eitaa logo
سـلام بر ابراهیــم
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
9 فایل
یـه روزی می فهـمی دعوتـت بـه این کـانـال اتفاقـی نبوده و شهــ🌹ـدا دعوتـت کـردن. کانال ما در سـروش: https://splus.ir/Ebrahim__hadi کانال ما در روبیکا: https://rubika.ir/Ebrahimedelha__ir مسئول تبـادل: @sadatm57 انتقاد و پیشنهاد: @Bahareomid
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅═✧❁🌸❁✧═┅┄ 🏥توی بیمارستان بود. خبرنگار آمد بالای سر ابراهیم و پرسید: شما عملیات اخیر(فتح المبین) رو چطور دیدی؟ 🔹ابراهيم گفت: ما هر چه دیدیم عنایت خدا بود. در این عملیات ما کاری نکردیم. ما فقط راهپیمایی کردیم و از خدا کمک خواستیم. دشمن چنان از عظمت رزمندگان ما ترسیده بود که پا به فرار گذاشت. ☘ما این آیه را با تمام وجود لمس کردیم: إنْ تَنْصُرُوا اللّهَ یَنْصُرُکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ اگر دین خدا را یاری کنید، او هم شما را یاری می‌کند و گام هایتان را استوار می‌کند. (محمد/٧) 📚خدای خوب ابراهیم ‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
┄۞✦❧🌹❧✦۞┄ 💖سعی کنید باشید. 👈 عاشق 🌾 منتظر نباشید که کسی به شما بگوید خداقوت. 🍎 یا کسی از شما تشکر کند و یا کسی قَدرِ کار و تلاش و مَشَقّتی را که کشیده‌اید بداند. 💎 کار را برای‌ خدا انجام بدهید. 🌷 ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
🔺🕊🔺🕊🔺🕊🔺🕊🔺🕊 💗 💯 اگر کسی در مراسمی که دعوتش می‌کردند مقید به رعایت موازین شرعی نبود حتی اگر از نزدیکترین افراد به او هم بودند در آن مراسم شرکت نمی‌کرد. روی باور و اعتقادش می‌ایستاد. ☘ محض دل کسی به مجلس نمی‌رفت، قبل از رفتن سعی می‌کرد تا افراد را آگاه و مسائل را درست برای آن‌ها بیان کند. اگر موفق می‌شد که مشکل رفع می‌شد اما اگر تلاشش نتیجه نمی‌داد عذرخواهی می‌کرد و در آن جلسه یا مجلس شرکت نمی‌کرد و هدیه را برایشان می‌فرستاد. با نرفتنش مخالفت خود را با اینگونه مجالس ابراز می‌کرد. 🌸 مهربانی، تواضع، کمک به همه، محبت و توجه خیلی زیاد به خانواده از جمله خصوصیات اخلاقی او بود. اینقدر درجه مهربانی و احساس مسئولیتش بالا بود که وقتی کاری را به فردی می‌سپرد که آن فرد تازه‌کار بود سعی می‌کرد تا وقتی که طرف همه زوایای کار را یاد نگرفته تنهایش نگذارد. 🎙به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦🍀✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦🍀✦┄ [ یا رادَّ یُوسُفَ عَلی یَعقُوبَ ] اے ڪہ یوسف را بہ یعقوب برگرداندے... مے شود ما را هم بہ یوسف مان برگردانے؟؟! گم شده ایم در دنیاے بدون او ...🍁 🔹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ 📌زمینه سازے ظـهور = قدمی برداریم ‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
༻💠༺ ☀ ❣️امام علی (علیه السلام) : از مرگ راه فرار و گریزی نیست، کسی که کشته نشود ( بالاخره) خواهد مُرد، بهترین مرگ و میرها کشته شدن در راه خداست. 📚 سفینه، ج ٢، صفحه ۵۵۳ ‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
🍃💕🍃💕🍃💕 💗 🍃تــا گــره افـتـد بـه ڪـارم مے‌بَـرَم نـامِ را ؛ ✨مـے‌گـشـایـد نـامِ دلـجـویـت گـره از ڪـارِ مـن... ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
🔔 اطلاعیه ✋با سلام خدمت شمـا همراهـان همیشگی ڪانال سلام بر ابراهیم 💯خادمین کانال در نظر دارند تا جهت افزایش بهره وری مطالب کانال، نیروے جدید به کار بگیرند. لذا کسانی که وقت کافی و وارد به کارهای: 👈طراحی تصویر(آشنا با فتوشاپ و ...) 👈ساخت نواهنگ و نماهنگ ( کلیپ های صوتی و تصویری) 👈نویسندگی(قدرت نوشتاری خوب) 👈 طراحی مسابقه هستند،به شناسه @noor313 پیام بگذارند. از همراهے شما سپاسگزاریم🌹
سـلام بر ابراهیــم
̶┏━━𖡛⪻𖣔🌹𖣔⪼𖡛━━┓ اولین پرستار شهید🌷 ☘ متولد: ۱۰ مهر ۱۳۳۵ آبادان 🥀 شهادت: ۲۶ دی ۱۳۶۰ شوش محل دفن: بهشت زهرای کازرون 📄مرضیه پس از اخذ مدرک متوسطه، به حرفه ی شریف پرستاری علاقه مند می شود و پس از ۳ سال آموزش مداوم و کسب مهارت های لازم، حرفه ی مقدس و دشوار پرستاری را آغاز می کند. 🔁 سپس مرضیه به بندر دور افتاده و محروم چابهار سفرمی کند و در آن جا با کمترین وسیله و امکانات زندگی به مدت یک سال، صادقانه به پرستاری و مداوای مردم بیمار آن منطقه می پردازد و هرگز شرایط سخت زندگی در چابهار، بر اصالت کار وحرفه اش اثر نمی گذارد. 🇮🇷در آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی به شهرستان شوش منتقل می شود و با آغاز جنگ تحمیلی، در آنجا و در شهر شهیدان گمنام، بار دیگر خدمت خالصانه ی خود را با شور و شوق بیشتر ادامه می دهد. ⚡مرضیه که کمتر به مرخصی می آمد، تصمیم می گیرد برای استفاده از مرخصی استحقاقی خود به مدت ۱۵ روز در کانون گرم خانواده زندگی کند، اما دل بی تابیش مانع از آن می شود که یاد جبهه و مجروحان را حتی در اندک مدتی فراموش کند، او در این مدت پیوسته تکرار می کند: «من باید در بین رزمندگان باشم و خدمت کنم...» و با همین انگیزه ی مقدس است که پیش از به پایان رسیدن زمان مرخصی، به محل کار خود می شتابد. ❄ او روز،۲۶ دی ماه داوطلب می شود تا با تنی چند از مجروحان دفاع مقدّس را که به مقصد دزفول اعزام می کنند همراهی کند. و آگاهی از این که جاده زیر آتش مستقیم دشمن است و هر لحظه امکان دارد، حادثه ای به وقوع بپیوندد قبل از عزیمت، غسل شهادت را به جا می آورد و آنگاه رهسپار سفر می شود، تا وظیفه ی خطیر خود را به انجام رساند. 🚀باران گلوله و آتش هم چنان ادامه دارد؛ مرضیّه چون پروانه برگرد جمع مجروحان می گردد. او آرام و قرار ندارد و قامت سفیدپوش او در آفتاب می درخشید. و ناگهان خمپاره ای درکنار آمبولانس آنها منفجر می شود. خون گرم مرضیّه، بر سپیدی جامه، جاری می شود و سپیده ندا سر می دهد. ‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
10.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
𖥔𖥔𖥔𖥔☘🌸☘𖥔𖥔𖥔𖥔 🧕️دختر تازه مسلمان ارمنستانی. 🌷شهید مرا پیدا کرد. ‌‌‌‌‌ ❁═══┅┄ 🔺@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄
سـلام بر ابراهیــم
•┈┈••✾❀💕✿💕❀✾••┈┈• شهیدی که هم صورت و هم سیرتش شبیه ... بود. *الگویی به نام ابراهیم* ▪مرحوم سعید مجلسی خاطرات زیبایی از یک رزمنده در واحد اطلاعات برای ما نقل می کرد. می گفت: آن رزمنده، یک ورزشکار حرفه ای، مداح ،خوش صدا و سیما و یک نیروی شجاع در کار اطلاعاتی است. 🍃آن مرد بزرگ بود. که خیلی از فرماندهان ما از مردانگی و اخلاص او برای ما حرف می زدند. بعد از بود که مرحوم مجلسی تصویر ابراهیم را برای ما آورد. 🕊وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، شگفت زده شدیم انگار داوود بود! خود داوود هم با تعجب به تصویر خیره شد.... 🦋مجذوب چهره و جمال او بودیم. که سعید مجلسی گفت: ابراهیم در، همراه با برادر داوود (شهید حمید عابدی) حضور داشته و مفقود شده، خلاصه خیلی حال ما گرفته شد. 💎داوود او را خودش قرار داد. و دلش می خواست راه و ابراهیم را ادامه دهد. 💢اواخر سال ۱۳۶۱ بود. که با داوود تهران بودیم. سعید مجلسی خبر داد که امروز مراسمی برای ابراهیم در مسجد محمدی در خیابان زیبا برقراره، 📱من هم به داوود زنگ زدم و گفتم اگه می تونی با موتور بیا دنبال من با هم بریم مراسم شهید ابراهیم هادی. 🔅عصر بود که داوود اومد و با موتور رفتیم خیابان زیبا. همین که وارد مسجد شدیم، تمام نگاه ها به سوی ما برگشت. ‼از کنار هر کسی رد شدیم . با تعجب گفت: !! یکی از دوستان ابراهیم جلو اومد و در حالی که با چشمان گرد شده از تعجب به داوود نگاه می کرد. گفت آقا شما کی هستی؟ انگار خود ابراهیم اومده! 🗯 داوود هم با لحن لوتی خودش گفت: نه آقا جون چی میگی؟ ما کجا، آقا ابراهیم کجا، ما انگشت کوچیکه ابرامم نمی شیم. 📷بعد جلسه همه با داوود کلی عکس یادگاری گرفتند وقتی سوار شدیم برگردیم، داوود گفت : تو منو آوردی اینجا که داغ اینا رو تازه کنی؟؟؟ 💕 من کجا، ابرام کجا؟؟؟ دیگه چیزی نگفت ولی تا روزای آخر تو خلوتاش با ابراهیم داشت.... 🌷 سال روز شهادت ❁═══┅┄ 🔺️@Ebrahimedelha_ir🔻 ❁═══┅┄