پنجشنبه است و ياد درگذشتگان😔
🕯✨اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🙏
🙏 التماس دعا 🙏
✨پنج شنبه ای دیگر
🕯یک دانه شمع و یک شیشه گلاب
✨چه ملاقات ساده ای دارند اموات
🕯شادی روح اموات فاتحه و صلوات✨🙏
🕯اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
✨وَ آلِ مُحَمَّدٍ
🕯وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم
جهت تعجیل در فرج آقاامام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم✌️
#اعمال_پنجشنبه
❥︎➪@azghadirtazohor_313
دردمایناستکهمنبیتودگر
ازجهاندورموبیخویشتنم..💔
سلام امام زمانم
#امام_زمان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
تندخوانی جزءهشت.mp3
4.12M
⑧ تندخوانی جزء هشتم قرآن
🎙 استاد معتز آقایی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
45.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠تند خوانی جزء هشتم قرآن کریم
🔹 با صدای استاد معتز آقایی
@ahlolbait
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همراه با قرآن(81)
قاری: عبدالباسط
سورهی مبارکهی شوری
#تلاوت_قرآن
❥︎➪@azghadirtazohor_313
#درسهایی_ازحضرت
#زهرا_سلام_الله_علیها
#قسمت_صدودوازدهـــــــــــم💎
در آن ایام آب نوشیدنی شما متعفن و گندیده بود، و خوراکتان برگ درختان!
ذلیل و خوار بودید، و پیوسته از این می ترسیدید که دشمنان زورمند شما را بر بایند و ببلعند!
اما خداوند تبارک و تعالی شما را به برکت محمد درود خدا بر او و خاندانش بعد از آن همه ذلت و خواری و ناتوانی نجات بخشید، او با شجاعان درگیر شد، و با گرگ های عرب و سرکشان یهود و نصاری پنجه در افکند، ولی هر زمان آتش جنگ را بر افروختند خدا آن را خاموش کرد.
و هر گاه شاخ شیطان نمایان می گشت و فتنههای مشکان دهان می گشود، پدرم برادرش علی علیه السلام را در کام آنها می افکند، و آنها را به وسیله او سرکوب می نمود، و هرگز از این مأموریت های خطرناک باز نمی گشت مگر زمانی که سرهای دشمن را پایمال می کرد و بینی آنها را به خاک می مالید!
اما هنگامی که خداوند سرای پیامبران را برای پیامبرش برگزید، و جایگاه برگزیدگانش را منزلگاه او ساخت، ناگهان کینه های درونی و آثار نفاق در میان شما ظاهر گشت، و پرده دین کنار رفت، گمراهان به صدا درآمدند، و گمنامان فراموش شده سربلند کردند، نعره های باطل برخاست در صحنه اجتماع شما به حرکت درآمدند.
شیطان سرش را از مخفیگاه خود بیرون کرد و شما را به سوی خود دعوت نمود، و شما را آماده پذیرش دعوتش یافت و منتظر فریبش!
سپس شما را دعوت به قیام کرد و سبکبار برای حرکت یافت! شعله های خشم و انتقام را در دل های شما بر افروخت و آثار غضب در شما نمایان گشت.
و همین امر سبب شد بر غیر شتر خود علامت نهید، و در غیر آبشخور خود وارد شوید و به سراغ چیزی رفتید که از آن شما نبود و در آن حقی نداشتید و سرانجام غصب حکومت پرداختید_
ادامه دارد...
❥︎➪@azghadirtazohor_313
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت هفتادم
از صدایی دستی که به در میزد، چشمانم را گشودم. خواب بعد از ظهر یک روز گرم تابستانی آن هم در خنکای کولر گازی حسابی دلچسب بود و به سختی میشد از بستر نرمش دل کَند. ساعت سه بعد از ظهر بود و کسی که به در میزد نمیتوانست مجید باشد. با خیال اینکه مادر آمده تا سری به من بزند، در را گشودم و دیدم عبدالله پشت در ایستاده که لبخندی زدم و با صدایی خواب آلود گفتم: «ببخشید دیر باز کردم، خواب بودم.» و تعارفش کردم تا داخل شود. همچنانکه قدم به اتاق میگذاشت، با لبخندی گرفته گفت: «ببخشید بیدارت کردم.» سنگین روی مبل نشست و من با گفتن «الان برات چایی میارم.» خواستم به سمت آشپزخانه بروم که صدایم زد: «چیزی نمیخوام، بیا بشین کارت دارم.» و لحنش آنقدر جدی بود که بیهیچ مقاومتی برگشتم و مقابلش روی مبل نشستم.
مثل همیشه سر حال به نظر نمیآمد. صورتش گرفته و چشمانش غمگین بود که نگاهش کردم و پرسیدم: «چیزی شده عبدالله؟» به چشمان منتظرم خیره شد و آهسته شروع کرد: «الهه تو بهترین کسی هستی که میتونی کمکم کنی، پس تو رو خدا آروم باش و فقط گوش کن.» با شنیدن این جملات پر از اضطراب، جام نگرانی در جانم پیمانه شد و عبدالله با مکثی کوتاه ادامه داد: «من امروز جواب آزمایش مامانو گرفتم.» تا نام مادر را شنیدم، تنم به لرزه افتاد و باقی حرفهای عبدالله را در هالهای از ترس میشنیدم که میگفت: «هنوز به خودش چیزی نگفتم... یعنی جرأت نکردم چیزی بگم... دکتر میگفت باید زودتر اقدام میکردیم، ولی خُب هنوزم دیر نشده... گفت باید سریعتر درمان رو شروع کنیم...»
نمیدانم چقدر طول کشید و عبدالله چقدر مقدمه چینی کرد تا سرانجام به من فهماند درد کهنه مادر، سرطان معده بوده است. مثل اینکه جریان خون در رگهایم یخ زده باشد، لرز عجیبی به تنم افتاده بود. نفسهایم به سختی بالا میآمد و شاید رنگم طوری پریده بود که عبدالله را سراسیمه به آشپزخانه بُرد و با یک لیوان آب بالای سرم کشاند. زبانم بند آمده بود و نمیتوانستم چیزی بگویم یا حتی قطرهای آب بنوشم. به نقطهای مبهم روی دیوار روبرویم خیره مانده و تنها به مادر فکر میکردم که حدود ده ماه این درد و رنج را تحمل کرده و خم به ابرو نمیآورد و همین تصویر مظلومانهاش بود که جگرم را آتش میزد. عبدالله کنارم روی مبل نشست و همچنانکه سعی میکرد آب را به دهانم برساند، با صدایی بغض آلود دلداریام میداد: «الهه جان! قربونت برم! قرار بود آروم باشی! تو باید به مامان کمک کنی. مامان که دختری غیر از تو نداره! تو باید همراهیش کنی تا زودتر درمان بشه. ان شاءالله حالش خوب میشه... خدا بزرگه...» و آنقدر گفت که سرانجام بغضم ترکید و اشکم جاری شد.
دستانم را مقابل صورتم گرفته بودم و بیتوجه به هشدارهای عبدالله که مدام گوشزد میکرد مادر میشنود، با صدای بلند گریه میکردم. نمیتوانستم باور کنم چنین بلایی به سر مادر مهربان و صبورم آمده باشد. عبدالله لیوان را روی میز گذاشت، مقابلم روی زمین نشسته بود و مظلومانه التماسم میکرد: «الهه جان! مگه تو نمیخوای مامان خوب شه؟ دکتر گفت باید از همین فردا درمانش رو شروع کنیم. تو باید کمک کنی که به مامان بگیم. من نمیتونم تنهایی این کارو بکنم. تو رو خدا یه کم آروم باش.» با چشمانی که از شدت گریه میسوخت، به چشمان خیس عبدالله نگاه کردم و با صدایی که از میان گلوی لبریز از بغضم به سختی بالا میآمد، ناله زدم: «عبدالله من نمیتونم به مامان بگم... من خودم هنوز باور نکردم... میخوای به مامان چی بگم؟!!! بخدا من دیگه نمیتونم تو چشمای مامان نگاه کنم...» و باز سیل گریه نفسم را برید و کلامم را قطع کرد.
من که نمیتوانستم این خبر را حتی در ذهنم تکرار کنم، چگونه میتوانستم برای مادر بازگویش کنم که صدای مادر که از طبقه پایین عبدالله را به نام میخواند، گریه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را وحشتزده به در دوخت. با دستپاچگی از جایم بلند شدم و رو به عبدالله کردم: «عبدالله تو رو خدا برو پایین... اگه مامان بیاد بالا، من نمیتونم خودم رو کنترل کنم...» و پیش از آنکه حرفم به آخر برسد، عبدالله از جا پرید و با عجله از اتاق بیرون رفت. با رفتن عبدالله، احساس کردم در و دیوار خانه روی سرم خراب شد و دوباره میان هق هق گریه گم شدم.
❥︎➪@azghadirtazohor_313
ترتیل ۸۰.mp3
3.21M
#تلاوت_قرآن_کریم
🔸ترتیل صفحه ۸۰قرآن کریم
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزه، بدن انسان را از تمام گناهان پاک میکند
🔸آیت الله خوشوقت(ره)
#ماه_رمضان
#رمضان
❥︎➪@azghadirtazohor_313
پنج شنبه 🥀🥀🖤
به یاد مسافران بهشتی،
تمام سفرکرده ها.....
پدران و مادران آسماني،
پدر بزرگ ها و
مادربزرگ ها ی بهشتی
وهمه درگذشتگان🥀
بخوانیم فاتحه و صلوات
پروردگاراتمام اسیران
خاک راببخش و بیامرز🥀🥀🖤
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۱۱۱(تلنگر آمیز)
روایت جالب مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی از ثواب روضه خواندن در خانه
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥هراس آمریکا از رویارویی با ایران
❥︎➪@azghadirtazohor_313
﷽
هستم بہ ياد تو بخدا پنج شنبہها
هستم دخيل نام شما پنج شنبہها📿
از صبح پنجشنبہ دلمتنگ مغرب است
دارم هواے #ڪرببلا پنج شنبہ ها💔
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 سلسله مباحث معادشناسی
🔹 قسمت پنجم
🔻آشنایی با زندگی برزخی
🔻پاسخ به چند سوال برزخی
🎙 استاد محمدی شاهرودی
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی: این را دقت کنید؛ غرور، تکبر، نخوت؛ آفت هرگونه اثر تربیتی و اخلاقی و هرگونه مسئولیتی است.
❥︎➪@azghadirtazohor_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
️🌙🍀
#کلیپ
💢هر چیزی که میشنوی نگو!!
🎤آیت الله فاطمی نیا
❥︎➪@azghadirtazohor_313
┈┈•✾🌿🌸🌿✾•┈┈
جمع کردن امضاء خبرگزاری فارس برای مبارزه با کشف #حجاب و جرمانگاری این موضوع به عنوان یک جرم امنیتی:
https://www.farsnews.ir/my/c/183917
#حجاب
❥︎➪@azghadirtazohor_313