•°شهید ابراهیم هادی🇵🇸°•
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز 🌾قسمت #هفتاد_و_پنجم عشق یا هوس مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم …حقیق
🌾 #رمان_بی_تو_هرگز
🌾قسمت #هفتاد_و_ششم
پاسخ یک نذر
اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد …
و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش فکر کنم…
وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد …☺️
– هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید به من فکر کنید …☺️
از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم …
ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم …از یه طرف، اون یه تازه مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود …
و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی …
و نمی دونستم خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن …😟😒
برگشتم خونه … 🏡
و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت …
— کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ …😒 با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ …
الان بیشتر از هر لحظه ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی …😣😢
بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم …😭
#چهل_روز_نذر_کردم …
اول به #خدا و بعد به #پدرم توسل کردم…
گفتم هر چه بادا باد …#امرم_رو_به_خدا_می سپارم …
اما هر چه می گذشت …
محبت یان دایسون،💓😊🙈 بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت …
تا جایی که ترسیدم …😨
– خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ …😰
روز چهلم از راه رسید …
تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم ✨قم..✨ و بخوام برام استخاره کنن …
قبل از فشار دادن دکمه ها …نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم …🙏
– خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام …
#من_مطیع_امر_توئم …
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم …
🌟” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست …ولی ما آن را نــ✨ـــوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست #هدایت می کنی “
سوره شوری … آیه 52🌟
و این … پاسخ👌 نذر 40 روزه من بود …
ادامه دارد ...
✍نویسنده:
#شهید_مدافع_حرم_طاها_ایمانی
#کپی_بدون_ذکر_نام_نویسنده_حرام_است