🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_عبدالحسین_برونسی
⏪ فرمانده گردان عبدالله
1️⃣1️⃣ تو برو جبهه ، خدا کبوترش رو میفرسته🕊🕊
🔰🔰 شهيد برونسي مي گفت: اولين دفعه كه مي خواستم به جبهه بروم براي خداحافظي به خانه آمدم و ديدم كه خانمم حالت غش به او دست داده و خيلي وضع ناجوري داشت. مي گفت: بالاي سرش ايستادم تا بالاخره به هوش آمد. مادر زنمان هم بود.
📌📌مانده بوديم كه چه طوري با اين وضعيت روحي و جسمي كه دارد ، جريان رفتن به جبهه را به او بگويم. از طرفي مجبور بودم. چون وقت داشت تند تند مي گذشت و بايد خودم را سريع به كارهايم مي رساندم.
🌲🌲 بالاخره جريان را به خانمم گفتم: تا خانمم جريان را شنيد هم خودش و هم مادر خانم من گفت: ما را با این وضعيت به كي مي سپاري؟ در اين موقعيت و شرايط اگر ما الان بيفتيم چه كسي ما را به دكتر مي برد؟ گفتم كه: به خدا مي سپارم و حضرت زهرا هم نگهدارتان هست.🌸🌼🌺
🔄 قبل از اينكه از خانه برود همان حالت مجدد به خانم ايشان دست مي دهد و خلاصه مجبور است كه اين خانم و خانواده را به همين وضعيت با چند بچه رها كند و خودش را به كاروان برساند. مي گفت: بعد از مدتي كه در جبهه بودم با خانواده ام تماس گرفتم و ديدم كه خانواده خيلي خوشحال است. تعجب كردم پرسيدم جريان چيست؟
♦️ خانمم جريان را اينگونه تعريف مي كردند، مي گفتند: بعد از اين كه تو رفتي در همان حالي كه من بي هوش بودم، يك كبوتر سفيدي وارد خانه شد🕊 و چند دور كنار خانه زد و كنار من نشست. من حركت كردم و به هوش آمدم، ديدم كه اين كبوتر است و نهايتاً پرواز كرد و رفت روي ديوار حياط روبروي همان در اتاق نشست.
بعد از مدتي دور حياط چرخي زد و نهايتاً داخل اتاق آمد و دوري زد و پرواز كرد و رفت و گفت: از آن لحظه به بعد تا همين الآني كه چند سال مي گذرد و من در جبهه ها هستم خوشبختانه اين مريضي سراغ خانمم نيامده است.🎁🎁
📙 کتاب خاک های نرم کوشک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
1️⃣ وقتی خدا کسی را انتخاب کند 😇
🔸ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ دورﻩ رﻧﺠﺮي 🧗🏻♂️ با تمام ﺳﺨﺘﻲ های ﻃﺎﻗﺖﻓﺮﺳﺎﻳﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﻳﺎن رﺳﻴﺪ . اکنون ﺟﻮاﻧﺎﻧﻲ که اﻳﻦ دورﻩ را ﮔﺬراﻧﺪﻩ ﺑﻮدﻧﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮدﻧﺪ و به خود ﻣﺒﺎهات ﻣﻲکردند که ﻣﺒﺎهات هم داﺷﺖ. گذراندن ﻣﻮﻓﻖ اﻳﻦ دورﻩ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺁزﻣﻮﻧﻲ ﺑﻮد ﺗﺎ ﻧﺸﺎن دهد که اﻳﻨﺎن زﺑﺪﻩ هاي ﺁن دورﻩ داﻧﺸﻜﺪﻩ ﺑﻮدﻩاﻧﺪ و چه ﺑﺴﺎ امیران ارﺗﺶ در ﺁﻳﻨﺪﻩ از ﻣﻴﺎن ﺁﻧﺎن ﺑﺎﺷﺪ. و ﻋﻠﻲ ﺻﻴﺎدﺷﻴﺮازي زﺑﺪه ی اﻳﻦ زﺑﺪﮔﺎن ﺑﻮد!
🔺ﻋﻠﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻧﻔﺮ اول دوره رﻧﺠﺮی اﻋﻼم ﺷﺪ🥇. او ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ اﻣﺘﻴﺎزات اﻳﻦ دوره ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ را کسب کرده بود 🏆. ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮد که همه ی هم دورﻩ ای هاﻳﺶ ﺑﻪ ﺣﺎل او ﻏﺒﻄﻪ ﺑﺨﻮرﻧﺪ. ﺁﻧﺎن می داﻧﺴﺘﻨﺪ به زودي او در ﻣﺮاﺳﻢ ﻓﺎرغ اﻟﺘﺤﺼﻴﻠﻲ از دﺳﺖ ﺷﺎﻩ ﺗﻔﻨﮓ دورﺑﻴﻦ دار ﺟﺎﻳﺰﻩ خواهد ﮔﺮﻓﺖ، ﺟﺎﻳﺰﻩای که می تواند ﺁﻳﻨﺪﻩ صاحبش را در ﺟﺎدﻩ ﺗﺮﻗﻲهموار کند و..!
❗️❗️❗️اﻣﺎ اﻳﻦ ﻃﻮر ﻧﺸﺪ...
❌ ﮔﻮﻳﻲ ﺗﻘﺪﻳﺮ چنین ﺑﻮد کسی که ﻗﺮار است در ﺁﻳﻨﺪﻩ اﻣﻴﺮ ارتش اﺳﻼم ﺑﺎﺷﺪ🎖، از دست ﻃﺎﻏﻮت ﭼﻴﺰي ﻧﮕﻴﺮد ﺗﺎ ﻓﺮدا نکته گیران بهانه اي ﺑﺮاي ژاژﺧﺎﻳﻲ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ! ﺑﺮاي ﻣﻌﺮﻓﻲ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪﻩ داﻧﺸﺠﻮﻳﺎن ﺑﻪ ﺷﺎﻩ اﻣﺘﻴﺎزات دو دوره ﭼﺘﺮﺑﺎزي و رﻧﺠﺮي را باهم اﺣﺘﺴﺎب کردﻧﺪ که در ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻓﺮد دﻳﮕﺮي با اﺧﺘﻼف ﻧﺎﭼﻴﺰي از اﻣﺘﻴﺎزات ﻋﻠﻲ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان، نفر اول ﻣﻌﺮﻓﻲ ﺷﺪ. ﻋﻠﻲ نیز ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ. اﻣﺎ ﺳﺮﮔﺮد ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮوهان ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ .
💠شهید صیاد می گوید : ⏩ﻣﻦ ﻧﻤﻲ داﻧﺴﺘﻢ همین ﺗﻘﺪﻳﺮ هم زﻳﺒﺎﺳﺖ. از هر نظر ﺣﻖ ﻣﻦ ﺑﻮد که اول ﺑﺸﻮم ﺁن نفر اول هم اﻣﺘﻴﺎزش ﺑﺪ ﻧﺒﻮد، ولی ﭼﻮن ﭘﺴﺮﻋﻤﻮي او در آنجا اﺳﺘﺎد ﺑﻮد نمرات را ﻃﻮري دادﻩ ﺑﻮدﻧﺪ که او اول ﺑﺸﻮد . اﻳﻦ را ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮوهان ﻓﻬﻤﻴﺪﻩ ﺑﻮد که اول ﺷﺪن ﺣﻖ ﻣﻦ ﺑﻮدﻩ، ﻓﺮﺻﺘﻲ پیدا کرده ﺑﻮد و بررسی کرده ﺑﻮد. وﻗﺘﻲ که ﺑﻪ ﺗﻬﺮان ﺑﺮﮔﺸﺘﻢ آمد درگوش ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﻓﻼن کس، ﺑﺮرﺳﻲ کردﻧﺪ و ﺗﻮ میﺗﻮاﻧﻲ اول ﺑﺸﻮي. ﺑﺮوم کاری کنم اول ﺑﺸﻮي تا از اعلی حضرت 🤴🏻 ﭼﻴﺰي ﺑﮕﻴﺮي ؟ ﺑﺎ ﻟﻄﻒ ﺧﺪا، روی ﻧﻔﺮﺗﻲکه از اﻳﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔﺮوهان داﺷﺘﻢ (هنوز به ﻧﻔﺮﺗﻢ از ﺷﺎﻩ ﻧﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮد، یعنی تا ﺁن ﻣﻮﻗﻊ هنوز دوزاری ام نیفتاده ﺑﻮد که وﺿﻊ ﭼﻄﻮري اﺳﺖ و در این ﻣﻮﺿﻊ ﻧﺒﻮدم.) ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ ﻧﻤﻲ ﺧﻮاهم. ﻣﻦ از حق کسی ﻧﻤﻲ ﺧﻮاهم، نیاز ندارم⏪.
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
2️⃣ امر به معروف استادانه 👌
🔸یک روز در یکی از قرارگاه ها صیاد از من پرسید:
➖فلانی! میزان شرکت رزمنده ها در نماز جماعت 🤲🏻به چه صورت است؟
➖گفتم: اکثر رزمنده ها در نماز جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرکت می کنند، ولی تعداد شرکت کنندگان در نماز جماعت صبح کم است.
➖ایشان گفت: به همه اعلام کن که فردا قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر باشند. و من این کار را کردم.
🔺صبح همه در حسینیه حاضر شدند و صیاد بلند شد و گفت:⏩برادران! شما به دستور من که یک سرباز کوچک جبهه اسلام هستم، قبل از اذان صبح در حسینیه حاضر شدید، ولی به امر خدا که هر روز صبح با صدای اذان، شما را به نماز جماعت می خواند، توجه نمی کنید❗️⏪ این کار خیلی حاضران را تحت تأثیر قرار داد.
🎙 به نقل از : مسلم بهادری
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
3️⃣ زمین را پس بگیرید ♻️
🔸در سال های جنگ، بنیاد شهید به تعدادی از خانواده های ایثارگران در یکی از شهرک های تازه تأسیس تهران زمین می داد. دوستان صیاد شیرازی که از نزدیک وضع مالی او را می دانستند، از رئیس بنیاد شهید خواستند به فرمانده نیروی زمینی که جانباز هم بود، قطعه زمینی اختصاص بدهند. رییس بنیاد هم که از زندگی او بی اطلاع نبود، موافقت کرد. دوستان برای این که او را در مقابل کار انجام شده قرار دهند، وام گرفتند و حتی خود نیز پولی فراهم کردند و دست به کار ساختمان سازی شدند🏘.
🔺تا این که در نیمه کار صیاد فهمید. چنان عصبانی شد 😠که حتی صدایش می لرزید. شاهدان ماجرا اذعان می کنند که هر گز او ر ا چنین ندیده بودند.
❌او حتی برای نخستین بار بر سر دوست قدیمی اش داد زده بود که:⏩ شما چطور توانستید بدون اجازه من دست به چنین کاری بزنید❓⏪ عصبانیتش که فروکش کرد، از آنان عذرخواست. گفت می داند آنان قصد خدمت به او و خانواده اش را داشته اند، اما او چنین استحقاقی ندارد.
📝 بعد برای رییس بنیاد شهید نامه ای نوشت به این مضمون: ⏩ اکنون در وضعیتی قرار دارم که احساس می کنم به ازای رسیدن به مسکن، بهای گرانی را دارم می پردازم، آن هم ثمره همه مجاهدت های فی سبیل الله است ( اگر خداوند آن را تأیید فرماید) که قلبم رضایت نمی دهد چنین شود. لذا با توجه به این که خدا می داند، نه تنها خود را لایق چنین عنایاتی از جمهوری اسلامی نمی دانم بلکه هم چنان مدیون هستم و باید تا روزی که نفس در بدن دارم، عاشقانه به اسلام عزیز خدمت نمایم. قاطعانه اقدام فرمایید که ساختمان نیمه کاره مسکن این جانب را از طرف بنیاد شهید تحویل گرفته و فقط مخارجی را که اضافه بر وام واگذاری (مبلغ چهارصد هزار تومان) هزینه شده است، به ما پرداخت نمایند تا به صاحبانش مسترد نمایم⏪
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
4️⃣ جواب امام را چه بدهم 😔
🔸پیش از عملیات بدر، صیاد نظرش را صریحاً گفت که من مخالف اجرای این عملیات هستم. وقتی طرح ابلاغ شد، صیاد گفت: ⏩ از این لحظه که دستور صادر شده، من، از دیگرانی که این طرح را دادند، محکم تر خواهم ایستاد و هیچ تخطی ای را هم نخواهم بخشید⏪
🔺 ایشان حقیقتا آخرین نفری بود که صحنه عملیات بدر را ترک کرد. می گفت می خواهم خدای من و امام من گواه باشند که من فقط نظر کارشناسی ام را دادم، اما در اجرا محکمتر از دیگران بودم. برادر «رحیم صفوی» خودش شاهد است. لوله تانک های عراقی دیده می شد و گلوله هایش جلوی پاهایمان می خورد. در چنین موقعیتی، بچه های سپاه 2 تا قایق تندرو🚤🚤 آورند، به آقا رحیم و صیاد و جمعی که آنجا بودند، گفتند سوار شوید، بروید. الان تانک ها می رسند. شما باید بروید، وگرنه اسیر می شوید. صیاد گفت:❗️من نمی آیم، من جواب امام را چه بدهم؟ من به امام قول دادم تا پای جان در این عملیات بایستم❗️
➖فانسقه صیاد را 2،3 نفری گرفتند، جثه اش هم کوچک بود؛ ورزیده بود؛ ولی وزن سنگینی نداشت- بلندش کردند، انداختند توی قایق تندرو.
✅قایق 20،15 متر توی آب پیش رفت، صیاد خودش را انداخت توی آب و گفت بروید؛ نگران من نباشید.
2،3 نفر از اطرافیانش هم مجبور شدند از قایق بپرند پایین؛ نمی شد تنهایش بگذارند. خلاصه با مصیبتی او را برگرداندند.
🎙 به نقل از: علی آراسته
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
پیشانی سرباز را میبوسد.mp3
2.97M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
5️⃣ پیشانی سرباز را میبوسد 😚
🔸نیم ساعتی هست که جلسه ارزیابی تمام شده 📈 و افراد به اتاق های تعیین شده رفته اند. من نیز در اتاق نشسته ام و یادداشت هایم را مرتب می کنم، ناگهان صدای تیمسار به گوشم می خورد، از اتاق خارج می شوم و به سالن می روم. سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید.
به او می گوید:⏩ نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد⏪بعد اضافه می کند: «پوتین 🥾 هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد.
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
تفریح ممنوع.mp3
3.29M
🌷﷽🌷
#دوست_شهید_من ❤️
#شهید_سپهبد_علی_صیاد_شیرازی
⏪ جانشین رئیس کل ستاد نیروهای مسلح
6️⃣ تفریح ممنوع ⛔️
🔸سال 1364 طی سفری که به لبنان داشتیم، به طور غیررسمی میهمان «ژنرال طلاس»، وزیر دفاع وقت سوریه در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس می گفت خطر دارد و نمی شود. بعد گفت: «شما دو، سه روزه آمده اید و این جا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش می کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند»
➖صیاد گفت:⏩ما زیارت رفتیم. هم رزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است. اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم❓ حالا که نمی توانم در آنجا بجنگم، این جا بین رزمندگان شما حضور پیدا می کنم تا اگر لحظه ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم⏪
📙 کتاب (( در کمین گل سرخ🌹))
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🌿
🍂🍂
🍀🍀🍀
🍁🍁🍁🍁
🧔🏻 #دوست_شهید_من
✅ #شهیدمحمودکاوه
🎖️ فرمانده لشکر ویژه شهدا غرب کشور
💥 2⃣طعمه شدن و ضدکمین
📞 یک بیسیم قوی برایش آوردیم، گفت: «ببندیدش به ماشینم 🚖 برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست» حدود 20 کیلومتر از شهر دور شدیم که گفت: خوب است برمی گردیم.
✔️ پنج نفر بودیم من و محمود و راننده ومتصدی بیسیم و کاک عارف فرمانده پیشمرگان سقز، توی یکی از معبرهای خطرناک نزدیک روستای «کمن تو» برخوردیم به کمینی با زنجیره پانصد متری از آدم و اسلحه که برای ما چیده بودند اطراف جاده، ماشین محمود را کاملا میشناختند. از رنگش بگیر تا شماره پلاکش و معلوم بود در مسیر برگشت منتظرمان بودند تا بزنندمان.
➖ راننده که نامش آقای کاظم افخمی و از پاسداران مشهد بود، اصلا خودش را نباخت و با حدود صدکیلومتر سرعت، فرمان را کج کرد و یک چرخ را برد تو خاکی و پایش را تا ته گذاشت رو پدال گاز. ما هم شیشهها را دادیم پایین و از تو قاب پنجره شلیک میکردیم 💥💥. صدای پوکهها غوغایی به پا کرده بود. دو طرف همدیگر را به رگبار بسته بودیم، با این تفاوت که ما پنج نفر بودیم که دو نفرمان راننده و بیسیم چی بودند، اما آنها زنجیره پانصد متری از چریک بودند.محمود به بیسیم چی داد زد
➖ گفت: زود بگو بچههای گروه ضربت آمادهباشند کارشان دارم.
✅ از کمین رد شدیم و رسیدیم به بچههای گروه ضربت سپاه سقز، نشسته توی ماشین و مسلح به کالیبر پنجاه، محمود از ماشین پرید پایین گفت:«آمادهاید؟» همه با صدای بلند گفتند «بله» ماشین ما آبکش شده بود ولی خودمان حتی زخمی کوچک هم بر نداشته بودیم.به کاظم که رانندهاش بود، گفت: ماشین را سروته کند، و با دست علامت داد حرکت میکنیم.و به من گفت: یک ستون نیرو بردارم و بروم توی درهای نزدیک مرز، که هردومان میدانستیم راه فرارشان آنجاست.
خودش و بچههای گروه ضربت هم با شتاب رفته بودند به محل کمین،کمینیها آمده بودند توی جاده که ببینند چه کار کردهاند که بر میخورند به محمود و کالیبر پنجاههای گروه ضربت.
فراریهایشان میآمدند طرفی که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم بهشان ندادیم، همهشان را بستیم به گلوله 💥💥، هیچکدامشان نتوانستند از برد تیرهامان در بروند.
💠 شهید کاوه منطقه را این طور امن میکرد، با ضدکمینی که حتی خودمان ازش خبر نداشتیم، چه برسد به آنها که کمین زده بودند.
🎙️ راوی: سیدمجید ایافت
📚 سایت کیهان
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
❤️ #دوست_شهید_من
🌷 #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی 🌷
5⃣ اگر نفس امام نبود...
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
❤️ #دوست_شهید_من
🌷 #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی 🌷
8⃣ دست بوس بنّای حسینیہ
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
❤️ #دوست_شهید_من
🌷 #شهیدحاج_قاسم_سلیمانی 🌷
3⃣1⃣ رعایت حق الناس وسط جنگ
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ #دوست_شهید_من
صحبت های تکان دهنده مادر #شهیدمحمدحسین_حدادیان ❤️درباره روحیه و تفکر شهید (شهید فتنه دراویش گناباد)
هیأت رزمندگان اسلام اراک
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوست_شهید_من ❤️
🎧 صدای ماندگار | نماز اول وقت و خوب جنگیدن!
🌹صدای شنیده نشدهای از #شهیدحسن_باقری که دلیل اصلی برخی ناکامیها را دوری از معنویت میداند.
━💠🍃🌸🍃💠━
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🧔🏻 #دوست_شهید_من ❤️
🌹شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی مرادی
4️⃣ جشن تولد 🎉🎁
🎀 چهارم اردیبهشت ماه روز تولد حمید بود. با حمید قرار داشتم که به مناسبت تولدش به مزار شهدا برویم. بعد از خواندن فاتحه و زیارت شهدا به سمت فضای سبز نزدیک گلزار آمدیم و روی چمن ها نشستیم.🥮 کیک را گذاشتیم وسط و عکس انداختم.
🤔 وقتی داشت کیک را برش می داد سرش را بلند کرد و چشم در چشم به من گفت:
➖ فرزانه ممنون بابت زحماتت میخواستم یک چیزی بگم میترسم ناراحت بشی ‼️
💔 هری دلم ریخت کیکی که داخل دهانم گذاشته بودم را نتوانستم قورت بدهم. فکرم هزار جا رفت با دست اشاره کردم که راحت باشد. خیلی جدی به من گفت:
➖ فرزانه تو اون چیزی که من فکر میکردم نیستی😱‼️
این حرف را که شنیدم انگار خانه خراب شده باشم. نمیدانستم با خودم چند چندم گفتم شاید به خاطر برخوردهای سرد اول محرم شدن مان دلزده شده. به شوخی چند باری به من گفته بود تو کوه یخی 🗻 ولی الان خیلی جدی بود. گفتم:
➖ چطور حمید من همه سعیام را میکنم همسر خوبی باشم.😰
چند دقیقهای در عالم خودش فرو رفته بود و حرف نمیزد لب به کیک هم نزد. با این که دید من مثل مرغ پرکنده دارم بال بال میزنم از آن حالت جدی خارج نشد اما ناگهان پقی زد زیر خنده🤗🤣 و گفت:
➖ مشخصه تو اون چیزی که من فکر میکردم نیستی تو ... بالا تر از اون چیزی هستی که من دنبالش بودم. تو فوق العاده ای ✨✨⚡️
😡 شانس آورده بود محضر شهدا بودیم و جلوی خلق الله و الا پوست سرش را می کندم ...
📚 کتاب «یادت باشد ...» ❣️ صفحه ۱۰۹,
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🧔🏻 #دوست_شهید_من❤️
🌹شهید مدافع حرم #حمیدسیاهکالی
بدهی مردم رو باید داد 💸
🔸 یک روز که با موتور 🏍 مرا به دانشگاه می رساند به سر خیابان که رسیدیم با دست یک مغازه پنچری را نشانم داد و گفت:
➖ عزیزم به این مغازه ۵۰۰ تومن بابت تنظیم باد لاستیک موتور بدهکاریم دیروز که اومدم اینجا پول خرد نداشتم حساب کنم الان هم که بسته است حتما یادت باشه سری بعد رد شدیم حساب کنیم.
گفتم:
➖ چشم مینویسم توی برگه📝 میذارم کنار اون چند تایی که خودت نوشتی که همه رو با هم بدیم.
همیشه روی بدهی های خردی که به کاسبها داشت حساس بود روزهایی که من نبودم روی برگه های کوچک بدهی هایش را می نوشت و کنار مانیتور می چسباند که اگر عمرش به دنیا نبود من باخبر باشم و بدهیهای جزئی را پرداخت کنم ✅✅✅
📚کتاب «یادت باشد ...» ❣️ صفحه ۱۴۷
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
🧔🏻 #دوست_شهید_من
🌹شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی
2️⃣ فندکش را تو زدی
🔸در فامیل من و زنم ، گاو 🐄پیشانی سفید بودیم. من زیر ابرو برداشته با شلوار لی تنگ و تیشرت چسبان بازو نما و موی فشن می تابیدم، زنم هم با مانتوی تنگ و کوتاه و موی بیرون روسری و آرایش غلیظ 💄همراهی ام میکرد.
🔸 عید نوروز محسن با زهرا آمد خانه ما. محسن عدل برگشت و به مجسمه 🗽 زن گوشه اتاق گیر داد و گفت:
➖ دایی اگر ناراحت نمیشی جای این مجسمه عکس شهید کاظمی بذار. سری جنباندم که یعنی ببینم چه می شود ولی ته دلم گفتم: ⏩این با این با سپاهی بازی هاش زیادی رو مخه⏪ گفتم:
➖ حالا که ما نداریم چه کنیم؟
گفت:
➖ باشه طلبت خودم برات میارم. چند روز بعد یک قاب عکس کوچک فرستاد برایم گذاشتم کنار اتاق درست جلوی چشمم.
▪️ روی مبل نشسته بود تا وارد شدم تمام قد جلویم ایستاد همین که نشست پسر برادرم آمد داخل باز تمام قد ایستاد و به آن نیم وجبی دست داد گفتم:
➖ جلوی بچه نمیخواد بلند شی راحت باش❗
گفت:
➖ شما از سادات هستید و احترامتون واجبه.
✅آقا ما را می گویی انگار یکی با پوتک زد توی سرم با خاک یکسان شدم با همین حرف من را تکان داد. حدود نیم ساعت سرم را بالا نیاوردم پرسید:
➖ دایی چرا رفتی تو لاک خودت ❓
از زیرش در رفتم. رفتم بیرون و سیگاری 🚬 دود کردم. از آن روز دیگر تیغ نکشیدم روی صورتم، سیم کارتم را عوض کردم، نماز خواندن را از سر گرفتم و کلی تیپم را به هم ریختم و شلوار پارچه ای 👖 و پیراهن ساده 👕 که می انداختم روی شلوارم و با شال 🧣 سبز سیدی دور گردن می چرخیدم خیلی خوشحال شد گفت:
➖ دکوراسیون عوض کردی ⁉️
گفتم:
➖ باید از یک جایی شروع می کردم فندکش 🪔 را تو زدی.
🎙️ راوی: دایی همسر شهید
📚 کتاب " *سر بلند* " صفحه ۱۳
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوست_شهید_من
#شهیدحاج_ابراهیم_همت❤️
🌹سردار سلیمانی: شهید همت سوار بر موتور -نه سوار بر بنز ضدگلوله- به صورت ناشناس به شهادت رسید و تا ساعتها کسی نمیدانست او همت است...
♦️ سالگرد شهادت محمدابراهیم همت فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) هست
🕊شادی روحشان صلوات
#شهیدحاج_قاسم_سلیمانی
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
eitaa.com/ebratha_ir
#دوست_شهید_من
#شهیدسیدمرتضی_آوینی❤️:
امید دشمن به ترس ماست و اگر نترسیم مکر شیطان یکسره بر باد می رود. ما با ایمان پیش می رویم و دشمن وابسته به سلاح است،
اما دیگر تکلیف جنگ را آهن مشخص نمی کند.
🌹۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم گرامی باد
شادی روحش صلوات
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor
@maktab_imamayn1404