🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_ابراهیم_هادی
🔟 جان و مالم همه برای خدا
✳️سردار محمد کوثری( فرمانده سابق لشکر حضرت رسول) می گوید :
در روزهای اول جنگ در سرپل ذهاب به ابراهیم گفتم؛ برادر هادی، حقوق شما آماده است 💶 هر وقت صلاح میدانی بیا و بگیر.
🔶در جواب خیلی آهسته گفت: شما کی میری تهران!؟
گفتم: آخر هفته
🔹بعد گفت : سه تا آدرس 🚩🚩🚩 رو می¬نویسم، تهران رفتی حقوقم 💴 رو درِ این خونه¬ها بده!🏠
🔴 من هم این کار را انجام دادم. بعدها فهمیدم هر سه، از خانواده¬های مستحق و آبرودار بودند.
📚 #کتاب_سلام_بر_ابراهیم
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌼
🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
دوست شهید من قابله ای از آسمان.mp3
3.76M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
1️⃣ قابله ای از آسمان
🔸 مشهد که آمدیم، بچه ی دومم را باردار بودم. موقع به دنیا آمدنش، مادرم آمد پیشم. سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله.
به یک ساعت نکشید، دیدیم در میزنند. خانم موقر و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود.
🌺 آن خانم نه مثل قابلهها، و نه حتی مثل زنهایی بود که تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی با جذبه و معنوی. آنقدر وضع حملم راحت بود که آن طور وضع حمل کردن برای همیشه یک چیز استثنایی شد برایم.🎁
آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست که اسم بچه را فاطمه بگذاریم.
🔰 سالها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش کرد. میگفت: وقتی رفتم بیرون، یکی از رفقای طلبه رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشکلی پیش اومده بود که حتما باید کمکش میکردم. توکل بر خدا کردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو، دو و نیم شب یک هو یاد قابله افتادم. با خودم گفتم دیگه کار از کار گذشته، خودتون تا حالا حتماً یه فکری برداشتین.
⏺ گریه اش افتاد. ادامه داد: اون شب من هیچ کی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر کس بود، خودش اومده بود. ✅
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من کم بود اماکمبود نبود.mp3
1.81M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
2️⃣ کم بود اما کمبود نبود
💠 مرخصی هم که میآمد، کم میدیدیمش. ولی در همان وقت کم، سعی میکرد تمام نبودنهایش را جبران کند.
💟 هم محبت میکرد بهمان، هم نماز خواندن یادمان میداد، هم از درس و مشقمان میپرسید.
🏦 مدرسه هم حتی میآمد. از مدیر و معلم درباره درس خواندن و درس نخواندنمان سوال میکرد.
اگر چیزهایی را که انتظار نداشت، میشنید، بعدش کلی باهامان حرف میزد و نصیحتمان میکرد.
🚫 هیچ وقت 👋دستش 👊 را رویمان بلند نکرد.
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من دستور از بالا.mp3
2.09M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
3️⃣ دستور از بالا، خیلی بالا
📌هر چه بهش گفتیم و گفتند فایده ای نداشت .حکمش 📋 آمده بود باید فرمانده گردان عبدالله بشود،ولی زیر بار نرفت که نرفت.
روز بعد، صبح زود رفته بود مقر تیپ . به فرمانده گفته بود: چیزی رو که ازم خواستین قبول می کنم. 😳 از همان روز شد فرمانده گردان عبدالله.
🔷 با خودم می گفتم : نه با این که اون همه سر سختی داشت توی قبول کردن فرماندهی، نه به این که خودش پاشده اومده پیش فرمانده تیپ.
🔴 بعدها، با اصراری که کردم، علتش رو برایم گفت: شب قبلش امام زمان (سلام الله علیه) را خواب دیده بود؛
🌼حضرت بهش تکلیف کرده بودن🌼
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من بسیجی تدارکاتی.mp3
3.14M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
4️⃣ بسیجی تدارکاتی که محافظ مسلح داشت‼️
🏩 بیمارستان، بزرگ بود و مخصوص مجروحان جنگ. بستریام که کردند، فهمیدم هم تختیام یک بسیجی است. چهره ساده و با صفایی داشت. قیافهاش میخورد که جزء نیروهای تدارکات باشد. بعد از سلام و احوالپرسی، گفتم: پدر جان تو جبهه چکارهای ؟
❇️ لبخند زد. گفت: تدارکاتی.
گفتم: خودمم همین حدس رو زدم.
جوانی توی اتاق بود که دائم دور و بر تخت او میچرخید. اول فکر کردم شاید همراهش باشد، ولی وقتی دیدم اسلحه کمری دارد، شک کردم.
❇️ کم کم متوجه شدم مجروحان دیگری که در آن اتاق هستند، احترام خاصی به او میگذارند. طولی نکشید که چند تا از فرماندهان رده بالای سپاه آمدند عیادتش. مثل آدمهای برق گرفته، بر جا خشکم زده بود.
❎ انتظار داشتم آن بسیجی ساده و با صفا هر کسی باشد غیراز حاج عبدالحسین برونسی.
همین که از بیمارستان مرخص شدم، رفتم توی تیپی که او فرماندهاش بود.
❤️تا موقعی که شهید شد ازش جدا نشدم💜
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من موتور گازی.mp3
2.42M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
5️⃣ موتور گازی سخنران خراب شد
طرف با یک موتور گازی 🏍 آمد جلوی در مسجد. سلام کرد. جوابش را با بیاعتنایی دادم. دستانش روغنی بود و سیاه.🖐🏿
خواست موتور را همان جلو ببندد به یک ستون، نگذاشتم.گفتم: اینجا نمیشه ببندی عمو.
با نگرانی ساعتم 🕰 را نگاه کردم. دوباره خیره شدم به سر کوچه. سه، چهار دقیقه گذشت و باز هم خبری نشد. پیش خودم گفتم:
✴️ مردم رو دیگه بیشتر از این نمیشه نگه داشت؛ خوبه برم به مسئول پایگاه بگم تا یک فکری بکنیم. یک دفعه دیدم بلندگوی مسجد روشن شد و جمعیت صلوات فرستادند! مجری گفت: نمازگزاران عزیز در خدمت فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسین برونسی هستیم که به خاطر خرابی موتورشان کمی با تأخیر رسیدهاند‼️
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من استفاده از بیت المال.mp3
1.53M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
6️⃣ استفاده شخصی از بیت المال
☢️ پسرم از روی پله ها افتاد.دستش شکست. بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه را که داشت به شدت گریه می کرد ،بغل گرفت.
از خانه دوید بیرون🏃🏻♂️. چادر سرم کردم و دنبالش رفتم .
😳ماتم برد وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان. تا من رسیدم بهش،یک تاکسی 🚕 گرفت.
💐درآن لحظه ها، ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.💐
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من چراغی که به همسایه رواست.mp3
2.34M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
7️⃣ چراغی که به همسایه رواست به خانه حرام است❗️
🏠 خانه ما آفتاب گیر بود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من وچند تا بچه قد ونیم قد، دایم با گرما دست و پنجه نرم می کردیم. فقط یک پنکه درب و داغان داشتیم. من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق او کفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
🔰 یک روز اتفاقی فهمیدم از طرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تا به هر کس خودش صلاح می داند بدهد.
⏮ بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش. قبول نکرده بود. بهش اصرار کرده بودند.
📛 گفته بود: این کولرها مال اون خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره، تا وقتی اونا باشن، نوبت به خانواده من نمی رسه.✅
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من تهدید دختر زیبا به قتل.mp3
1.92M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
8️⃣ تهدید دختر زیبا به قتل
🎯 می گفت: یکی از حربه های ضد انقلاب 👺 توی کردستان، استفاده از دخترای زیباست.
می گفت: یک روز که داشتم نگهبانی می دادم، یکی از اونا سراغ منم اومد! صورتش غرق آرایش بود.
بهم چشمک زد 😉و بعد هم لبخند☺️. بهش گفتم : از خدا بترس، برو دنبال کارت.
دوباره چشمک زد. سریع گلنگدن را کشیدم و داد زدم 🗣: اگر گورت رو گم نکنی، سوراخ سوراخت می کنم.
می گفت: دختره رنگش پرید 😨 و نفهمید چطوری فرار کرد
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من بانویی که مهمات جابجا میکرد.mp3
2.85M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
9️⃣ بانویی که مهمات جابجا می کرد‼️
📎 از اینکه آنجا چه کاره است و چه مسئولیتی دارد هیچ وقت چیزی نمی گفت. ولی از مسائل معنوی جبهه زیاد حرف می زد برام .
یک بار می گفت: داشتیم مهمات بار می زدیم 🚛 که بفرستیم منطقه. وسط کار یک دفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی پا به پای ما کار می کرد و مهمات می گذاشت توی جعبه ها . تعجب کردم.😳
♨️♨️ تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم بچه های دیگر اصلا حواسشان به او نیست. انگار نمی دیدنش . رفتم جلو. سینه ای صاف کردم . خیلی با احتیاط گفتم: خانم ! جایی که ما مردها هستیم شما نباید زحمت بکشید .
🌺🌺رویش طرف من نبود . به تمام قد ایستاد فرمود : مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید ؟ یاد امام حسین از خود بی خودم کرد گریه ام گرفت.
💟💟 خانم فرمود : هرکس یاور ما باشد ما هم یاری اش میکنیم.💕💕
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
دوست شهید من قاب عکس هوشمند.mp3
2.16M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
0️⃣1️⃣ قاب عکس هوشمند
🛍🎁 جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود. یک عکس قاب گرفته از بابای شهیدش را هم آوردم. دادم دست فاطمه. گفتم: بیا مادر! اینو بگذار روی وسایلت.
به شوخی ادامه دادم: بالاخره پدرت هم باید وسایلت رو ببینه که اگر چیزی کم و کسری داری برات بیاره.
🔽 شب عبدالحسین را خواب دیدم. گویی از آسمان آمده بود؛ با ظاهری آراسته و چهره ی روشن و نورانی . یک پارچ خالی تو دستش بود. داد بهم. با خنده گفت: این رو هم بگذار روی جهیزیه ی فاطمه.
🔶 فردا رفتیم سراغ جهیزیه. دیدیم همه چیز خریدهایم، غیراز پارچ
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁