eitaa logo
اِحیاء
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
147 فایل
[بسم‌رب‌الحسین..🫀] ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ1401/06/31⏳ ꧇ ﴿ڪانال‌وقف‌ِمادرمون‌زهراۜسٺ🫀🙂﴾ . خادمان الزهرا👇 @yafatemehzahra_313 آدمین تبادل @Azadehgholami
مشاهده در ایتا
دانلود
『🌥✨』 💛روزتون‌بی‌گناه🤲💕 👑صبحمون رو‌با‌سلام‌به‌ائمه‌شروع‌ڪنیم🖐🏻 🕔قرار روزانمون🌻 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌رسول‌الله 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌امیـر‌المؤمنین 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌الزهـرا 🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـن‌ِبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یاحسـین‌ِبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌الحسین 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمدبن‌علے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌جعـفربن‌‌محمـد 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌موسےبن‌جعـفر 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علےبن‌موسی‌الرضاالمرتضے 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌محمد‌بن‌علےِ‌الجـواد 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌علے‌بن‌محمـدالهادی 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌حسن‌بن‌علیِ‌العسـڪری 🌿| السلام‌علیڪ‌یابقیه‌الله،یاصـاحب‌الزمان 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌زینب‌ڪبری 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌ابوالفضل‌العبـاس 🌿| السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌المعصومه 🌿|السلام‌علیڪ‌یا‌سیدتنارقیه‌بنت‌الحسین ''السلام‌علیڪم‌و‌رحمه‌اللهِ‌و‌برڪاته'' ◍⃟⚘@EHYYA313🍃࿐ྀུ༅
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤 ³¹³ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ‌اللّٰهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الْأَمْرِ سلام‌برتو،خدادرتحقق‌وعده‌ای‌ڪه‌به‌توداده‌از‌نصرت‌و‌ظهور‌امرت‌شتاب‌فرماید ألـلَّـھُـمَ؏َجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪْ‌ألْـفَـرَج 🍁@EHYYA313🍁
امروزدوشنبه بیست ویکم آبان ماه 1403 امروزهرکدوم ازاعضامحترم که تولدشه تولدش مبارک باشه💐 ان شاءالله تنتون سالم،عاقبتتون بخیر دنیابه کام 🎁هدیه بنده ده صلوات ودعا جهت حاجت روایی،عاقبت بخیری وسلامتی 🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۳ حاج محمود خنده ش گرفت.با خودش گفت تو خجالتی تر از فاطمه هستی. گفت: _یه ساعت دیگه شیفتش تموم میشه. باهم برین یه دوری بزنین و شام بیاین خونه،منتظریم. -ولی آقای نادری... -ولی و اما هم نداره.برو پایین پسرم. خداحافظی کرد و پیاده شد. گرچه خیلی خجالت کشید ولی ته دلش خیلی هم خوشحال شد و از حاج محمود تشکر میکرد. به گلفروشی رفت، و یه دسته گل خرید.تو محوطه بیمارستان منتظر فاطمه بود.فاطمه از جلوش رد شد ولی متوجه افشین نشد. -خانم نادری فاطمه برگشت.اول تعجب کرد بعد لبخند زد و گفت: _سلام.تو اینجا چکار میکنی؟! از نگاه فاطمه،تو دل افشین قند آب میشد. نزدیکتر رفت. -سلام... فاطمه به گل ها اشاره کرد و گفت: _اینا برای منه؟ -بله.قابل شما رو نداره. گل رو گرفت. -اوم..چه همسر خوش سلیقه ای. ممنونم.. بابا میدونه اینجایی؟ افشین لبخندی زد و گفت: _خودشون منو آوردن اینجا. -اوه،بابا چه هوات هم داره.خوش بحالت. افشین جان،بریم سوار ماشین بشیم، اینجا خوب نیست. باهم سمت ماشین فاطمه رفتن. فاطمه سویچ رو به افشین داد.افشین نگرفت. -نه،ماشین خودته.خودت رانندگی کن. -میخوام مثل یه خانوم بشینم کنار راننده و بگم اونجا برو،اینجا وایستا. افشین لبخند زد و سویچ رو گرفت. تا سوار شدن،حاج محمود با فاطمه تماس گرفت.فاطمه گفت: _چه حلال زاده. گوشی رو گذاشت روی بلندگو و همونجوری که به افشین نگاه میکرد،گفت: -سلام بابا جونم. -سلام،کجایی؟ -بیمارستان. -کجای بیمارستان؟ متوجه منظور حاج محمود شد. -دیدمش بابا جون. حاج محمود خندید و گفت: _پس بهت گفته چی گفتم. -نه،چی گفتین؟ -برین یه دوری بزنین،شام بیاین خونه. -چشم بابایی،خیلی مخلصیم. -فاطمه یادت نره چی گفتم. متوجه منظور پدرش شد ولی میخواست افشین هم بشنوه.گفت: _چی گفتین؟ -دختر حواس جمع ما رو..برای بار آخر بهت میگم ها،حواس تو جمع کن...اذیتش کنی،بهش بگی بالا چشمت ابرو،با من طرفی.فهمیدی؟ افشین با تعجب به فاطمه نگاه کرد. فاطمه لبخند زد و گفت: _تا وقتی افشین وکیل مدافعی مثل شما داره،کی جرأت داره بهش کمتر از گل بگه. افشین از حرف حاج محمود خیلی خوشحال شد. -همه چی برام مثل خوابه. -میفهمم. -هروقت به پدرت یا امیررضا اینطوری با محبت نگاه میکردی،با خودم میگفتم کاش فاطمه به منم اینجوری نگاه میکرد. خیلی منتظر این لحظه ها بودم. فاطمه مثلا با دعوا گفت: _خب بگو دیگه. افشین تعجب کرد. -چی رو؟!!! -اصل حرف تو بگو دیگه. -اصل حرفم چیه؟!!! فاطمه مکث کرد.با لبخند نگاهش کرد و گفت: _افشین جان،من دوست دارم. افشین که تازه متوجه منظور فاطمه شده بود،خندید.ماشین رو روشن کرد،حرکت کرد و مثلا بی تفاوت گفت: _که اینطور...اونوقت از کی؟ -خیلی بدجنسی.مثلا میخوای بحثو عوض کنی که اصل کاری رو نگی،آره؟! افشین بلند خندید.فاطمه جدی گفت: _نمیدونم از کی،ولی...خیلی وقته..بعد از اینکه اومدی بیمارستان تا ازم بپرسی ازت متنفرم یا نه،تصمیم گرفتم بشناسمت. وقتی خوب شناختمت،بهت علاقه مند شدم. افشین کنار خیابان نگه داشت. -پس این همه مدت که من!!...چرا کمکم نکردی؟!!..فاطمه میدونی من این مدت چی کشیدم؟ -چکار باید میکردم؟! بابا راضی نبود. -تو بهش گفتی که... -گفتم..ولی اعتماد کردن برای بابا سخت بود. افشین ساکت شد... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🍁@EHYYA313🍁
🔴ما به ظهور حضرت ولی عصر(عج)امید زیادی داریم وامیدواریم که خدای متعال آن روز را هرچه زودتر برای بشر برساند.
🔴 به این میگن یه جواب دندان شکن
🔴با اینکه سرمای شدیدی در پیشِ ولی زمان زیادی به طلوع آفتاب باقی نمانده ...
🔴اگه میخواید از این گردنه داخلی هم به خوبی عبور کنید فقط فقط نگاهتون به کلام رهبر انقلاب امام خامنه ای باشه بازم میگم عاقبت بخیریتون در گرو تبعیت از این سید بزرگ هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا