eitaa logo
کانال تبلیغی خانم عشقی
502 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
71 فایل
امیدوارم در کنار هم زمینه ساز ظهور باشیم ارتباط با مدیر @eshghi313
مشاهده در ایتا
دانلود
6760683_962.mp3
4.6M
🔴🔶دعای روز مباهله دعایی که مستحب است در روز مباهله قرایت کنیم مستند به مفاتیح الجنان و با صدای فرهمند @EEshghi
یک اخمِ مرتضی علی و ختم غائله؛ اینگونه شد خلاصه‌ی روز مباهله... @EEshghi
🌺روز بيست و پنجم ماه ذى الحجّه، روزى است كه سوره «هل اتى» در آن روز نازل شد.(1)  ♦️۲۵ ذی الحجه به عنوان روز خانواده در تقویم رسمی کشور درج شده است ♦️علت انتخاب این روز شأن نزول آیه «هل اتی» در سوره الانسان که راجع به خانواده و استحکام پایه‌های آن است، عنوان شده است. ♦️در این روز سوره هل اتی در شأن اهل البیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حضرات امیرالمومنین و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) نازل شده است. این مهم بعد از سه روز روزه آنان و اعطای افطارشان به مسکین و یتیم و اسیربود که آن طعام بهشتی نازل شد. ♦️امام صادق (علیه السلام) فرمود: آن کاسه ای که طعام از بهشت آوردند و آن بزرگواران میل کردند نزد ماست وحضرت صاحب الامر(علیه السلام) آن را ظاهر خواهد کرد و طعام بهشتی از آن تناول خواهند فرمود. ♦️در شأن نزول اين سوره جمع زيادى از علماى شيعه و سنّى نقل كرده اند كه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)بيمار شدند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عيادتشان آمد و به على(عليه السلام) فرمود: چه خوب است براى شفاى آنان نذرى كنى.  ♦️حضرت على(عليه السلام) و حضرت فاطمه(عليها السلام) و فضّه براى شفاى آنان سه روز روزه نذر كردند.  ♦️وقتى كه حسنين(عليهما السلام) شفا يافتند، آنان براى اداى نذر روزه گرفتند - و مطابق برخى از روايات حسنين(عليهما السلام) نيز روزه گرفتند ـ در حالى كه از نظر موادّ غذايى در زحمت بودند. به هنگام افطار كه مقدارى نان را براى افطار آماده كرده بودند، صداى مسكينى را شنيدند كه تقاضاى كمك داشت. ♦️على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و فضّه و حسن و حسين(عليهما السلام) نان خود را به آن مسكين دادند و خود در آن شب جز آب ننوشيدند.  غروب فردا نيز به هنگام افطار يتيمى اظهار نياز كرد و بار ديگر جريان شب گذشته تكرار شد و آنان با مقدارى آب افطار كردند.  ♦️روز سوم نيز به هنگام غروب اسيرى به در خانه آنان آمد و آن خانواده كرامت و بزرگوارى و ايثار، از سهم نان خود گذشتند و آن را به اسير دادند.  ♦️فردا على(عليه السلام) دست حسن و حسين را گرفت و خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد، چشم پيامبر به بچّه ها افتاد كه از شدّت گرسنگى مى لرزيدند; علّت را جويا شد و على(عليه السلام) ماجرا را تعريف كرد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)ناراحت شد و با هم به منزل حضرت زهرا(عليها السلام) آمدند، در اين حال جبرئيل فرود آمد و سوره هل أتى (انسان) را از جانب خداوند آورد. در اين سوره از ايثار توأم با اخلاص اهل بيت(عليهم السلام) به عظمت و بزرگى زياد ياد شده است.(2)  ♦️براى اين روز اعمالى ذكر شده است:  1ـ مرحوم «سيّد بن طاووس» از «شيخ مفيد» نقل مى كند كه مستحب است در چنين روزى روزه بگيرند، زيرا در چنين روزى خداوند فضيلت و برترى اهل بيت رسول خدا را آشكار ساخت.(3)  2ـ در شب بيست و پنجم و روز بيست و پنجم براى تأسّى به آن بزرگواران انفاق و اطعام و صدقه دادن به فقرا مناسب است.(4)  3ـ مناسب است در اين روز غسل زيارت انجام دهند و ائمّه(عليهم السلام) را زيارت كنند مخصوصاً خواندن زيارت جامعه در اين روز مناسب است.(5)   📚منابع: 1. اقبال صفحه 529.  2. براى آگاهى بيشتر و تفسير آيات موردنظر به تفسير نمونه، جلد 25، صفحه 343 به بعد (ذيل تفسير سوره انسان) مراجعه كنيد.  3. اقبال، صفحه 529.  4. همان مدرك.  5. زادالمعاد، @EEshghi
🧐لطفاً با حوصله بخوانید؛ وقتی دارم میمیرم اصلاً نگران نیستم و هیچ اهمیتی به جسد خشکیده‌ام نمی‌دهم... چون دوستان مسلمانم آنچه را که لازم است انجام خواهند داد؛ ان شاءالله ... آنان : ۱. لباسهایم را از تنم بیرون می‌آورند ... ۲. مرا می‌شویند ... ۳. کفنم می‌کنند ... ۴. مرا از خانه‌ام بیرون می‌برند و به خانه جدیدم (قبر) منتقلم می‌کنند ... ۵. افراد زیادی برای تشییع جنازه‌ام می آیند ... 🕛خیلی‌ها برای دفن من کارهایشان را تعطیل و قرارهایشان را لغو می‌کنند. این در حالی است که خیلی از این افراد یک بار هم به فکر نصیحت من نبوده‌اند ... ۶. از همه وسایلم جدا می شوم ... کلیدهایم ... کتابهایم ... کیفم ... لباس هایم ... و ... شاید توفیق نصیب خانواده‌ام شود و به خاطر من این وسایل را صدقه بدهند. مطمئن باشید که دنیا بر من ماتم نخواهد گرفت ... با مرگ‌ من جهان از حرکت باز نخواهد ایستاد ... چرخه اقتصاد خواهد چرخید ... کارم به کسی دیگر واگذار خواهد شد ... اموالم در اختیار وارثان قرار خواهد گرفت اما حسابش را من باید پس بدهم ... چه کم چه زیاد چه کوچک چه بزرگ ... نخستین چیزی که پس از مرگم از من گرفته می‌شود نام من است!!! وقتی مُردم ، می‌گویند : "جسد کجاست"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمی‌زنند ... وقتی می‌خواهند بر من نماز بخوانند می‌گویند : "جنازه را بیاورید"؟ هرگز مرا به نامم صدا نمی‌زنند ... وقتی می‌خواهند مرا دفن کنند می‌گویند : "میت را نزدیک بیاورید" ... و باز هم نامم را به زبان نمی‌آورند ... به همین خاطر هیچ گاه فریفته نسب و قبیله و منصب و شهرتم نشده‌ام... وه که این دنیا چقدر کوچک است و سرانجام ما چه بزرگ! 👀ای کسی که اکنون زنده‌ای... بدان که به سه گونه بر تو اندوهگین خواهند‌‌‌ شد : ۱. کسانی که آشنایی سطحی از تو دارند؛ خواهند گفت: بیچاره مرد ... ۲. دوستانت ؛ چند ساعتی یا چند روزی غمگین خواهند بود و پس از آن به سخنان روزانه و خنده‌هایشان باز خواهند گشت. ۳. اندوه عمیق در خانه‌ات؛ خانواده‌ات بر تو غصه خواهند خورد... یک هفته... دوهفته... یک ماه... دوماه... یا یک سال... پس از آن تو را به آلبوم خاطراتشان خواهندسپرد... بدین ترتیب داستانت در میان مردم به پایان می‌رسد. 👁اما داستان واقعی تو که همان آخرت است آغاز می‌گردد... زیبایی، دارایی، سلامتی، فرزند، خانه، قصر و همسر از تو جدا شده اند... فقط عملت در کنار توست... زندگی واقعی شروع شده است.. ⁉️سوال اینجاست که : تا کنون برای قبرت و برای آخرتت چه فراهم آورده‌ای؟! این حقیقتی است که نیاز به تامل دارد. بنابراین حریص باش بر: فریضه‌ها... نافله‌ها... صدقه پنهانی... خوش اخلاقی با همسر و فرزندانت کار نیکو ... نماز شب ... تلاوت قرآن ... نیکی به پدر و مادر ... صله رحم ... شاید که نجات یابی!!! 🌿اگر توانستی در حیاتت با این نوشته مردم را یادآور شوی به زودی اثر این یادآوری‌ات را روز قیامت در میزان اعمالت خواهی یافت. *(وذكّر فإن الذكرى تنفعُ المؤمنين)* خدا میفرماید شخص پس از مرگش درخواست بازگشت به این دنیا می کند تا *صدقه* بدهد. *(رب لولا أخرتني إلى أجل قريب فأصدق)* براستی چرا مرده در صورت بازگشت به دنیا *صدقه* را بر می‌گزیند؟ و نمی‌گوید برگردم تا عمره ای به جا آورم یا نمازی بگزارم یا روزه بدارم. 🌷علما گفته‌اند: مرده چون آثار فراوان *صدقه* را بعد از مرگش می بیند ، *صدقه* را بر می‌گزیند. پس بسیار *صدقه* بدهید. ✅بهترین *صدقه‌ای* که هم اکنون می‌توانی بپردازی ۱۰ ثانیه از وقتت برای نشر این پیام به نیت یادآوری و تذکر است. *سخن نیکو صدقه است @EEshghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير بزرگراه به سوي محل كار ميرفتم. يك خانم خيلي بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و منتظر تاكسي بود. از دور او را ديدم كه دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم و اين خانم سوار شد. بيمقدمه سلام كرد و گفت: ميخواهم بروم بيمارستان ... من پزشك بيمارستان هستم. امروز صبح ماشينم روشن نشد. شما مسيرتان كجاست؟ گفتم: محل كار من نزديك همان بيمارستان است. شما را ميرسانم. آن روز تعدادي كتاب سه دقيقه در قيامت روي صندلي عقب بود.اين خانم يكي از كتابها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟ گفتم: كتاب را برداريد. هديه براي شماست. به شرطي كه بخوانيد. تشكر كرد و دقايقي بعد، در مقابل درب بيمارستان توقف كردم. خيلي تشكر كرد و پياده شد. من هم همينطور مراقب اطراف بودم كه همكاران من، مرا در اين وضعيت نبينند! كافي بود اين خانم را با اين تيپ و قيافه در ماشين من ببينند و... چند ماه گذشت و من هم اين ماجرا را فراموش كردم. تا اينكه يك روز عصر، وقتي ساعت كاري تمام شد، طبق روال هميشه، سوار ماشين شدم و از درب اصلي اداره بيرون آمدم. همين كه خواستم وارد خيابان اصلي شوم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد! توقف كردم. ايشان را نشناختم، ولي ظاهراً او خوب مرا ميشناخت! شيشه را پايين كشيدم. جلوتر آمد و سلام كرد وگفت: مرا شناختيد؟ خانم جواني بود. سرم را پايين گرفتم وگفتم: شرمنده، خير. گفت: خانم دكتري هستم كه چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. چند دقيقه اي با شما كار دارم. گفتم: بله، حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفي شايد خيلي هم خوب نبود كه يك خانم غريبه، آن هم در جلوي اداره وارد ماشين شود. ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش كردم. گفت: اول از همه بايد سؤال كنم كه شما راوي كتاب سه دقيقه هستيد؟ همان كتابي كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟ ميخواستم جواب ندهم ولي خيلي اصرار كرد.گفتم: بله بفرماييد، در خدمتم. گفت: خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، حدس زدم كه شما اينجا كار ميكنيد. از همکارانتان پيگيري کردم، الان هم يكي دو ساعته توي خيابان ايستاده و منتظر شما هستم. گفتم: با من چه كار داريد؟ گفت: اين كتاب، روال زندگي ام را به هم ريخت. خيلي مرا در موضوع معاد به فكر فرو برد. اينكه يك روزي اين دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم و خواهم رفت. جواب خداوند را چه بدهم؟! درسته که مسائل ديني رو رعايت نميكردم، اما در يك خانواده معتقد بزرگ شده ام. يك هفته بعد از خواندن اين كتاب، خيلي در تنهايي خودم فكر كردم. تصميم جدي گرفتم كه توبه كامل كنم. من نميتوانم گناهانم را بگويم، اما واقعاً تصميم گرفتم كه تمام كارهاي گذشته ام را ترك كنم. درست همان روز كه تصميم گرفتم، تصادف وحشتناكي صورت گرفت و من مرگ را به چشم خود ديدم! ً من كاملا مشاهده كردم كه روح از بدنم خارج شد، اما مثل شما، ملك الموت مهربان و بهشت و زيباييها را نديدم! دو ملك مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي دستبندي به من زدند كه شعله ور بود. اما يكباره داد زدم: من كه امروز توبه كردم. من واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم. يكي از دو مأموري كه در كنارم بود گفت: بله، از شما قبول ميكنيم، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما حق الناس را چه ميكني؟ گفتم: من با تمام بديها خيلي مراقب بودم كه حق كسي را در زندگي ام وارد نكنم. حتي در محل كار، بيشتر ميماندم تا مشكلي نباشد. تمام بيماران از من راضي هستند و... آن فرشته گفت: بله، درست ميگويي، اما هزار و صد نفر از مردان هستند كه به آنها در زمينه حق الناس بدهكار هستي! وقتي تعجب مرا ديد، ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهرهاي زيبا عطا كرد، اما در مدت زندگي، شما چه كردي؟! با لباسهاي تنگ و نامناسب و آرايش و موهاي رنگ شده و بدون حجاب صحيح از خانه بيرون ميآمدي، اين تعداد از مردان، با ديدن شما دچار مشكلات مختلف شدند. بسياري از آنها همسرانشان به زيبايي شما نبودند و زمينه اختلاف بين زن و شوهرها شدي. برخي از مردان جوان كه همكار يا بيمار شما بودند، با ديدن زيبايي شما به گناه افتادند و... ُ گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ ميكردند و نگاه نميكردند. به من جواب داد: شما اگر پوشش و حريمها و حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، ديگر گناهي براي شما نبود. چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده كه چشمانتان را حفظ ك
نيد. اما اكنون به دليل عدم رعايت دستور خداوند در زمينه حجاب، در گناه آنها شريك هستي. تو باعث اين مشكلات شدي و اين کار، از بين بردن حق مردم در داشتن زندگي آرام است. تو آرامش زندگي آنها را گرفتي و اين حق الناس است. پس به واسطه حق الناس اين هزار و صد نفر، در گرفتاري و عذاب خواهي بود تا تك تك آنها به برزخ بيايند و بتواني از آنها رضايت بگيري. اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول كردم. بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم. درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا س افتادم. همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهراس به من فرصت جبران بده. خدا... تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم. اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده. دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم، مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده! دستان من با حلقهاي از آتش سوخته و هنوز جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم. من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشتهام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم. ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها حلالیت بطلبم؟ اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد. و من مانده بودم چه جوابی باید بدهم ... @EEshghi
حواستون هست که صدای پای محرم داره میاد؟ *حواستون هست که امسال چراغ روضه آقا رو باید ما زن‌ها روشن کنیم؟* اگه سالهای قبل مردها میون دار بودن اگه مردها دست به جیب می‌شدن اگه مردها سینه میزدن و زنجیر حواستون هست امسال چراغ *روضه خونگی* باید روشن بمونه اگه سالهای قبل خیلی هم مهم نمی دونستیم که توی خونه پارچه مشکی بزنیم چون مدام تو هیئت بودیم و اونجا رو مشکی پوش کرده بودیم امسال باید خونه رو مشکی پوش کنیم. باید به بچه هامون یاد بدیم که دلمون حسینه است. هر شب یه ساعتی رو مشخص کنید و روضه خونگی با بچه هاتون بخونید‌. چایی بذارید😭😭😭 بذارید سماور قل قل بجوشه سینش و استکان و نعلبکی دم بگیرند. چایی رو بچرخونید تو خونه امسال سال صفر هست. سالیکه هیچ سال قبلی مثل اون نیست و هیچ سال دیگه ای هم مثلش نمیاد. امسال میون دار روضه ما زن ها هستیم. هر شب یه قصه از کربلا بگید😭😭😭 یه سال همسرم رفتن زیارت اربعین کربلا من دلم خیلی می‌خواست می‌تونستم برم اما نمی‌شد چون پسرا کوچیک بودن. خواب دیدم رفتم تو حیاط خونه از اون جا رفتم بیرون توی حرم امام حسین بودم. سیر دل زیارت کردم خواستم برگردم راه رو بلد نبودم به هر خادمی می گفتم بلد نبود. یه خادم گفت خانم اصلا شما از کجا اومدید گفتم من از خونم. من از خونم یه راهی پیدا کردم مستقیم به صحن امام حسین😭😭😭 هاج و واج نگاهم کرد و گفت مگه ایرانی نیستی گفتم اره گفت کدوم شهری گفتم تهران گفت یعنی نمی دونی از تهران تا کربلا چقد راهه؟ منم محکم می‌گفتم نه خونه ما راه داره به حرم😭 . . .اینو گفتم که بدونید خونه همه ما همه راه داره به حرم😭 غفلت نکنیم. *اگه یک خانواده ورشکسته معنوی شد باید از زن خونه پرسید* همون طور که اگه ورشکسته مادی شد از مرد می‌پرسند. پس مشکیاتونو آماده کنید. قند و چایی وبساط حلوا و شله زرد امسال میون دار ما زن هاییم ما که از خونه هامون بلدیم چطور بریم کربلا @EEshghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴لی لی حوضک عاشورایی لی لی لی لی حوضک بچه ها خواستند آب بخورن، آدم بدا نذاشتن... 🌴🕯اولی امام حسین(ع) بود، امام سومین بود، بابابزرگ خوبش، رسول آخرین بود، با هفتاد و دو یارش سردار کربلا بود، با اینکه خیلی خوب بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯دومی عمو عباس بود، به فکر بچه ها بود، سقای کربلا بود، تو دستش مَشک آب بود، می خواست بره آب بیاره، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯سومی بی بی رباب بود، همسر امام حسین(ع) بود، علی اصغرش بی تاب بود، می خواست به بچه اش آب بده، آدم بدا نذاشتن.... 🌴🕯چهارمی عمه بود، عمه اسمش زینب بود، خواهر امام حسین(ع) بود، صبور و تشنه لب بود، همدم بچه ها بود، آدم بدا حرمتشو نگه نداشتن.... 🌴🕯پنجمی هم رقیه، دختر امام حسینه، باباش خیلی شجاعه، با دشمنا می جنگه... 📖داستان حضرت رقیه (س) ✍بچه‏ ها! همه شما بارها و بارها داستان‏های زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیه‏السلام شنیدید. 🌼 ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو می‏شناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیه‏السلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت. بچه ‏ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیه‏السلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیه‏السلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. 💕 اون پدرش امام حسین علیه‏السلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. ✨در واقعه کربلا دختر امام حسین (ع) رقیه (ع) سه سال داشت. امام حسین دختر سه ساله خود را خیلی دوست داشتند. رقیه کوچولو هم پدر را خیلی دوست داشت لحظه آخر که امام (ع) داشتند می رفتند به میدان جنگ رقیه (ع) را روی پای خود نشاندند و برسر و موی او دست کشیدند و او را برای آخرین بار بوسیدند و با او وداع کردند.😭 بعد از واقعه عاشورا دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. 🍂میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده می‏شد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه‏ اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام می‏رفت. 🌾می‏بینید بچه‏ ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. 🕸 اون دشمنا اون قدر بی‏رحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار می‏دادن. 🌀 پس همه دست‏هامون رو به آسمون بلند می‏کنیم و از خدا می‏خوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله. 🔰و اما ادامه قصه .... دشمنا اسرا رو به شام بردن، توی خرابه ‏های شام، صدای یه کودک به گوش می‏رسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، می‏دونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. 🎗اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو می‏گرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود. 🌷 سلام ما به روح بلند او.🌷 @EEshghi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا