📖 چند لحظه با مولایمان
3️⃣0️⃣1️⃣ پادشاه شمایید
نقل میکنند که شاه عباس وقتی میدان نقش جهان را میساخت، دم دمای غروب خودش میرفت و مزد کارگران را میداد. کارگران هم برای دیدن شاه و هم برای گرفتن پول صف میکشیدند و خوشحال و قبراق مدتها در صف میماندند تا از دست شاه پول بگیرند.
در این میان عدهای بودند که کار نکرده بودند و روی خاک غلت میزدند و لباسهای خود را خاکی میکردند و در صف میایستادند تا بدون زحمت کشیدن حقوق دریافت کنند. وقتی نوبت به آنان میرسید، سر کارگرانِ عصبانی که کار نکردههای مرد رند را خوب میشناختند، به پادشاه ندا میدادند و کارگران خاکمالیشده را با فحش و بد و بیراه بیرون میانداختند اما شاه عباس آنها را صدا میزد و به آنها نیز دستمزد میداد و میگفت: من پادشاهم و در شان من نیست که اینان را ناامید برگردانم!
یا صاحب الزمان!
مدتهاست در بساط شما خودم را خاکمالی کردهام!
گاهی در نیمهی شعبان،
گاهی در محرم ؛
در عزای جدّ مظلومتان،
گاهی در زیارت و گاهی در قنوت نماز، دعایتان کردهام!
تباکی کرده و پیراهن سیاه به تن کرده وخود را به عزاداران با اخلاصتان شبیه کرده ام .
خودم میدانم کاری نکردهام ؛ ولی خوب یاد گرفتهام خودم را خاک مالی کنم و در صف، منتظر بمانم تا دستمزد دریافت کنم.
می دانم که شما کریم از اولاد کریمانید ،
و با کریمان کارها دشوار نیست .
ای پادشاه مُلک وجود!
این دستهای نیازمند،
این چشمهای منتظر،
این نگاههای پرتوقع،
گدای یک نگاه شمایند!
یک نگاه!
از همان نگاهها که به کارکردههای با اخلاصتان میکنید!
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
@EEshghi
نگارا از عجم مهمان نمیخواهی؟
دلی آشفته و حیران نمیخواهی؟
خدا را شکر نوکر کم نداری، لیک
غلام و نوکر از ایران نمیخواهی
حسین جان
@EEshghi
💧💧💧اي دختر پيغمبر، من تشنه ام💧💧💧
سيد علي حسيني: من مجاور مشهد حضرت امام رضا (عليه السلام) بودم با جمعي از مؤمنين. چون روز عاشورا شد، شخصي از دوستان ما شروع كرد به خواندن كتاب مقتل. پس ذكر نمود روايتي از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) كه، هر كه در مصيبت امام حسين (عليه السلام) به قدر بال پشه اي اشك از چشم او ظاهر شود خداي تعالي گناهان او را مي بخشد، اگر چه مثل كف درياها باشد. در آن مجلس جاهلی بود كه ادعاي علم مي نمود و عالم نبود.
او گفت كه اين حديث صحيح نيست و عقل آن را تصدیق نمي كند و بحث در گرفت و از آن مجلس بیرون آمدیم و آن شخص اصرار بر عناد در تكذيب حديث داشت. پس آن شخص در شب خوابيد و در خواب ديد كه قيامت برپا و مردمان محشور شدند در يك بياباني و ميزان ها نصب شد و صراط كشيده شد و كتب منتشر گرديد و حساب در ميان آمد و بهشت زينت داده شد و دوزخ برافروخته شد. پس اين شخص بسيار تشنه شد و آب طلب كرد و در جستجوي آب بود. ناگهان حوض بزرگي به نظرش آمد، پس با خود گفت كه اين حوض كوثر است. ديدم در او آبي است كه از برف سردتر و از عسل شيرين تر، و در نزد آن حوض دو مرد و يك زن بودند كه نورهاي ايشان براي خلايق مي درخشيد و ايشان سياه پوش بودند و گريه مي كردند و محزون بودند.
گفتم كه ايشان كيانند؟ گفتند كه: اين محمد مصطفي (صلی الله علیه و آله و سلم) و اين امام علي مرتضي (صلوات الله علیه) است و اين طاهرة مطهره، فاطمة زهرا (سلام الله علیها) است.
گفتم: چرا سياه پوشيده اند و گريه مي كنند؟!
گفتند:آيا اين روز، عاشورا و مقتل سيدالشهدا نيست؟! پس حزن ايشان بدين جهت است.
آن شخص گويد كه من به حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزديك شدم و عرض كردم كه اي دختر پيغمبر، من تشنه ام. پس آن حضرت به من نظر غضبناك فرمودند و به من گفتند كه تو همان نيستي كه منكر شدي فضائل گريه بر مصيبت فرزندم حسين را، كه نور چشم و ميوة دل من، شهيد مقتول از روي ظلم و عدوان است؟! خدا لعنت كند ظالمين و قاتلين او را، و آنان كه او را از شرب آب منع نمودند!
پس من بيدار شدم با ترس و طلب آمرزش نمودم و پشيمان شدم از آنچه از من سر زده بود و آمدم به سوي آنان كه با ايشان هم صحبت بودم و ايشان را از خواب خود خبر دادم و توبه کردم.
( کتاب تحفه المجالس )
@EEshghi