eitaa logo
اِحیاء
1.2هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
5.6هزار ویدیو
142 فایل
[بسم‌رب‌الحسین..🫀] ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ1401/06/31⏳ ꧇ ﴿ڪانال‌وقف‌ِمادرمون‌زهراۜسٺ🫀🙂﴾ . خادم الزهرا👇. @yafatemehzahra_313
مشاهده در ایتا
دانلود
غبارِ صبح تماشاست! هرچه باداباد تو هم بخند🌿 جهانِ خراب می‌خندد... هرصبح سلامت میکنم @azghadirtazohor_313
کانال ب.mp3
1.14M
🌸روز روززیارتی 🌸 امام کاظم علیه السلام 🌸 امام رضا علیه السلام 🌸 امام جوادعلیه السلام 🌸 امام هادی علیه السلام 🤲 @azghadirtazohor_313
ازدست‌خالی‌من‌تابه‌جمکران لبریز‌استغاثه‌والغوث‌والامان یک‌گوشه‌از‌نگاهِ‌تو‌مهراجابت‌است عجل‌علی‌ظهورک‌یاصاحب‌الزمان♥️ سلام امام زمانم ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا چون تو «لَايُرْجىٰ إِلّا هُوَ» هستی؛ تنها کسی‌ که فقط باید به او امید داشت. اجازه بده بگم: «هنوز با همه دردم امید درمان‌ست...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با قرآن(68) قاری ارجمند عبدالباسط سوره مبارکه ق ❥︎➪@azghadirtazohor_313
💎 ۴- علی بن ابی رافع مسئول بیت المال امیرالمومنین علی علیه السلام می گوید: دختر حضرت، یک گردنبند مروارید در روزهای عید قربان به امانت تضمین شده از من گرفت که پس از سه روز آن را بازگرداند. علی علیه السلام آن را برگردان وی دید، برداشت و به من گفت:«در مال مسلمانان خیانت می کنی؟»، داستان را برای او نقل کردم و گفتم که من آن را از مال خود تضمین کرده‌ام. گفت «همین امروز آن را بازگردان و اگر بار دیگر چنین کنی به کیفر من‌گرفتار خواهی شد». سپس فرمود: اگر دخترم این گردنبند را جز به صورت امانت تضمین‌شده،گرفته بود، نخستین زن، از بنی هاشم می بود که دستش به جرم سرقت بریده می‌شد. دخترش در این باره سخنی گفت، علی علیه السلام به او گفت: ای دختر علی بن ابی طالب! از قبول حق سرباز مزن! آیا همه زنان مهاجر در این عید از چنین گردنبندی استفاده می‌کنند؟ ۵- سخن امام صادق علیه السلام به شقرانی هم.، موید این مدعاست. آن حضرت به خاطر نسبتی که شقرانی با اهل بیت علیه السلام داشت به وی اینگونه هشدار داد: ای شقرانی، خوبی از هر کسی، خوب است و از تو بهتر است با توجه به اینکه در نزد ما منزلتی داری، و بدی است هر کسی بد است و از تو بدتر است. ادامه دارد... ❥︎➪@azghadirtazohor_313
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت پنجاه و هشتم باز شبی طولانی از راه رسیده و باید دوری مجید را تا صبح تحمل می‌کردم که البته این بار سخت‌تر از دفعه قبل بر قلبم می‌گذشت که بیشتر به حضورش عادت کرده و به آهنگ صدایش خو گرفته بودم. نماز مغرب را خواندم و به بهانه خرید چند قلم جنس هم که شده از خانه بیرون زدم تا برای چند قدمی که تا مغازه سرِ خیابان راه بود، از خانه بدون مجید فاصله گرفته باشم. شهر، خلوت و ساکت، زیر نور زرد چراغ‌های حاشیه خیابان، نشسته و خستگی یک روز گرم و پُر هیاهوی نیمه خرداد را دَر می‌کرد. به خانه‌هایی که همگی چراغ‌هایشان روشن بود و بوی غذایشان در کوچه پیچیده، نگاه می‌کردم و می‌توانستم تصور کنم که در هر یک از آنها چه جمع پُر شوری دور یک سفره نشسته‌اند و من باید به تنهایی، بارِ این شب طولانی بهاری را به دوش می‌کشیدم و به یاد شب‌های حضور مجید، دلم را به امید آمدنش خوش می‌کردم. چند قدمی تا سر کوچه مانده بود که صورت عبدالله را در نور چراغ دیدم و پیش از آنکه متوجه حضور من شود، سلام کردم. با دیدن من با تعجب سلام کرد و پرسید: «کجا الهه جان؟» کیف پول دستی‌ام را نشانش دادم و گفتم: «دارم میرم سوپر خرید کنم.» خندید و گفت: «آهان! امشب آقاتون خونه نیس، شما به زحمت افتادین!» و در مقابل خنده کم رنگم ادامه داد: «خُب منم باهات میام!» از لحن مردانه‌اش خنده‌ام گرفت و گفتم: «تا همین سر خیابون میرم! تو برو خونه.» به صورتم لبخند زد و اینبار با لحنی برادرانه جواب داد: «خیلی وقته با هم حرف نزدیم! لااقل تا سر خیابون یه کم با هم صحبت می‌کنیم!» پیشنهاد پُر محبتش را پسندیدم و با هم به راه افتادیم که نگاهم کرد و گفت: «الهه! از وقتی مجید اومده دیگه اصلاً فرصت نمیشه با هم خلوت کنیم!» خندیدم و با شیطنت گفتم: «خُب این مشکل خودته! باید زودتر زن بگیری تا تو هم با خانمت خلوت کنی!» از حرفم با صدای بلند خندید و گفت: «تقصیر تو و مامانه که من هنوز تنهام!» که با رسیدن به مقابل مغازه، شیطنت خواهر برادری مان نیمه تمام ماند. یک بسته ماکارونی و یک شیشه دارچین تمام خریدی بود که به بهانه‌اش از فضای ساکت و سنگین خانه گریخته بودم. از مغازه که خارج شدیم به جای مسیر منتهی به خانه، عبدالله به آنسوی خیابان اشاره کرد و گفت: «اگه خسته نیستی یه کم قدم بزنیم!» نمی‌دانست که حاضرم به هر دلیلی در خیابان پرسه بزنم تا دیرتر به خانه بازگردم که با تکان سر، پیشنهادش را پذیرفتم و راه‌مان را به سمت انتهای خیابان کج کردیم. از مقابل ردیف مغازه‌ها عبور می‌کردیم که پرسید: «الهه! زندگی با مجید چطوره؟» از سؤال بی‌مقدمه‌اش جا خوردم و او دوباره پرسید: «می‌خوام بدونم از زندگی با مجید راضی هستی؟» و شاید لبخندی که بر صورتم نشست، آنقدر شیرین بود و چشمانم آنچنان خندید که جوابش را گرفت و گفت: «از چشمات معلومه که حسابی احساس خوشبختی می‌کنی!» و حقیقتاً به قدری احساس خوشبختی می‌کردم که فقط خندیدم و نگاهم را به زمین دوختم. لحظاتی در سکوت گذشت و او باز پرسید: «الهه! هیچوقت نشده که سر مسائل مذهبی با هم جر و بحث کنید یا با هم حرف بزنید؟» و این همان سؤالی بود که تهِ دلم را خالی کرد. این همان تَرک ظریفی بود که از ابتدا بر شیشه پیوندمان نشسته و من می‌خواستم با بحث و استدلال منطقی آن را بپوشانم و مجید که انگار اصلاً وجود چنین شکافی را در صفحه صیقل خورده احساسش حس نمی‌کرد، هر بار با لشگر نامرئی عشق و محبت شکستم می‌داد که سکوتم طولانی شد و عبدالله را به شک انداخت: «پس یه وقتایی بحث می‌کنید!» از هوشمندی‌اش لبخندی زدم و با تکان سر حرفش را تأیید کردم که پرسید: «تو شروع می‌کنی یا مجید؟» نگاهش کردم و با دلخوری پرسیدم: «داری بازجویی می‌کنی؟» لبخندی مهربان بر صورتش نشست و گفت: «نه الهه جان! اینو پرسیدم بخاطر اینکه احتمال میدم تو شروع می‌کنی!» و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد: «تو قبل از اینکه با مجید عقد کنی به من گفتی که دعا می‌کنی تا اونم مثل خودت سُنی بشه! من همون روز فهمیدم که این آرزو فقط در حد دعا نمی‌مونه و بلاخره خودتم یه کاری می‌کنی!» نگاهم را به مقابل دوختم و با لحنی جدی گفتم: «من فقط چند بار درمورد عقایدش ازش سؤال کردم، همین!» و عبدالله پرسید: «خُب اون چی میگه؟» ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 صفحه ۶۷ قرآن کریم ❥︎➪@azghadirtazohor_313
ترتیل۶۷.mp3
2.52M
🔸ترتیل صفحه ۶۷قرآن کریم ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️✨🍃🍂🌺🍃 🍃🍂🌺🍃 🍂🌺🍃 🌺🍃 🍃 (🌸)اللّهُمَّ 💞(🌸)صَلِّ 💞💞(🌸)عَلَی 💞💞💞(🌸)مُحَمَّدٍ 💞💞💞💞(🌸)وَ آلِ 💞💞💞💞💞(🌸) مُحَمَّدٍ 💞💞💞💞(🌸)وَ عَجِّلْ 💞💞💞(🌸)فَرَجَهُمْ 💞💞(🌸)وَ اَهْلِکْ 💞(🌸)اَعْدَائَهُمْ (🌸)اَجْمَعِین ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌗 قمر در عقرب چیست؟ باید و نبایدها 🎙 استاد محمدی شاهرودی ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۹۴(تلنگر آمیز) داستان احترام پدر ومادر 🎙شهید کافی رحمت الله علیه ❥︎➪@azghadirtazohor_313
41.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زمان این مستند فقط ۱۷ دقیقه و ۲۰ ثانیه است. اما اثرات آن می‌تواند تا چند نسل شما باقی بماند. حتماً حتماً حتماً ملاحظه ببینید... ... دوستانی که مقداری از پولشون رو سهیم میشن با حضرت مهدی حتما این کلیپ رو ببینن👌😍 🔶برای دیگران هم ارسال کنید ❥︎➪@azghadirtazohor_313
🌱تکرار می کنم سَلام علۍالرئوف 🌱تا بشنوم دمی و علیک السَلام را.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 راه رفع خستگى روح 💠 امام علی علیه السلام فرمودند: 🍃 إنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ كَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ، فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ [الْحِكْمَةِ] الْحِكَمِ 🔹 دلها همچون بدنها خسته مى شوند، برای نشاط آن به سخنان حکیمانه رو بیاورید. 📚 حکمت 91 نهج البلاغه ❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حکمت ۹۱.mp3
3.84M
💠 شرح 🔸 حکمت 91 🎙 استاد محمدی شاهرودی ❥︎➪@azghadirtazohor_313