eitaa logo
اِحیاء
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
147 فایل
[بسم‌رب‌الحسین..🫀] ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ1401/06/31⏳ ꧇ ﴿ڪانال‌وقف‌ِمادرمون‌زهراۜسٺ🫀🙂﴾ . خادمان الزهرا👇 @yafatemehzahra_313 آدمین تبادل @Azadehgholami
مشاهده در ایتا
دانلود
🛑 🔴 در راستای تحقق امر جهاد تبیین در این شرایط حساس منطقه ، لایو یوتیوبی با حضور محترم جناب آقای مهندس محمدعلی شکوهیان راد ، پژوهشگر و نویسنده مطالعات سایبرنتیک و استاد دانشگاه در روز سه شنبه ۱۴۰۳/۰۹/۲۰ رأس ساعت ۲۱ برگزار میگردد ✳️ کانال آنتی فتنه مفتخر به میزبانی از این میهمان ارزنده در کانال یوتیوب خود است 💢 از همه دوستان دعوت میشود تا در این کانال عضو شده و در لایو مذکور شرکت فرمایند ❌ حمایت شما ، ما را در برگزاری جلسات اینچنینی با اساتید بزرگ تشویق و ترغیب مینماید 🚨 لینک کانال آنتی فتنه در یوتیوب منت 🙏 گذاشته و عضو کانال ما شوید https://youtube.com/@efshagary57?si=Xe7qq_ENFTEyQhev قدمتون سبز
8.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥بچه م درونگراس یا برونگرا؟ 💥اگر می‌خواهی موفق شوی دنیا بر اساس و است. هیچ وقت در زمان محور موفق نمی‌شود، برونگراها توان محورند . ─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─ 🍁@EHYYA313🍁
18.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 استاد شجاعی: سختی های امروز پیش زمینه ظهور،خودتون رو آماده کنید این ها چیزی نیست سختی های بیشتری در راه هست . ━━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━ لطفا عضو بشید  :   🍁@EHYYA313🍁
101.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لایو فتنه‌های سنگین آخرالزمان بلای جان اکثر شیعیان قسمت ۲ بخش ۱ 🍁@EHYYA313🍁
26.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لایو فتنه‌های سنگین آخرالزمان بلای جان اکثر شیعیان قسمت ۲ بخش ۲ 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌تقدیم به شما همراهان‌ عزیزم😍 مرسی که‌ هستید🙏🌹 سه شنبه تون عالی👌✨ 🍁@EHYYA313🍁
10.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ وَ خَلِيفَتِهِ عَلىٰ خَلْقِهِ وَ عِبادِهِ وَ سُلالَةِ‌النُّبُوَّةِ وجانشین او برخلق و بندگانش و نژاد پاک نبوت ألـلَّـھُـمَ؏َجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪْ‌ألْـفَـرَج 🍁@EHYYA313🍁
امروزسه شنبه بیستم آذر ماه 1403 امروزهرکدوم ازاعضامحترم که تولدشه تولدش مبارک باشه💐 ان شاءالله تنتون سالم،عاقبتتون بخیر دنیابه کام 🎁هدیه بنده ده صلوات ودعا جهت حاجت روایی،عاقبت بخیری وسلامتی 🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۵ نزدیک یه شیرینی فروشی به علی گفت: _نگه دار. و پیاده شد. علی گفت: -صبر کن الان باهات میام. -نه،تو ماشین باش،میام. چند دقیقه بعد با یه جعبه کیک اومد. جعبه رو صندلی عقب گذاشت.علی گفت: _تولد کسیه؟ -بعدا میفهمی. -خب اگه تولد کسیه منم هدیه بگیرم. -نه. در جلو رو باز کرد،چادرشو مرتب کرد و نشست.علی به چادر فاطمه نگاه میکرد. پایین چادرشو گرفت و با احترام بوسید. سرش پایین بود. -بخاطر گذشته..خیلی شرمنده م. -من فقط جاهای خوبش یادم مونده. با شرمندگی نگاهش کرد و گفت: _کجاش خوب بود؟!! -دو بار سیلی زدم بهت. علی هم لبخند زد و گفت: -دیگه؟ -دو بار هم بابا زد تو گوشت. علی خندید و گفت: -دیگه؟ -امیررضا هم که.. نگم دیگه. علی بلند خندید و گفت: -کلا قسمت های کتک خوردن من خوب بود،آره؟! -همه ی اینا به کنار.کتک کاری ای که با پویان کردی از همه باحال تر بود. هردو خندیدن. -مخصوصا بعدش که همدیگه رو بغل کردین و باهم رفتین. دوباره خندیدن. فاطمه زنگ آیفون رو زد.امیررضا گفت: _به به! چه عجب.روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو میخورد..میذاشتین برای سحری میومدین. فاطمه گفت: _من هیچی نگم همینجوری ادامه میدی.. درم باز نمیکنی،نه؟ -نخیر. -پس شما با در همسایه رو به رویی مشغول صحبت باش.ما با کلید درو باز میکنیم. کیک دست فاطمه بود و دسته گل فاطمه، دست علی.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم به استقبال رفتن.امیررضا گفت: _به به.دست پر هم اومدی.بده ببینم چی هست؟ -نخیر.این مال تو نیست..ادبتو رو کن دیگه.به همسر من ادای احترام کن. امیررضا رو به پدرش گفت: _وای بابا،پررویی های فاطمه تمومی نداره. فاطمه خندید و گفت: _چیه؟ میخوای منو به اتاقم راهنمایی کنی؟ زهره خانوم گفت: _بسه دیگه.آقا افشین رو دم در نگه داشتین. رو به علی گفت: _بفرمایید افشین جان. علی تشکر کرد و داخل رفت..با حاج محمود و امیررضا روبوسی کرد.همه روی مبل نشستن.فاطمه جعبه کیک رو روی میز گذاشت و کنار علی نشست.امیررضا بلند شد در جعبه رو برداره،فاطمه گفت: _دست نزن.گفتم مال تو نیست.امیرجان حرف گوش بده. -مثل تو؟ که حرف گوش میدی و خجالت میکشی؟ حاج محمود گفت: _حالا این کیک برای چی هست؟ فاطمه گفت: _آها..و اما این کیک.میگم براتون ولی قبلش میخوام ایشون رو خدمت تون معرفی کنم. با دست به علی اشاره کرد. امیررضا گفت: _ایشون معرف حضور هستن.کیک رو معرفی کن. همه خندیدن. فاطمه گفت: _امیرجان،اندکی صبر. صداشو صاف کرد.با دست به علی اشاره کرد و گفت: _ایشون همسر بنده..تاج سر من..سرور من.. علی آقا ..هستن. همه سکوت کردن.علی سرش پایین بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سوالی به فاطمه نگاه میکردن. امیررضا گفت: _پس افشین رو چکار کردی؟ دیوونه ش کردی،ولت کرد و رفت؟ همه خندیدن. زهره خانوم به علی گفت: _افشین جان،فاطمه چی میگه؟ یعنی چی؟!! علی هنوز سرش پایین بود.فاطمه گفت: _علی جان،چرا جواب نمیدی؟ امیررضا گفت: _افشین مبهوت قسمت اول معرفی فاطمه ست. دوباره همه خندیدن.علی سرشو بلند کرد و با لبخند به بقیه نگاه کرد.فاطمه گفت: _شنیدی اصلا؟! -بله. به زهره خانوم نگاه کرد و گفت:.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا