eitaa logo
🌹منتظران ظهور 🌹
981 دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
8.5هزار ویدیو
43 فایل
ادمین تبادل. @Sgssduhv شرایط @mazhabion313 💠کپی مطالب حلال میباشد لطفاً از صلوات برای سلامتی و تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام فراموش نشود💠 اللهم عجل لولیک الفرج ✋
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃چله زیارت عاشورا 🌸
ڪلـٰام‌شہید:🌱 زیـارت‌عـاشورا‌،رابخـوانیـد؛ حتۍ‌شـدھ‌روزۍ‌یڪ‌بـار‌زیـرا بسیـار‌مہم‌اسٺ📖! ⚘اَݪٰلــّہُـمَّ؏َجِــِّل‌ݪِوَلیـِّڪَ‌الفَرَجـــ‌⚘
🚨پشیمونی بعد گناه خوبه ها 😢اینکه ناراحت و شرمنده میشی هم خوبه اما ❗️چرا اصلا پشیمون بشی چرا بعد گناه باید عقلت بیاد سرجاش⚡️ 🔥مگه همون اولش که اون سایتو باز کردی، همون موقع که هنوز فیلمو پلی نکرده بودی ته دلت یه چیزی داد و فریاد نمیکرد که اینکارو نکن؟😥 🔥مگه وقتی تصمیم گرفتی سمت دیدن اون عکسا بری یه عذاب وجدان هرچند کوچیک بهت التماس نمیکرد که تورو خدا اینارو نبین❌ 💣با دست خودت، خودتو شکست نده قوی باش قوی بشو
AUD-20220405-WA0016.mp3
4.33M
6 اگه باطن مشکلات رو بشناسی، راحت میتونی تحملشون کنی! اول باید بشناسی، بعد باید یقین بیاری، تابتونی مثل زینب، زیباییها رو، درلابلای سختیها ببینی و آروم باشی. 🎤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹منتظران ظهور 🌹
قسمت دوازدهم #بدون_تو_هرگز زینب، شش هفت ماهه بود … علی رفته بود بیرون … داشتم تند تند همه چیز رو
قسمت سیزدهم ساعت نه و ده شب … وسط ساعت حکومت نظامی … یهو سر و کله پدرم پیدا شد … صورت سرخ با چشم های پف کرده … از نگاهش خون می بارید … اومد تو … تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی …بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش … – تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ … به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ …از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید … زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد … بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود … علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم …نازدونه علی بدجور ترسیده بود …علی عین همیشه آروم بود… با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد … هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ …قلبم توی دهنم می زد … زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم …از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه … آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام… تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید …علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم … دختر شما متاهله یا مجرد؟… و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید … – این سوال مسخره چیه؟ … به جای این مزخرفات جواب من رو بده … – می دونید قانونا و شرعا … اجازه زن فقط دست شوهرشه؟…همین که این جمله از دهنش در اومد … رنگ سرخ پدرم سیاه شد …- و من با همین اجازه شرعی و قانونی …مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه … کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه …از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد … لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ … ••••• ادامه دارد.... • • دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است ✅ در غیر این صورت نویسنده راضی نیست ‼️ و اینکار دارد💯 ∞♥️∞ ❣❣ ➬ @Emam_Mahdi_114
✨کاش عشق تو نصیبِ دلِ بیمار شود ساکنِ کویِ تو این عبد گنهکار شود... ✨با دعای سحرت نیمه شبی مهدی جان دلِ غفلت زده ام کاش که بیدار شود... همه با هم زمزمه می کنیم دعای الهی عظم بلاء به نیت تعجیل در فرج مولایمان امام زمان علیه السلام ان شاء الله
˼هَرچَند‌گنهکارم‌‌به‌خیالِ‌تَمامِ‌شَهر •گاهے‌برایِ‌آمَدَنَت‌نَذر‌می‌ڪُنَم•🥀•˹ ❏‌امـام‌زمـانـم‌‌•♥️•••↷ •قَلبِ‌مُضطَرِب‌وپُرآشوبِ‌مَن •فَدایِ‌قَلب‌آرام‌ومُطمَئِنِ"شُـما"🌱 •عَاقبتـْ‌‌عشقَِ‌‌صآحبَ‌‌الزَمـان‌'ِ‌پاڪِ‌‌ازگنَاهـِم'‌می کُنِد• •صَلَۍاللّھُ‌عَلَیْڪ‌یـٰاصـٰاحِبَ‌الـزّمـٰان•
9.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌ننگی بزرگ برای شیعه (۲) 👈شیعه باید همه کاراش رو بزاره کنار و خیلی سریع تکلیفش رو با خودش روشن کنه...✨ ما تکلیفمون با خودمون روشن نیست ❗️ نمیدونیم میخوایم چکار کنیم ❗️ راه رو اشتباه رفتیم...
👌👌داستان بسیار زیبا از کرامت حضرت علی علیه السلام🌸 🔶چنانچه با خواندن این داستان اشکتون جاری شد از تمامی دوستان التماس دعا دارم. 📖آورده اند كه صاحب كتاب الغدير📚 علامه امينى براى نگارش اين كتاب سفرهاى طولانى داشته اند و در حين اين سفرها به بيمارى سخت گرفتار شدند. ♦️ايشان در هند بودند و تنگى نفس ايشان را آزرده كرده بود، لذا براى درمان نزد طبيبان هندى رفته و پس از نگرفتن نتيجه به ايشان پيشنهاد كردند براى درمان نزد مرتاض هاى هندى بروند، ايشان رفتند و بازهم نتيجه اى حاصل نشد. 🔶به سفارش دوستان به پاكستان رفته و آنجا هم كارى از دست طبيبان برنيامد. ايشان بعد از نااميدى و اتمام تحقيقات در اين دو كشور به نجف بازگشتند. 🔹روزى به حرم شريف حضرت على ع وارد شدند و پس از انجام اعمال زيارت، از امام اول شيعيان تقاضاى شِفا كردند. ايشان به مدت شش ماه هر روز به حرم ميرفتن و ميگفتند براى اتمام اين كتاب ( الغدير ) بايد نيروى كافى داشته باشند و اين مريضى امان ايشان را ربوده است. 🔶روزى علامه امينى وارد حرم ميشوند و مثل هميشه آداب زيارت را انجام ميدهند و در گوشه اى روبه روى ضريح كه هميشه آنجا مينشستند، نشستند و عباى خود را دور پاها انداخته و باز متوسل به حضرت على ع شده بودند، ناگهان زنى عرب از دهات اطراف با يك زنبيل كه در آن دختر بچه اى فلج بود وارد حرم شد، بدون اينكه اعمال دخول و زيارت را به جا بياورد رفت و به ضريح مطهر چسبيد و گفت: تا من ميرم محصولم را بفروشم بايد اين بچه من را شِفا بدهيد، بعد راهش را كشيد تا برود و محصولش را بفروشد. 🔶به دهانه در كه رسيد دختر بچه از جاى خود بلند شد و مادر خود را صدا كرد و به طرف او دويد. ♦️علامه امينى بعد از ديدن اين صحنه ناراحت شدند و در دل خود گفتند: من علامه امينى شش ماه است هر روز به زيارت شما مى آيم تمام اعمال دخول و زيارت را كامل انجام ميدهم، در وصف شما دارم چنين كتاب ارزشمندى مينويسم اما درخواست مرا كه شِفاى من است تا بتوانم كتابم را تمام كنم اجابت نميكنيد در حالى كه درخواست اين زن را نيامده اجابت كرديد. 🔶علامه امينى بعد از گفتن اين جملات با ناراحتى حرم را ترك كردند و به حجره خود بازگشتند، بعد از مدتى چشمان ايشان سنگين شد و به خواب رفتند، در خواب حضرت على ع تشريف آوردند و به ايشان فرمودند: شش ماه قبل زمانى كه شما در هند و پاكستان به جاى توسل به ما دنبال طبيب بوديد، اين دختر بچه از روى پشت بام خانه به پائين پرتاب شد، تمام اهالى روستا جمع شدند و پول هاى خود را روى هم گذاشتند و به مادر بچه گفتند با اين پول دخترت را پيش فلان طبيب در بغداد ببر كه بسيار طبيب خوبى است. 🔹اين زن به آن ها گفت: نه پول شما را ميخواهم نه احتياج به آن طبيب دارم. شش ماه ديگر كه محصولم برسد و براى فروشش به نجف بروم آنجا شفاى كودكم را از مولايم على ع خواهم گرفت. آن زن كه امروز شما ديديد قلبا به ما اعتقاد داشت، و ما درخواستش را اجابت كرديم. ♦️در ضمن از بين چهل نفر ما شما را براى نوشتن الغدير انتخاب كرديم، حتى كاغذ و قلمش راهم خود ما به شما ميدهيم، در اين هنگام حضرت دستى بر سينه علامه امينى كشيدند و تشريف بردند. 🔶علامه امينى از خواب برخواستند و ديدن مريضى ايشان به طور كامل بر طرف شده، پشيمان شده و گريه كنان تا حرم حضرت سينه خيز رفته و طلب بخشش كردند، و بعد كتاب ارزشمند الغدير را به اتمام رساندند. 🔹وقتى ايشان به رحمت خدا رفتند يكى از مريدان و شاگردان ايشان خواب ديدند كه حضرت على ع بالاى سر حوض كوثر ايستاده اند، و به اصطلاح کاسه ای در دست دارند و از آب حوض براى افرادى در ظرف هايشان آب ميريزن تا بنوشند. ♦️در همين هنگام خبر مى آورند كه علامه امينى وارد شدند، حضرت على ع ظرف را رها كرده و به سمت علامه امينى ميدوند و ايشان را در آغوش ميگرند و مى فرمايند: همانطور كه على را روسفيد كردى و آبروى على را خريدى از خداوند مى خواهم رو سفيدت كند و آبرويت را بخرد و به بزرگيش قسم ميدهم به اندازه بزرگيش به تو جزا دهد. ∞♥️∞ ❣❣ ➬ @Emam_Mahdi_114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🦋✨ ولی‌من‌هروقت‌بُریدم‌وخسته‌شدم‌ وفکرکردم‌که‌دیگه‌نمیتونم‌ ادامه‌بدم؛ همین‌یه‌جمله‌اش‌منو‌نگه‌داشت‌که: تو‌درپناهِ‌خدایی‌و خداهرگز‌دیر‌نمیکند..
‌ زندگیاتون‌رو وقفِ کنین؛ وقفِ‌جبھه‌ی‌فرهنگی؛ وقفِ ظھور ؛ وقتی‌زندگیاتون‌این‌شکلی‌بشه، مجبورمیشین‌که‌گناه‌نکنین! وَ وقتی‌که‌گناه‌هاتون‌کم‌وکمترشد.. دریچه‌ی‌ازحقایق‌به‌روتون‌بازمیشه...! اونوقته‌که‌میشین‌شبیه‌ :)🧡 .