eitaa logo
اِحیاء
1.2هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
6.1هزار ویدیو
146 فایل
[بسم‌رب‌الحسین..🫀] ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ1401/06/31⏳ ꧇ ﴿ڪانال‌وقف‌ِمادرمون‌زهراۜسٺ🫀🙂﴾ . خادمان الزهرا👇 @yafatemehzahra_313 آدمین تبادل @Azadehgholami
مشاهده در ایتا
دانلود
_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_ ماه آبان صدای شرشر باران برگ ریز هزار رنگ پاییز و ناگهان در میان این همهمه و غوغا صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدتون مبارک _-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
قلبتون مَملُو از مهربانی دستتون سرشار ازبخشندگی آرزوهاتون مستجاب ✨✨✨ 🍁@EHYYA313🍁
9.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕌 دقت کردین داریم کم‌کم از قرآن جدا میشیم 🍁@EHYYA313🍁
👤 توییت استاد ✍ چقدر دیدن فیلمی که در آن فردی به‌اندازه ریش کارگران کارخانه‌ای معترض بود، حال من را بد کرد. 🔹خصوصا آنجا که می‌گفت حقوقت را کم می‌کنم و کارگران سکوت می‌کردند و به دوربین گوشی موبایل زُل می‌زدند. 🔸مردک نفهم تو با خودت نگفتی این‌ها زن‌وبچه دارند! 🔹با خودت فکر نکردی کسی که غرور مردی را بشکند او را برای همیشه نزد خانواده‌اش بی‌ارزش کرده؟! 🔸ای کاش آن‌قدر قدرت می‌داشتم تا فیلم عذرخواهی‌ات را همان‌طور در تمام‌ رسانه‌ها پخش می‌کردم. 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۲ -مهریه چی؟ سوالی به پدرش نگاه کرد و گفت: _یعنی هرچی خودم بگم؟!! -نه.نظرتو بگو،من بالا و پایین میکنم. -من فقط یه سفر کربلا میخوام که باهم بریم. مهمان ها رسیده بودن. پدربزرگ ها و مادربزرگ،دایی،خاله ها، عموها و عمه های فاطمه بودن.صاحب خانه افشین، آقای معتمد،حاج آقاموسوی، پویان و مریم هم از طرف افشین اومده بودن. بعد از پذیرایی، درمورد مراسم عقد و عروسی صحبت کردن.تصمیم گرفتن برای عقد،جشنی خونه ی آقای نادری بگیرن و بعد فاطمه و افشین برن سر زندگی شون.زمانش هم یک ماه بعد،روز ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) تعیین شد.افشین و فاطمه بخاطر این مناسبت خیلی خوشحال بودن. بحث مهریه شد. آقای معتمد نظر آقای نادری رو پرسید. حاج محمود گفت: _مهریه فاطمه یه سفر کربلا ست،که البته باید باهم برن. همه ساکت موندن. فاطمه از اینکه پدرش نظرشو قبول کرد،خوشحال شد.آقای معتمد گفت: _درسته که من الان از طرف داماد اینجا هستم ولی حاجی،تعدادی سکه هم تعیین کنید. حاج محمود گفت: _این مهریه نظر خود فاطمه ست.الان من و شما هزار تا سکه هم بذاریم کنارش، وقتی فردای روز عقد همه شو ببخشه،چه فایده ای داره. فاطمه با خودش گفت، بابا چه خوب منو میشناسه.دقیقا میخواستم همین کارو بکنم.البته همون روز عقد،نه فرداش.هرچی افشین و بقیه اصرار کردن که تعدادی سکه هم تعیین بشه،حاج محمود چون میدونست فاطمه راضی نیست،قبول نکرد. به پیشنهاد صاحب خانه افشین، همون شب تا زمان عقد،صیغه محرمیت بین افشین و فاطمه💞 خونده شد. افشین و همه مهمان ها رفته بودن. فاطمه و مادرش و امیررضا مشغول جمع کردن وسایل پذیرایی بودن.حاج محمود به اتاق رفت.فاطمه در زد و پیش پدرش رفت. -بابا،ازتون ممنونم،برای همه چی. خم شد،دست پدرش رو ببوسه،حاج محمود اجازه نداد.سرشو بوسید و گفت: _تو همیشه عاقل بودی و شرایط رو خوب درک میکردی.نیاز نبود من خیلی چیزها رو بهت بگم.ولی الان میخوام یه چیزی رو بهت بگم،نه برای اینکه خودت نمیفهمی،میخوام بدونی برای منم مهمه... افشین خیلی تنهاست.جز خدا کسی رو نداره.ازت میخوام جای خالی همه رو براش پر کنی.براش همسر باش ولی به وقتش مادر باش،خواهر باش،برادر باش،پدر.... -نه باباجون.من نمیتونم براش پدری کنم.شما براش پدر باشید. حاج محمود لبخندی زد و گفت: _باشه،پس حواست باشه اذیتش نکنی وگرنه با من طرفی. -اوه..اوه..دیگه جرأت ندارم بهش بگم بالای چشمت،ابرو. هردو خندیدن. روز بعد حاج محمود به مغازه آقای معتمد رفت. به آقای معتمد گفت: _آقا رضا،اومدم امروز برای افشین مرخصی بگیرم..اگه اجازه بدی از فردا هم تا یه ماه نیمه وقت بیاد،باید کارهای عروسی رو انجام بده. آقای معتمد دست افشین رو گرفت و پیش حاج محمود برد. -بفرمایید حاجی،اینم داماد شما.از الان تا یه هفته بعد عروسی مرخصی داره... امروزم تعجب کردم اومده. حاج محمود و افشین سوار ماشین شدن. یک ساعت بعد حاج محمود جلوی بیمارستانی که فاطمه کار میکرد،نگه داشت و با لبخند به افشین نگاه کرد. افشین گفت: _چرا اینجا؟!! -چون فاطمه اینجاست. خجالت کشید و سرشو انداخت پایین. حاج محمود خنده ش گرفت.با خودش گفت.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🍁@EHYYA313🍁
🌷 🍃 هر دم بہ ضریح بےنشانٺ اے ماه بستہ سٺ دخیل قلبِ من با هر آه عمرےسٺ تپش هاے دلم مےگوید یا فاطمہ اشفعے لنا عندالله [💜@EHYYA313🌸]
24.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷قرار شبانه با به یاد همه ی شــهدا🌷 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡ شبتون شهدایی [💜@EHYYA313🌸]
شب بخیر گفتن ما محض ادای ادب است ورنه چون شب رسد اول بیداری ماست جهت تعجیل آقامون سلامتی رهبرمون عاقبت بخیری جوونامون صلوات🕊 شبتون قشنگ...🌱 درپناه حق✋🏻 [💜@EHYYA313🌸]
اعمال‌قبل‌ازخواب‌: وضوگرفتن‌ثواب‌شب‌زنده‌داری؛💚 تسبیحات‌اربعہ‌یڪ‌مرتبه‌‌ سبحان‌الله‌والحمدالله‌ولااله‌الله‌والله‌اکبر🌱 14صلوات‌برپیامبرواهل‌بیت🔏 طلب‌مغفرت‌برای‌مومنان‌🙏 استغفرالله‌ربی‌واتوب‌الیه خواندن‌آیت‌الکرسی؛🌸 شڪروحمدخداوند🙂❤️ صلوات‌ودعابرای‌امام‌زمان):🌿 اللھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج حلـال‌بفرماید🍂 شبتون‌حسینۍ؛🔏💕 [💜@EHYYA313🌸]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨الهى... 🍁دراین شب پاییـزی ✨سلامتی را 🍂نصیب خانواده هایمان ✨دلخوشی را 🍁نصیب خانه هایمان ✨وآرامش را 🍂نصیب دلهایمان گردان شبتون گرم محبت✨🍁 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خـدایا بـزرگ و تـوانا تویی 🌷رحیـم و رئـوف و یکتـا تویی 🌷پـر از مهـری و بخشـش و مغفـرت 🌷که مـا قطـره هستیـم و دریـا تویی 🌷با توکل به نـام زیبایت یا الله 🌷روز و هفته مان را آغـاز می‌کنیم 🌷بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ 🌷الهـی بـه امیـد تــو 🍁@EHYYA313🍁