺮ، ﻋﺪﻩ‌ﺍﯼ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮐﻨﺎﻥ ﺑﺮﺟﻬﺎﯼ ﺩﻭﻗﻠﻮ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ. ﯾﮑﯽ از آنها ﺧﺎﻧﻤﯽ ﺑﻮﺩ که اون روز ﺑﺎطرﯼ ﺳﺎﻋﺘﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! یک ﻧﻔﺮ دیگه ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻋﻮض ﮐﺮﺩﻥ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺩﯾﺮﺵ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! اتومبیل ﯾﮑﯽ ﺍﺯ آنها ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺘﺎﺭﺕ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺭﻭﺷﻦ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻧﻔﺮ بعدی ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺩﯾﺮ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﻧﻮ ﺧﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﯾﺶ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﻮ ﺑﻮﺩن ﮐﻔﺶ ﺗﺎﻭﻝ ﻣﯿ‌ﺰﻧﺪ و ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﻣﺠﺒﻮﺭ می‌شوﺩ، ﺑﻪ ﺩﺍﺭﻭﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﭼﺴﺐ ﺯﺧﻢ ﺧﺮﯾﺪﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻣﺮ ﺑﺎﻋﺚ می‌شوﺩ ﺩﯾﺮ ﺑﻪ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﺮﺳﺪ ﻭ این ﺑﺎﻋﺚ می‌شوﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧﺪ! ﻫﺮﮔﺎﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺍﻓﯿﮏ ﮔﯿﺮ می‌کنید، آﺳﺎﻧﺴﻮﺭﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ می‌دهید، ﻓﺮﺯﻧﺪﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ می‌شود، ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻋﻘﺒﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ می‌کند ﻭ یا ﻣﺠﺒﻮﺭ می‌شوید ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﻮﯾﺪ، ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﺸﻮﯾﺪ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می‌خوﺍﻫﺪ ﺟﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ، و ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﺳﺖ. 💥اين همان حكمت خداوند است كه در تک تک ذرات هستى جاريست. همیشه چیزهای مثبت و نقاط قوت اطرافتون رو ببینید و جذب کنید بعد از مدتی شادابی به عادت‌های خوبتون تبدیل میشه. 🔸️@DrsAzizi
📚 🔸حفظ احترام پدر و مادر🔸 پيرمردي تصميم گرفت تا با پسر، عروس و نوه چهار ساله خود زندگي کند. دستان پيرمرد مي لرزيد و چشمانش خوب نمي ديد و به سختي مي توانست راه برود. هنگام خوردن شام، غذايش را روي ميز ريخت و ليواني را بر زمين انداخت و شکست. پسر و عروس از اين کثيف کاري پيرمرد ناراحت شدند: بايد درباره پدربزرگ کاري بکنيم، و گرنه تمام خانه را به هم مي ريزد. آنها يک ميز کوچک در گوشه اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به تنهايي آنجا غذا بخورد. بعد از اينکه يک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد و شکست، ديگر مجبور بود غذايش را در کاسه چوبي بخورد. هروقت هم خانواده او را سرزنش مي کردند، پدربزرگ فقط اشک مي ريخت و هيچ نمي گفت. يک روز عصر، قبل از شام، پدر متـوجه پسر چهـار ساله خود شد که داشت با چند تکـه چوب بـازي مي کرد. پدر رو به او کرد و گفت: پسرم، داري چي درست مي کني؟ پسر با شيرين زباني گفت: دارم براي تو و مامان کاسه هاي چوبي درست مي کنم که وقتي پير شديد، در آنها غذا بخوريد! و تبسمي کرد و به کارش ادامه داد. از آن روز به بعد همه خانواده با هم سر يک ميز غذا مي خوردند. باهم مهربان باشیم❤️ 🔸️@DrsAzizi
📚 اگر عادت داری همیشه روی مبل ها و فرش ها را بپوشانی، زندگی نمی کنی اگر پنجره ها را به بهانه ی آنکه پرده ها کثیف میشوند باز نمیکنی زندگی نمی کنی اگر روکش مشمایی صندلی های ماشینت را هنوز دور ننداخته ای زندگی نمی کنی دیر میشود عزیز بیا دست برداریم از این اسارت کهنه که به مسخره ترین طرز ممکن نامش شده قناعت و چنگ انداخته به باورهایمان عمر تمام این وسایل میتواند از من و تو و نسل آینده مان بیشتر باشد چه عیبی دارد کثیف شدند تمیزشان میکنیم ما معنای مراقبت را اشتباه فهمیده ایم نباید این ترس باعث شود لذت بردن از آنها را فراموش کنیم اگر راحت تر زندگی کنیم آرامتر و کم دغدغه تر هم خواهیم بود فقط فکر کن که چه صفایی داشته رقص نسیم و پرده های بلند رو به حیاط و آنهمه گلدان در جای جای زندگی و چه لذتش بیشتر بود شستن و تکاندن فرش های لاکی پس از فصلی و سالی حالا در آپارتمان هایمان اسیر شده ایم در میان این روکش ها و حفاظ ها... خوشبختی واقعی همین حوالی ست در سادگی ... در سهل گیری زندگی ... روی زندگی را نپوشانیم ... 🔸️@DrsAzizi