eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی MBTI
32.4هزار دنبال‌کننده
8.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
18 فایل
اولین و‌تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 B2n.ir/s42083 :تست رایگان @MBTItest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌ وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیستم و بعد خندید. الهام این حرف را برای شوخی به تارا زده بود اما تارا کم و بیش به د
|~کینه~| بخش بیست و یکم _ اوهوم. اون زمان حسام چند سالش بوده؟ ببخشید منظورم همون آقای پیریه _تقریبا ده سال. میدونم داری به چه فکری میکنی میگی ممکنه از مادر بزرگش کینه داشته باشه،نه؟ _ اوهوم. راستی میدونستی سامیار دکتر خانوادگیشون هم بوده تقریبا. یعنی انگار ماه های آخر عمر شهناز سهرابی، ایشون خیلی به مطب سامیار رفت و آمد داشته و در ضمن رفتم و دوربینای اتوبان های منتهی به شرکت پسرشو چک کردم یه تحقیق میدانی هم از خود شرکتش داشتم. تمام حرفاش درست و راست بودن. _ پس یعنی مضنون های این پرونده شدن حسام پیری و سامیار ملکی _ و دخترش! _ به همه مضنونی ها! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیستم و بعد خندید. الهام این حرف را برای شوخی به تارا زده بود اما تارا کم و بیش به د
|~کینه~| بخش بیست و دوم _ راستی می خواستم یه چیزی رو بهت بگم. فقط قول بده عصبانی نشی، خب؟ تارا شمرده شمرده ادامه داد: امروز صبح که وارد دفترمون شدم دیدم سرگرد حسام پیری توی دفتره و داره پرونده قتل مادربزرگش که رو میز بود، رو میخوند. بهت نگفتم گفتم عصبانی میشی. ببین من سریع بیرونش کردم ها الهام با بيني ش هوای بیرون را با فشار وارد ریه هاش کرد و گفت: خودم میدونستم. حیف که مقامش از من بالاتره و تاحدی بهش مدیونم! قرار ملاقات با دختر شهناز سهرابی در گالری دخترش بود. الهام بدون فوت وقت از دختر شهناز سهرابی درخواست کرد که واقعه را برایشان شرح دهد، تمام تعاریف دخترک، همان هایی بود در پرونده نوشته بود. اما نکته ای در شرح واقعه نظر الهام و تارا را به خودش جلب کرد. دخترک در شرح واقعه گفت که مادرش به بهانه آوردن آلبوم خانوادگی به طبقه بالا رفته است. ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیست و دوم _ راستی می خواستم یه چیزی رو بهت بگم. فقط قول بده عصبانی نشی، خب؟ تارا شم
|~کینه~| بخش بیست و سوم الهام و تارا خداحافظی کردند که بروند که ناگهان دختر آن دو را صدا زد: ببخشید الان برای بازجویی پیش آقای ملکی میرید؟ تارا با قیافه ای متعجبانه گفت: اوهوم، اونوقت چرا؟ البته بازجویی با کار ما فرق داره! دخترک دستپاچه شد و درحالی که چشمانش به این طرف و آن طرف می‌پرید گفت: هیچی همینطوری پرسیدم! الهام و تارا سعی کردند حفظ ظاهر کنند و بدون آنکه اثری از تعحب در صورتشان خودنمایی کند آنجا را ترک کنند ولی متاسفانه تارا در این کار موفق نشد! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیست و سوم الهام و تارا خداحافظی کردند که بروند که ناگهان دختر آن دو را صدا زد: ببخش
|~کینه~| بخش بیست و چهارم در ماشین برعکس زمانی که میخواستند به خانه پسر اول شهناز سهرابی بروند، سکوتی حکم فرما نبود. بلکه هردو به شدت مشغول تحلیل پرونده بودند. تارا در حالی که دستش را زیر چانه اش گذاشته بود و داشت ناخون هایش را بر طبق عادت میجوید به الهام گفت: میگن مجرم به صحنه جرم برمیگرده! ولی من و تو اصلا نرفتیم صحنه جرم رو ببینیم که _ آه، بازم کلیشه! _ کلیشه چی! شاید درست باشه! الان داریم میریم مطب سامیار ملکی درسته؟ _ اوهوم! جالبه پسری به جوونی اون تونسته توی قسمت مرفه شهر مطب بزنه! احتمالا با کمک شهناز سهرابی بوده. _ ولی حقیقتش منم اگه جای حسام پیری بودم از اینطور مادربزرگی کینه به دل میگرفتم. فکر کن از نوه‌ش مراقبتی نکرده ولی از طرفی از یه پسر غریبه مثل سامیار ملکی مراقبت میکنه و زیر بال و پرشو میگیره! _ رسیدیم اینجاست! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیست و چهارم در ماشین برعکس زمانی که میخواستند به خانه پسر اول شهناز سهرابی بروند، سک
|~کینه~| بخش بیست و پنجم سامیار ملکی با قیافه جدی و در نهایت ادب با آنها برخورد کرد. بر رفتار و صحبت هایش تسلط و تمرکز کامل داشت. این رفتار به نظر الهام عجیب آمد. موقع تعریف واقعه بغض کرد، سرش را پایین انداخت و دستانش را بهم قلاب کرد و گفت: من به ایشون خیلی مدیون بودم، برام حکم مادر واقعیمو داشت. تموم زندگیمو از محبت ایشون دارم. _ فقط یه سوال گفتید ایشون به بهانه آوردن آلبوم خانوادگی رفتن طبقه بالا، درسته؟ _ بله بله! خدمتکارشون که اونجا حضور داشتن این درخواست رو کردن! _ پس خدمتکار توی جشن حضور داشت؟ _ بله البته! تارا و الهام تشکر کردند و از مطب بیرون آمدند. زمانی که میخواستند به سمت ماشین بروند حسام پیری را دیدند که داشت اطراف ساختمان مطب پرسه میزد. الهام که داشت از شدت خشم لب پایینش را میجوید، گفت: مطمئنم داره تعقیبمون میکنه! بیا تارا. و به سمت حسام‌ پیری رفت، کمی که نزدیکش شد با صدای بلند گفت: بهتون اخطار دادم آقای پیری! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیست و پنجم سامیار ملکی با قیافه جدی و در نهایت ادب با آنها برخورد کرد. بر رفتار و صح
|~کینه~| بخش بیست و ششم حسام که جا خورده بود برگشت و با چشمانی که از شدت ترس و یا هیجان گرد شده بود، گفت: آروم خانوم امیری! ممکنه صدامون رو بشنوه. _ کی بشنوه!! این بازی های مسخره تون رو تموم کنید و اینقدر سرخود عمل نکنید! _ بیاید، بیاید! باید بریم یه جای دیگه باهم صحبت کنیم. اصلا مگه قرار نبود یک ساعت دیگه به ملاقاتم بیاید و ازم سوالاتی رو بپرسید خب میتونید الان اینکارو کنید! ودر حالی که از شدت استرس گونه هایش سرخ شده بود، راه افتاد. الهام نه تنها آرام نشده بود بلکه عصبانی تر هم شده بود. سعی کرد صدایش را کمی پایین تر بیاورد. خطاب به حسام گفت: اینجا اصلا مکان مناسبی نیست! تازه زمان مناسبی هم نیست. ما به خاطر شما نظم و برنامه مون رو بهم نمیزنیم! تارا دست الهام را گرفت و در گوش الهام گفت: یه کم صبر داشته باش دختر! بزار ببینیم چی میگه اصلا! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
|~کینه~| بخش بیست و ششم حسام که جا خورده بود برگشت و با چشمانی که از شدت ترس و یا هیجان گرد شده
| داستان ~کینه~| بخش بیست و هفتم زیر آلاچیقی در پارکی نزدیک همان محل، نشستند. هوا سرد بود و به همین خاطر پارک خلوت بود.حسام نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط شود، کمی بعد گفت: بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب. میدونم که فکر میکنید به احتمال زیاد من مادربزرگمو کشتم چون سر قضیه مادرم باهاش مشکل داشتم، درحالی که این اصلا درست نیست! کشتن اون چه فایده ای برای من داشت؟! نه ارثی بهم میرسید و نه چیزی! الهام با همان لحن عصبانی چند دقیقه قبلش گفت: آها پس به سامیار ملکی مشکوکید! خودتون فکر کنید مادربزرگتون زیر پر و بالش رو گرفت و کلی بهش محبت و کمک کرد چرا باید به کسی که ولی نعمتشه پشت کنه و اونو بکشه؟! به خاطر پول؟! قطعا نه در هر صورت اون الان زندگی مرفه ای داره _ میدونم و من هم الان دنبال دلیلیشم! فقط میددنم اون مادربزرگمو کشته شک ندارم! _ و من هم شک ندارم که شما اون رو کشتید! بعد الهام بلند شو و خواست برود که تارا با صدایی که از هیجان می‌‌لرزید پرسید: مادر بزرگتون چرا به طبقه بالا رفت؟ _ قبل از اینکه بره رفت پیش سامیار و باهاش حرف زد، حدس میزنم سامیار بهش گفت بره طبقه بالا! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
| داستان ~کینه~| بخش بیست و هفتم زیر آلاچیقی در پارکی نزدیک همان محل، نشستند. هوا سرد بود و به همی
| داستان ~کینه~| بخش بیست و هشتم _ یعنی روبه رو و جدی تهدیدش کرد؟ ولی عمه تون گفت که برای اوردن آلبوم رفته طبقه بالا _ شوخیتون گرفته!؟ سامیار رگ خواب عمه مو توی مشتش گرفته! در ضمن اون اینقرر احمق نیست که روبه‌رو با کسی در بیوفته الهام خواست به تارا بگوید که باید بروند اما ناگهان گوشی الهام زنگ خورد. مهنا صادقی بود. الهام وقتی از مطب سامیار بیرون آمده بود به مهنا پیام داد و از او خواست که شماره و محل زندگی خدمتکار شهناز سهرابی را برایش پیدا کند. _ سلام الهام خوبی؟ مستقیم میرم سر اصل مطلب. یک ساعت پیش تو یکی از جاده های اصلی به خدمتکار شهناز سهرابی تصادف میکنه و اون همونجا میمیره! ادامه دارد... @Eema_MBTI |
• چرا باید از یه دوری کنید؟🤭[] بخش اول دلتون نمی‌خواد یه نفر ۲۴/۷ درمورد این صحبت کنه که میتونه در طول یکماه پنجاه میلیون تومن دربیاره اگه فقط ده میلیون سرمایه اولیه در اختیارش قرار بگیره؟ خب، پس بهتره از entj ها دوری کنید! اونا احتمالا میشینن نقشه های هرمیشونو براتون تشریح میکنن و برای شما چاره ای جز تایید کاراشون باقی نمیذارن! entj ها تو همه زمینه ها یه دستی دارن، البته نه شخص خودشون، بلکه اونا فقط در راس نشستن و بقیه رو وادار به انجام کار میکنن. اونا احتمالا روی مبل چرمیشون دراز کشیدن، سریال میبینن و منتظر تماس زیردستاشون هستن تا مطمئن بشن همه چی خوب پیش میره. ( آره دقیقا شبیه فیلما😔) @Eema_MBTI |
ایما | شخصیت شناسی MBTI
• تایپ زنان تاثیر گذار در تاریخ 📚 چِیْن شیونگ وو #INTP "تنها یک چیز بدتر از برگشتن از آزمایشگاه به
• تایپ زنان تاثیر گذار در تاریخ 📚 چِیْن شیونگ وو بخش دوم: اون به تدریس تو پرینستون ادامه داد، هرچند به عنوان یه زن و یه آسیایی با تبعیض روبرو بود. مثل خیلی از INTPها، شیونگ وو تودار، ریزبین و دقیق بود و ترجیح می‌داد تو دنیای خودش بمونه یا با بقیه پژوهشگران مبتکر صحبت کنه. @Eema_MBTI |
ـ ـ ـ ـ ـ خداوکیلی خوش میگذره ها پکیج کاملیه.😁💞 @Eema_mbti |
•بعد اسرارآمیز تایپ 🧐 _افراد این تایپ معمولا چطور شناخته میشن؟ بخش اول: ـintjهای استراتژیک و متمرکز، خیلی اوقات مغز متفکر مهمترین اختراعات و برنامه‌های جهان بودن. اونا افرادی فوق‌العاده تحلیلگر و منطقی هستن که از باقی موندن در وضعیت موجود، خوششون نمیاد. @Eema_MBTI |