eitaa logo
سـلام بر ابراهیــم
1.5هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
2.3هزار ویدیو
9 فایل
یـه روزی می فهـمی دعوتـت بـه این کـانـال اتفاقـی نبوده و شهــ🌹ـدا دعوتـت کـردن. کانال ما در سـروش: https://splus.ir/Ebrahim__hadi کانال ما در روبیکا: https://rubika.ir/Ebrahimedelha__ir مسئول تبـادل: @sadatm57 انتقاد و پیشنهاد: @Bahareomid
مشاهده در ایتا
دانلود
سـلام بر ابراهیــم
┅═ঊঈ🌸❀🌸ঊঈ═ و لبخند 🎁یک شب مانده به شب تولد عمار در سال ۹۴ وقتی به خانه آمد بسته‌ای همراهش بود، داخل آن کتاب کادو شده‌ای قرار داشت، پرسیدم کتاب چیست؟ گفت: یکی از دوستانم به خاطر تولدم هدیه داده است. 🌀کاغذ کادوی کتاب را که باز کرد دیدم برای لحظه‌ای خیره شد به عکس روی آن و چنان صورتش سرخ شد که سرخی چهره اش را تا نزدیکی گوشش دیدم. عمار لبخندی زد. پرسیدم کتاب چی هست؟ چرا خندیدی و سرخ شدی؟ کتاب را برگرداند و عکس روی آن را نشانم داد، دیدم است. پرسید این شهید را می‌شناسی؟ گفتم بله، ابراهیم هادی یکی از فرماندهان آشنای دفاع مقدس است که خداوند همه صفات خود را در نهادش قرار داده. همانطور که کتاب دستش بود گفت: این شهید به من زد، جدی نگرفتم، گفت باور کن بهم لبخند زد، گفتم باباجان اگر به تو لبخند زده پس یعنی از طرف شهید دعوت شدی به بهشت، همانطور که رهبر معظم انقلاب گفت این شهدا ستارگان درخشان آسمان هستند و اگر به آنان تمسک بجویی راه را نشان می‌دهند خیلی خوشحال شد. چند روزی گذشت که این کتاب را خواند و این مدت برنامه‌ای برای رفتن به سوریه نداشت. ✋یک شب در جمع خانواده عنوان کردم قرار است اگر خدا بخواهد با یکی از دوستانم برویم سوریه. تا این را گفتم عمار دستش را به علامت اعتراض بالا آورد و گفت دیگه نوبت ما جووناست شما به اندازه کافی در زمان دفاع مقدس به جنگ رفتید، کمی با هم بحث کردیم، گفت امکان ندارد بگذارم شما بروید، گفتم ما تجربه داریم، این جنگ مثل دفاع مقدس نیست که دشمن مقابل ما باشد، شما جوان هستید و بی تجربه، هرچه حرف زدم و دلیل آوردم قبول نکرد، گفتم اصلا تا من یک سفر نروم و برنگردم نمی‌گذارم شما بروید. 🕊در آخر گفت شما تا حالا شنیدی کسی جایی گفته باشد این قاسم؟ تعجب کردم، پرسیدم منظورت چیست؟ گفت از رهبر شنیدم که وقتی حضرت علی (ع) می‌خواست از اصحاب یاد کند می‌گفت «این عمار». وقتی بصیرت فرزندم را دیدم گفتم باشد برو، از من خواست کمک کنم که سریعتر بتواند کارهایش را برای رفتن به سوریه درست کند. همین شد که تصمیم قطعی گرفت و من کمکش کردم که برود. مدتی بعد عازم شد و نزدیک به یک ماه در سوریه ماند و بعد به شهادت رسید. ................................ کانال ما ⬇ 🔷sapp.ir/Ebrahim__hadi eitaa.com/Ebrahimedelha_ir🔷 https://rubika.ir/Ebrahimedelha_ir🔹
✼🍃🌹✼✼🌹🍃✼ 🇮🇷اوایل انقلاب بود هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. یک روز سوار یک ماشین تویوتا سفید صفر کیلومتر جلوی درب منزل آمد من هم با حالت متعجب پرسیدم : از کجا اومده چند خریدی؟ 💨ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد. کمی که گذشت گفت نه ! این ماشین به درد ما نمی خورد. می ترسم ما را زمین بزنه گفتم: مگه موتور است که زمین بزند!..😉 گفت: آره زمین میزنه! می تونه ما رو از همه چیز جدا کنه. از و... ❓گفتم : اصلا از کجا آوردی ؟! گفت : این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من هدیه کرد. اما به درد ما نمی خوره . 🏠عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد رفتم دم در یک آقای پشت در ایستاده بود سلام و علیک کردیم . گفت : من رو آقا ابراهیم فرستاده شما باید عباس آقا باشید با نشانه های که داد مطمئن شدم سوییچ را دادم . 🌃آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه ؟ ابراهیم طبق معمول می زد. بعد فقط یک جمله گفت : خیلی بهتر شد که این ماشین رفت. او به کارهای که می کرد ایمان داشت . ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄
✼🍃🌹✼✼🌹🍃✼ 🇮🇷اوایل انقلاب بود هنوز جنگ آغاز نشده بود. ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد. یک روز سوار یک ماشین تویوتا سفید صفر کیلومتر جلوی درب منزل آمد من هم با حالت متعجب پرسیدم : از کجا اومده چند خریدی؟ 💨ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد. کمی که گذشت گفت نه ! این ماشین به درد ما نمی خورد. می ترسم ما را زمین بزنه گفتم: مگه موتور است که زمین بزند!..😉 گفت: آره زمین میزنه! می تونه ما رو از همه چیز جدا کنه. از و... ❓گفتم : اصلا از کجا آوردی ؟! گفت : این ماشین رو یکی از آقایون علما توی اداره به من هدیه کرد. اما به درد ما نمی خوره . 🏠عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا در آمد رفتم دم در یک آقای پشت در ایستاده بود سلام و علیک کردیم . گفت : من رو آقا ابراهیم فرستاده شما باید عباس آقا باشید با نشانه های که داد مطمئن شدم سوییچ را دادم . 🌃آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه ؟ ابراهیم طبق معمول می زد. بعد فقط یک جمله گفت : خیلی بهتر شد که این ماشین رفت. او به کارهای که می کرد ایمان داشت . ❁═══┅┄ 💠 @Ebrahimedelha_ir💠 ❁═══┅┄