eitaa logo
اِحیاء
1.2هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
6.1هزار ویدیو
146 فایل
[بسم‌رب‌الحسین..🫀] ꧇ السلآم‌علیڪ‌یاابا‌عَبداللّٰه🖐🏻..! باحُسیـن‹؏› می‌شَودتـا‌آسمـان بی‌بـٰال،پروآز‌کـرد(:🤍🕊 ꧇ بھ‌وقتِ1401/06/31⏳ ꧇ ﴿ڪانال‌وقف‌ِمادرمون‌زهراۜسٺ🫀🙂﴾ . خادمان الزهرا👇 @yafatemehzahra_313 آدمین تبادل @Azadehgholami
مشاهده در ایتا
دانلود
امروزسه شنبه بیستم آذر ماه 1403 امروزهرکدوم ازاعضامحترم که تولدشه تولدش مبارک باشه💐 ان شاءالله تنتون سالم،عاقبتتون بخیر دنیابه کام 🎁هدیه بنده ده صلوات ودعا جهت حاجت روایی،عاقبت بخیری وسلامتی 🌸🌿🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱⊰⊱▸◂⊰⊱ 💥یا رفیــــق‌ مݩ‌ لا رفیــــق‌ له💥 ✍رمان جذاب و آموزنده ✍قسمت ۹۵ نزدیک یه شیرینی فروشی به علی گفت: _نگه دار. و پیاده شد. علی گفت: -صبر کن الان باهات میام. -نه،تو ماشین باش،میام. چند دقیقه بعد با یه جعبه کیک اومد. جعبه رو صندلی عقب گذاشت.علی گفت: _تولد کسیه؟ -بعدا میفهمی. -خب اگه تولد کسیه منم هدیه بگیرم. -نه. در جلو رو باز کرد،چادرشو مرتب کرد و نشست.علی به چادر فاطمه نگاه میکرد. پایین چادرشو گرفت و با احترام بوسید. سرش پایین بود. -بخاطر گذشته..خیلی شرمنده م. -من فقط جاهای خوبش یادم مونده. با شرمندگی نگاهش کرد و گفت: _کجاش خوب بود؟!! -دو بار سیلی زدم بهت. علی هم لبخند زد و گفت: -دیگه؟ -دو بار هم بابا زد تو گوشت. علی خندید و گفت: -دیگه؟ -امیررضا هم که.. نگم دیگه. علی بلند خندید و گفت: -کلا قسمت های کتک خوردن من خوب بود،آره؟! -همه ی اینا به کنار.کتک کاری ای که با پویان کردی از همه باحال تر بود. هردو خندیدن. -مخصوصا بعدش که همدیگه رو بغل کردین و باهم رفتین. دوباره خندیدن. فاطمه زنگ آیفون رو زد.امیررضا گفت: _به به! چه عجب.روده کوچیکه داشت روده بزرگه رو میخورد..میذاشتین برای سحری میومدین. فاطمه گفت: _من هیچی نگم همینجوری ادامه میدی.. درم باز نمیکنی،نه؟ -نخیر. -پس شما با در همسایه رو به رویی مشغول صحبت باش.ما با کلید درو باز میکنیم. کیک دست فاطمه بود و دسته گل فاطمه، دست علی.امیررضا و حاج محمود و زهره خانوم به استقبال رفتن.امیررضا گفت: _به به.دست پر هم اومدی.بده ببینم چی هست؟ -نخیر.این مال تو نیست..ادبتو رو کن دیگه.به همسر من ادای احترام کن. امیررضا رو به پدرش گفت: _وای بابا،پررویی های فاطمه تمومی نداره. فاطمه خندید و گفت: _چیه؟ میخوای منو به اتاقم راهنمایی کنی؟ زهره خانوم گفت: _بسه دیگه.آقا افشین رو دم در نگه داشتین. رو به علی گفت: _بفرمایید افشین جان. علی تشکر کرد و داخل رفت..با حاج محمود و امیررضا روبوسی کرد.همه روی مبل نشستن.فاطمه جعبه کیک رو روی میز گذاشت و کنار علی نشست.امیررضا بلند شد در جعبه رو برداره،فاطمه گفت: _دست نزن.گفتم مال تو نیست.امیرجان حرف گوش بده. -مثل تو؟ که حرف گوش میدی و خجالت میکشی؟ حاج محمود گفت: _حالا این کیک برای چی هست؟ فاطمه گفت: _آها..و اما این کیک.میگم براتون ولی قبلش میخوام ایشون رو خدمت تون معرفی کنم. با دست به علی اشاره کرد. امیررضا گفت: _ایشون معرف حضور هستن.کیک رو معرفی کن. همه خندیدن. فاطمه گفت: _امیرجان،اندکی صبر. صداشو صاف کرد.با دست به علی اشاره کرد و گفت: _ایشون همسر بنده..تاج سر من..سرور من.. علی آقا ..هستن. همه سکوت کردن.علی سرش پایین بود.حاج محمود و زهره خانوم و امیررضا سوالی به فاطمه نگاه میکردن. امیررضا گفت: _پس افشین رو چکار کردی؟ دیوونه ش کردی،ولت کرد و رفت؟ همه خندیدن. زهره خانوم به علی گفت: _افشین جان،فاطمه چی میگه؟ یعنی چی؟!! علی هنوز سرش پایین بود.فاطمه گفت: _علی جان،چرا جواب نمیدی؟ امیررضا گفت: _افشین مبهوت قسمت اول معرفی فاطمه ست. دوباره همه خندیدن.علی سرشو بلند کرد و با لبخند به بقیه نگاه کرد.فاطمه گفت: _شنیدی اصلا؟! -بله. به زهره خانوم نگاه کرد و گفت:.. 👈 .... ✍ نویسنده ؛ بانو «مهدی‌یارمنتظر قائم» 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز ۲۶۵(تلنگر آمیز) توبه زن بدکاره با هدیه امام حسین علیه السلام 🎙 🍁@EHYYA313🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 صفحه ۲۲۲قرآن کریم 🔸 سوره مبارکه هود ◍⃟⚘@EHYYA313🍃࿐ྀུ༅
ترتیل صفحه ۲۲۲.mp3
3.01M
🔸ترتیل صفحه ۲۲۱قرآن کریم 🔸 سوره مبارکه هود ◍⃟⚘@EHYYA313🍃࿐ྀུ༅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"صوت الشهدا ۲۲۸ در محضر شهدا🕊 نقش «خودسازی» و «نظم» در ساختار سازمانی نظام اسلامی از دیدگاه شهید_همت 🍁@EHYYA313🍁