فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪــ🔎ــام نمــ📿ــاز
❇️ اوقات مخصوص نماز
انتهای وقت خواندن نماز مغرب و عشاء چه زمانی است؟
نیمه شب شرعی چیست؟
آیا زمان نیمه شب شرعی و نیمه شب رسمی یکی است؟🕛
طریقه محاسبه تقریبی وقت نیمه شب شرعی چگونه است؟📝
#احکام
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
شهید صادق مزدستان، حُر انقلاب را بشناسید
🔹شهید صادق مزدستان عضو تیم ملوان شد و در سطح کشوری شناخته شده بود و یک مدتی فوتبال را حرفهای دنبال میکرد. وی بعد از انقلاب یک تیم به نام تیم فوتبال شهید رجایی تشکیل داد که به دلیل راه و رسم خوبی که در آن بنا نهاده بود، هنوز هم اعضای این تیم مورد احترام مردم منطقه قرار دارند. بعدها که جنگ شروع شد، صادق همه هم و غمش را روی جبهه گذاشت و تا حدی از فوتبال فاصله گرفت.
🔹یکی از همرزمانش شهید میگوید: " یادم است حدود ۲۵ روز از شروع جنگ گذشته بود که من و صادق با هم اقدام کردیم و به جبهه رفتیم. بعضی از بچههای رزمنده که او و موهای بلندش را میدیدند، به من میگفتند این سوسول کیست و چرا به جبهه آمده است؟ چند وقتی که از حضور شهید مزدستان در جبهه گذشت، همانها که اوایل آن حرف را در موردش زده بودند پی به اشتباهشان بردند و فهمیدند که در باطن این مرد بزرگ چه میگذرد و چه جوان انقلابی مخلصی است."
شهید#صادق_مزدستان🕊🌹
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و نود و سوم
رطب تازه تعارفش کردم که با دو انگشت یکی برداشت و با لحنی شیرین تشکر کرد که نگاهش به ظرف حلوا افتاد و پرسید: «مامان خدیجه حلوا اُورده؟» و من همانطور که هسته خرما را در میآوردم، پاسخ دادم: «آره!» که به یاد نگاه مرددش افتادم و ادامه دادم: «انگار میخواست یه چیزی بهم بگه، ولی نگفت.» و مجید حدس میزد چه حرفی در دل مامان خدیجه بوده که صورتش از لبخندی کمرنگ پُر شد و به روی خودش نیاورد. برایم لقمهای پیچید، با مهربانی بینظیرش لقمه را تعارفم کرد و همزمان حرف دلش را هم زد: «فکر کنم میخواسته برای مراسم احیا دعوتت کنه! مراسم مسجد ساعت ده شروع میشه.» لقمه را از دستش گرفتم و تازه احساس کردم رنگ تردید چشمان مامان خدیجه، دقیقاً همین بوده که اول از هوشمندی مجید لبخندی زدم و بلافاصله دلم در دریای غمی کهنه گُم شد. با همه احترامی که برای مراسم شیعیان در این شبها قائل بودم، ولی بیآنکه بخواهم خاطرات تلخ سال گذشته برایم زنده میشد که به امید شفای مادرم، از اعماق قلبم ضجه میزدم و با همه دل شکستگی، دعایم اجابت نشد که مادرم مرد، نوریه جایش را گرفت و کار به جایی رسید که همه سرمایه زندگی و اعتبار خانوادگیمان به یغما رفت، ابراهیم و محمد و عبدالله هر یک به شکلی آواره شدند و بیشترین هزینه را من و مجید دادیم که پس از هشت ماه رنج و چشم انتظاری، حوریه معصومانه پَر پَر شد. هر چند مثل گذشته نسبت به راز و نیازهای عاشقانه شیعیان چندان بیاعتقاد نبودم، اما دلم نمیخواست دوباره در فضای روضه و عزای این شبها قرار بگیرم و ترجیح میدادم مثل سایر اهل سنت تنها به عبادت و استغفار بپردازم که مجید حرف دلم را خواند و با صدایی گرفته حمایتم کرد: «الهه جان! اگه دوست نداری بیای، نیا! هیچکس از تو انتظار نداره. برای همین هم مامان خدیجه بهت چیزی نگفته، چون نمیخواسته تو رودرواسی بمونی.» نگاهش کردم و او همانطور که به لبه بشقاب خرما انگشت میکشید، ادامه داد: «اتفاقاً الان که داشتم از مسجد میاومدم خونه، آسید احمد تأکید کرد که تو رو راحت بذارم تا هر تصمیمی خودت دوست داری بگیری. حالا هر جور خودت راحتی الهه جان!» و من حقیقتاً تمایلی به رفتن نداشتم که با لحن سردی پاسخ دادم: «نه، من نمیام. تو برو.» و دلم نمیخواست در برابر نگاه منتظر و مشتاقش اینهمه خشک و بیروح باشم که خودم ناراحتتر از او، از سرِ سفره بلند شدم و به اتاق رفتم تا نماز عشاء را بخوانم. نمازم که تمام شد، صدای جمع کردن ظرفهای افطاری را از آشپزخانه میشنیدم که جانمازم را جمع کردم و به آشپزخانه رفتم. مجید در سکوتی ساده، سفره را جمع کرده و مشغول شستن بشقابها بود که پرسیدم: «من کار بدی میکنم که امشب نمیام مسجد؟» با صدای من تازه متوجه حضورم شد که به سمتم چرخید و با مهربانی پاسخ داد: «نه الهه جان! تو حق داری هر کاری دوست داری انجام بدی!» به چهارچوبِ در تکیه زدم و دلم میخواست با همسرم دردِ دل کنم که زیر لب شکایت کردم: «آخه من پارسال هم اومدم، ولی حاجتم رو نگرفتم. تازه همه چی بدتر شد!» و او همانطور که نگاهم میکرد، با لحنی قاطعانه پرسید: «فکر میکنی اگه نمیاومدی، بهتر میشد؟»
#رمان
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این سایت رایگان موشن بسازید.
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلوت با نامحرم
ماجرای زنی که به خاطر برف و سرمای هوا به حجره ی آشیخ عبدالنبی اراکی پناه می برد و شروع می کند به...
پ.ن: تصویر سازی این کلیپ با کمک هوش مصنوعی انجام شده
🎙استادرفیعی
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
💢 نکوهش افراد شرور
💠 امام علی علیه السلام فرمودند:
🍃 أتِيَ بِجَانٍ وَ مَعَهُ غَوْغَاءُ، فَقَالَ: لَا مَرْحَباً بِوُجُوهٍ لَا تُرَى إِلَّا عِنْدَ كُلِّ سَوْأَةٍ.
🔹 هنگامى كه جنايتكارى را به همراه جمعى از اوباش خدمت امام علی(عليه السلام) آوردند. امام(عليه السلام) فرمود: خوش آمد مباد بر چهره هايى كه جز به هنگام «حوادث بد» ديده نمى شوند.
📚 حکمت 200 نهج البلاغه
#نهجالبلاغه
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
حکمت۲۰۰.mp3
1.87M
💠 شرح #نهج_البلاغه
🔸 حکمت 200
🎙 استاد محمدی شاهرودی
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
باسلام خدمت شما بزرگواران
دوروزدیگه چله دعای توسل تموم وچله جدید شروع میشه بزرگوارانی که دوست دارن تشریف بیارن گروه ختم وچله
لینک گروه
https://eitaa.com/joinchat/4025418277Ce30003fdf7
اعمالقبلازخواب☝️🏻🌸
شبٺون منور به نگاه مادر ساداٺ..🍃
التماسدعا✋🏻
#اعمال_قبل_از_خواب
♥️⃟؎•°
『 ➼••@𝓪𝔃𝓰𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓽𝓪𝔃𝓸𝓱𝓸𝓻_313 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷قرار شبانه با #شـــهدا
به یاد همه ی شــهدا🌷
«اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک»
♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.♡
شبتون شهدایی
♥️⃟؎•°
『 ➼••@𝓪𝔃𝓰𝓱𝓪𝓭𝓲𝓻𝓽𝓪𝔃𝓸𝓱𝓸𝓻_313 』
🌸شب ها آرامشی دارند
💫از جنس خدا
🌸پروردگارت همواره
💫با تو همراه است
🌸امشب از همان شبهایی ست
💫که برایت یک
🌸شب بخیر خدایی آرزو کردم
شبتون بخیر 🌙
لحظه هاتون سرشاراز آرامش
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
از یہ جایی بہ بعد می فهمیم کہ
همہ چیز این جهان تکراریست
بہ جزء مهربانے :))
سلام صبح بخیر
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡
🍂بی تو دلمان خیـــر ندیده است بیا
در لاکِ گنـاه خـود خزیده است بیا...
🍂هم بارشِ غصههایمان بیحد است
هم کارد به استخوان رسیده است بیا...
سلام امام زمانم
#امام_زمان
❥‹°@azghadirtazohor_313 ⇢♡