eitaa logo
انـتظـاروـمهـدویت⤻✿|𝟑𝟏𝟑
1.2هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
50 فایل
مهـدی عـلیه السلـام فـرمـودنـد:🖤 ◽شیـعیـان‌مـا بـه قـدر یـک لیـوان آب‌خـوردن بـه فـکـر مـا نـیسـتنـد و بـرای فـرج مـن دعـا نـمیکـننـد اگـر بـه یـادمـن بـودنـد بـرای فـرج من دعا میـکـردنـد⤻❁ ◾‌اَلـلّٰـهُـمَ‌عَـجَـل‌لِـوَلــیِــکَ‌الــفَــرَج💚🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
انـتظـاروـمهـدویت⤻✿|𝟑𝟏𝟑
📝 متن کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝ادامه قسمت #سوم 👇 با لبخندی
📝 متن کتاب 🔖 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم 📝 قسمت 👇 🔍فهمیدم که منظور ایشان مرگ من و انتقال من به آن جهان است.مکثی کردم و پسرعمه اشاره کردم و گفتم: من آرزوی شهادت دارم سالها به دنبال شهادت بودم حالا با این وضع بروم؟!ما اصرارهای من بی فایده بود باید میرفتم. دو جوان دیگر ظاهر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند برویم. بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم لحظه‌ای بعد خود را همراه این دو نفر در یک بیابان دیدم. زمان اصلا مانند اینجا نبود و در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را می‌دیدم.آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده اما احساس خیلی خوبی داشتم از آن درد شدید راحت شده بودم شرایط خیلی عالی بود.در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند حالا داشتم این دو را می دیدم.چقدر زیبا و دوست داشتنی بودند،دوست داشتم همیشه با آنها باشم در وسط یک بیابان خشک و بی آب و علف حرکت می کردیم. کمی جلوتر چیزی را دیدم. روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم.به اطراف نگاه کردم سمت چپ من در دوردست ها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه می دیدم سراب نبود،شعله های آتش بود.حرارتش را از دور احساس میکردم. 🔺️به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا چیزی شبیه جنگل های شمال ایران پیدا بود نسیم خنکی از آن سو احساس می‌کردم.به شخص پشت‌ میز سلام کردم با ادب جواب داد. منتظر بودم می خواستم ببینم چه کار دارد آن دو جوان که در کنار من بودند عکس العملی نشان ندادند. 🙂🌱