🧔🏻 #دوست_شهید_من
🌹شهید مدافع حرم #شهید_محسن_حججی
2️⃣ فندکش را تو زدی
🔸در فامیل من و زنم ، گاو 🐄پیشانی سفید بودیم. من زیر ابرو برداشته با شلوار لی تنگ و تیشرت چسبان بازو نما و موی فشن می تابیدم، زنم هم با مانتوی تنگ و کوتاه و موی بیرون روسری و آرایش غلیظ 💄همراهی ام میکرد.
🔸 عید نوروز محسن با زهرا آمد خانه ما. محسن عدل برگشت و به مجسمه 🗽 زن گوشه اتاق گیر داد و گفت:
➖ دایی اگر ناراحت نمیشی جای این مجسمه عکس شهید کاظمی بذار. سری جنباندم که یعنی ببینم چه می شود ولی ته دلم گفتم: ⏩این با این با سپاهی بازی هاش زیادی رو مخه⏪ گفتم:
➖ حالا که ما نداریم چه کنیم؟
گفت:
➖ باشه طلبت خودم برات میارم. چند روز بعد یک قاب عکس کوچک فرستاد برایم گذاشتم کنار اتاق درست جلوی چشمم.
▪️ روی مبل نشسته بود تا وارد شدم تمام قد جلویم ایستاد همین که نشست پسر برادرم آمد داخل باز تمام قد ایستاد و به آن نیم وجبی دست داد گفتم:
➖ جلوی بچه نمیخواد بلند شی راحت باش❗
گفت:
➖ شما از سادات هستید و احترامتون واجبه.
✅آقا ما را می گویی انگار یکی با پوتک زد توی سرم با خاک یکسان شدم با همین حرف من را تکان داد. حدود نیم ساعت سرم را بالا نیاوردم پرسید:
➖ دایی چرا رفتی تو لاک خودت ❓
از زیرش در رفتم. رفتم بیرون و سیگاری 🚬 دود کردم. از آن روز دیگر تیغ نکشیدم روی صورتم، سیم کارتم را عوض کردم، نماز خواندن را از سر گرفتم و کلی تیپم را به هم ریختم و شلوار پارچه ای 👖 و پیراهن ساده 👕 که می انداختم روی شلوارم و با شال 🧣 سبز سیدی دور گردن می چرخیدم خیلی خوشحال شد گفت:
➖ دکوراسیون عوض کردی ⁉️
گفتم:
➖ باید از یک جایی شروع می کردم فندکش 🪔 را تو زدی.
🎙️ راوی: دایی همسر شهید
📚 کتاب " *سر بلند* " صفحه ۱۳
https://eitaa.com/EhssanAbedinpoor