• 💬 پیام شما
پاسخ به سوالِ " چه حرفی رو هرتایپ دوست داره بشنوه؟
_سلام،
به عنوان یه ENFP دوست دارم اینو بشنوم:
تلاش هات دیدنیه،
همین
💜
_سلام من یه enfj ام و خب دوست دارم بهم بگن که خسته نباشی . نمیدونم چرا ولی زیادی خسته ام و میخام بشنومش
💜
_من infp ام و دوست دارم بشنوم درکت میکنم و اینکه مهربونیت باعث پسرفتت نمیشهه
شماهم نظرتونو "اینجا" برامون بنویسید:)
@Eema_MBTI | #ادمین_پدینگتون
#INTJ #INTP #ISTP #ISTJ #Meme #Fun #ارسالی
کاملا مستقیم گفتن که مزاحم نشین، مرسی اه😂🚷
@Eema_MBTI | #ادمین_بادوم
● نقاط قوت رابطه #ESTJ با #ESFP 💖
بخش اول: از اونجایی که این دو تایپ تو دوتا ترجیح شخصیتی باهم وجه مشترک دارن، از روحیه واقعبینی برخوردارن. هر دو اهل صحبت دوستانه هستن و اغلب از طبیعت لذت میبرن. اونا از اینکه با دوستای زیادی وقت بگذرونن لذت میبرن و از دیدن همسایهها و همکاراشون خوشحال میشن. اونا آدمای معقولی هستن، به جزئیات اهمیت میدن و بخاطر همین همدیگه رو به خوبی درک میکنن. به دنیای فیزیکی بهای زیادی میدن و خاطراتی دقیق از تجربه های شخصیشون دارن.
@Eema_MBTI | #ادمین_آلبا
{#داستان ربکا گریین} 🔮
کارکتر ها:
• ترموس: #ESTP
•ربکا گریین: #ENTJ (مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی)
«قسمت اول»
دود غلیظ و خاکستری رنگ در مرکز ستاره ی کشیده شده روی زمین شروع به چرخیدن کرد. بوی باروت فضای اتاق را در برگرفت. با دو چشم زردم از میان دود به موجود فانی ای که جلویم بود زل زدم. قصد داشتم بترسانمش. حتی به این فکر کردم که نعره گوش خراشی بکشم. موجود فانی رو به رویم، دختر جوانی بود. ستاره اش اندکی با من فاصله داشت. دختر روی مبل قرمز و مخملی با پایه های ساخته شده از چوب آبنوس که در مرکز ستاره بود، نشسته بود و با پوزخندی مرا تماشا می کرد.
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{#داستان ربکا گریین} 🔮 کارکتر ها: • ترموس: #ESTP •ربکا گریین: #ENTJ (مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی)
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت دوم»
که از من نمی ترسید. من تنها یک بار، آن هم صد ها سال پیش در چین احضار شدم. اما می توانستم به خوبی حدس بزنم لباسی که تنش بود، یک لباس سنتی چینی بود. یک هانفوی یاقوتی گران قیمت با گلدوزی های ابریشمی و طلایی. موهای مشکی اش را هم به سبک قدیمی شرقی پیچیده بود. اما چهره اش اصلا با لباس هایش همخوانی نداشت. دختر کاملا خون انگلیسی داشت! آهی کشیدم. باز هم گیر یک جادوگر خودنمای دیگر افتاده بودم. این یکی شیفته ی شرق بود!
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت دوم» که از من نمی ترسید. من تنها یک بار، آن هم صد ها سال پیش در چین اح
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت سوم»
نیشخند روی لبانش شروع به صحبت کرد. صدایش عمیق بود.
_ باید تروموس باشی.
(عجب حرف احمقانه ای! معلوم است که خودم بودم! جن وفادار شاهزاده هِدراین، فرمانده جنگ های صلیبی اروپا و البته یک بار هم دستیار یک جادوگر جنگلی پیر که ... آه ... مطمئنم دلتان نمی خواهد بدانید چه بلایی سرش آوردم!)
از میان دود گفتم:(( بله... توقع داشتی کس دیگری را احضار کنی؟))
سرش را تکان داد و خنده ی ریزی کرد :((البته که نه، خودت می دانی که ورد ها چگونه کار می کنند!))
بله می دانستم. (برای فرا خواندن یک موجود از دنیای دیگر باید اسمش را به طور دقیق و با تلفظ صحیح در قسمتی از ورد بگویید. امکان نداشت که مرا تصادفی احضار کرده باشد!)
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت سوم» نیشخند روی لبانش شروع به صحبت کرد. صدایش عمیق بود. _ باید تروموس
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت چهارم»
_من ارباب جدیدت، ربکا گریین هستم!
_ توقع نداری که بگویم از دیدنت خوشحالم ارباب من یا ... از این چرت و پرت ها؟
_هاهاها! نه، البته که نه. قرار نیست از من خوشت بیاید.
_خوبه! ... ربکا گریین! ... همممم ... اسم یک جادوگر بزرگ نیست؟
_البته، در واقع این اسم تنها هفت بار در تاریخ استفاده شده.
حس کردم بادی در گلویش انداخت.
_و هفتمین هم من هستم!
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت چهارم» _من ارباب جدیدت، ربکا گریین هستم! _ توقع نداری که بگویم از دیدن
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت پنجم»
آنها تا وقتی به سن قانونی جادوگران، یعنی ۱۳ سال نرسیدند باید اسم واقعیشان را از جادوگران و اجنه ی دیگر پنهان کنند. تنها کسی که نام واقعیشان را می داند احتمالا مادرشان است و اربابی که تحت آموزش او قرار میگیرند. زیرا فاش شدن اسم واقعی یک جادوگر می تواند برایش حسابی گران تمام شود! آنها بعد از رسیدن به سن ۱۳ سالگی، از لیست اسامی موجود جادوگران برای خود نام جدیدی انتخاب می کنند و اینگونه اسم آنها در دفتر ثبت می شود و تا لحظه مرگشان کس دیگری نمی تواند از آن نام استفاده کند.
دختر یکی از آن نام های دهان پر کن را برای خود انتخاب کرده بود. اگر درست یادم باشد اولین جادوگری که از این اسم استفاده کرده بود بسیار قدرتمند بود، و حالا برای این دختر لاغر مردنی شده بود!
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت پنجم» آنها تا وقتی به سن قانونی جادوگران، یعنی ۱۳ سال نرسیدند باید اسم
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت ششم»
به اطراف اتاق نگاه کردم. دنبال نشانه ای گشتم که ببینم آیا با جادوگر دولتی سر و کار دارم یا نه. جادوگر های دولتی بدترین نوع جادوگر ها بودند. آنها بیشتر از هر کسی تشنه قدرت بودند و برای رسیدن به اهداف کثیفشان ما جن های شریف را جلو می انداختند. البته خب، همه ی ما هم آنقدر شریف نبودیم!
اتاق کوچک بود. قفسه ی کتابی گوشه ی آن بود. زمین پر شمع بود و بوی رزماری سوخته اتاق را پر کرده بود. چند کتاب باز شده روی زمین در کنار ستاره دختر بود. احتمالا از آنها استفاده کرده بود تا اسم من را پیدا کند. اتاق پنجره ای داشت، پرده ی حریر قرمز رنگ و سبکش با وزش باد تکان می خورد. خب ... حداقل خیالم راحت شد که در یک اتاق احضار دولتی نیستیم. اما هنوز نگران بودم. چیز خوبی راجب جادوگر های ثروتمند وجود نداشت.
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت ششم» به اطراف اتاق نگاه کردم. دنبال نشانه ای گشتم که ببینم آیا با جادو
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت هفتم»
خودم را به شکل دختر در آوردم. اما با ظاهری ژولیده، کثیف و لباس های کهنه. (شاید نتوانید یک جادوگر واقعی را بترسانید ولی خیلی راحت می توانید با اعصاب یک جادوگر خودشیفته بازی کنید!) اما حتی این کار هم روی دختر جواب نداد. همچنان روی مبل اش شق و رق نشسته بود و با علاقه من را تماشا می کرد. پشت سرم را خاراندم و کمی این پا و آن پا کردم.
_ زودتر کارت را بگو و هردویمان را خلاص کن!
_آه بله ...خب... من برای تو ماموریتی دارم.
_آه خدای من جدی؟ چه عالی!!!!!
_چیزی راجب انفجار دو هفته پیش در بوستان سنت جیمز شنیده ای؟
_منظورت شورش تاریخی اجنه هست؟ هاها، معلوم است که شنیدم! اتفاق جالبی بود، در واقع باحال ترین چیزی بود که توی طول ده هزار سال زندگیم شنیدم! مگر نه؟!
_جان مندریک ...
_آه، همان بچه کله شقی است که قصر شیشه ای را روی سر خودش خراب کرد؟ آخی! عجب مرگ دردناکی. تازه داشت اسم و رسمی برای خودش در دولت بهم میزد!
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت هفتم» خودم را به شکل دختر در آوردم. اما با ظاهری ژولیده، کثیف و لباس ه
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت هشتم»
دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و از بین قهقهه هایم که در فضای اتاق می پیچید ادامه دادم: ((خدای من! نظر من را بخواهی می گویم حقش بود! هاهاها، این بلایی هست که سر موجودات کوچک و کثیفی که تشنه قدرت و شهرت هستند میاید! جادوگر احمق...))
ناگهان احساس کردم جوهر وجود فشرده شده ام شعله ور شد! همان احساس آشنا و منفور قدیمی. لعنتی! داشتم می سوختم! شروع کردم به نعره کشیدن. ولی این جلوی جادوگر را نگرفت تا طلسمش را متوقف کند. او اخم کرده بود و زیر لب کلماتی را می گفت. لحظه به لحظه درد شدیدتر می شد.
_ طلسم سوزان! ....آه لعنتی!... تمومش کن ...همین الان!
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ
ایما | شخصیت شناسی MBTI
{داستان ربکا گریین} 🔮 «قسمت هشتم» دیگر نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم و از بین قهقهه هایم که در فض
{داستان ربکا گریین} 🔮
«قسمت نهم»
ولی او دست بردار نبود. در عوض کلمات را با قدرت تر ادا کرد. ظاهرم شروع به لرزیدن کرد؛ جوهر وجودم داشت بخار میشد. اگر همانطور ادامه میداد از هم متلاشی میشدم. (جوهر وجود حکم همان جان آدمیزاد را دارد و خب، راستش شما با یک جوهر وجود متلاشی شده نمی توانید مدت زیادی در دنیای فانی دوام بیاورید!)
_تمومش کن!.....خ_خواهش می کنم...
باورم نمیشد داشتم التماس می کردم! اما به هر حال مفید واقع شد، چرا که دختر طلسمش را متوقف کرد و پوزخندی از روی پیروزی زد.
@Eema_MBTI | #ادمین_میونگ