eitaa logo
کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف🏴
7.4هزار دنبال‌کننده
43.6هزار عکس
13هزار ویدیو
648 فایل
با به اشتراک گذاشتن لینک کانال امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در ثواب نشر مطالب شریک باشید ./کپی مطالب با ذکر صلوات/ لینک کانال ایتا👇 @Emam_Zamaan_313 تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAEHGwvGjppToruRpFw @iemeHdi تبادل وتبلیغ👇 @KhadamY
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه قشنگیه حتما بخونید روزی جوانی پیش پدرش آمدو گفت:دختری رادیده ام ومیخواهم بااوازدواج کنم . من شیفته زیبایی این دختر وجادوی چشمانش شده ام . پدرباخوشحالی گفت :بگواین دخترکجاست تابرایت خواستگاری کنم وبه اتفاق رفتند تادخترراببینند اماپدربه محض دیدن دختر دلباخته اوشدوبه پسرش گفت: ببین پسرم این دخترهم ترازتونیست وتونمیتوانی اوراخوشبخت کنی اورابایدمردی مثل من که تجربه زیادی درزندگی داردسرپرستی کند تابتواندبه اوتکیه کند پسر حیرت زده جواب داد :امکان نداردپدرکسی که بااین دخترازدواج میکند من هستم نه شما..... پدروپسرباهم درگیرشدند وکارشان به اداره پلیس کشید ماجرارابه افسرپلیس تعریف کردند. افسردستورداددختررااحضارکنندتاازخوداوبپرسندکه میخواهد با کدامیک ازاین دوازدواج کندافسرپلیس بادیدن دخترشیفته جمال ومحودلربایی اوشد وگفت :این دختر مناسب شمانیست بلکه شایسته ی شخص صاحب منصبی چون من است واین بارسه نفری باهم درگیرشدند وبرای حل مشکل نزدوزیررفتند وزیربادیدن دخترگفت :اوباید باوزیری مثل من ازدواج کند .....و.....قضیه ادامه پیداکرد تا رسید با شخص امیر امیرنیز مانند بقیه گفت:این دخترفقط بامن ازدواج میکند... بحث ومشاجره بالاگرفت تااینکه دخترجلوآمدوگفت : راه حل مسئله نزدمن است .من میدوم وشما نیز پشت سرمن بدوید اولین کسی که بتواند مرابگیرد بااوازدواج خواهم کرد. .....وبلافاصله شروع به دویدن کردوپنج نفری : پدر؛ پسر؛ افسرپلیس ؛ وزیر وامیر بدنبال او......... ناگهان ...هرپنج نفر باهم به داخل چاله عمیقی سقو ط کردند دخترازبالای گودال به آنهانگاهی کردوگفت:آیا میدانید من کیستم ؟!! من دنیا هستم !! من کسی هستم که مردم بدنبالم میدوندوبرای بدست آوردنم باهم رقابت میکنند ودرراه رسیدن به من ازدینشان غافل میشوندتازمانیکه درقبر گذاشته میشوند درحالی که هرگز به من نمیرسند کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🏴 @Emam_Zamaan_313
پیرمردوالاغ🐴 کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد ... نتیجه اخلاقی : مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود! ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لولیک الفرج ❤️ کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🎀 @Emam_Zamaan_313
💐💐💐💐💐 💐💐💐💐 💐💐💐 💐💐 💐 بازی با بچه‌ها روزی از روزها پیامبر(ص) برای رفتن به مسجد و خواندن نماز دیر کرده بودند. همه مردم منتظر آمدن ایشان بودند.چون پیامبر هیچ وقت برای نماز جماعت دیر نمی‌آمدند. نگرانش شدند و رفتند دنبالش. توی کوچه باریکی پیدایش کردند. دیدند روی زمین نشسته، و با بچه‌ها بازی می‌کنند، آن‌ها دیدند که پیامبر بچه‌ای را سوار کولش کرده و برایش نقش شتر را بازی می‌کند. یکی از یاران جلو رفت و به پیامبر گفت: از شما بعید است، نماز دیر شده است بیایید به مسجد برویم. پیغمبر با خوش رفتاری رو به بچه‌ها کرد و گفت: شترتان را با چند گردو عوض می‌کنید؟ بچه‌ها مقداری را تعیین کردند. پیامبر رو به یارانشان کردند و فرمودند: بروید گردو بیاورید و مرا از این بچه‌ها بخرید. کودکان می‌خندیدند، و پیامبر هم با آن‌ها می‌خندید. پس از آن که یاران پیامبر گردو آوردند. پیامبر گردو‌ها را به بچه‌ها دادند و خودشان به مسجد رفتند. ✨🏴الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🏴✨ کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🏴 @Emam_Zamaan_313 💐 💐💐 💐💐💐 💐💐💐💐 💐💐💐💐💐
🌸🍃🌺 🍃🌺 🌺 در میان یاران پیامبراکرم صلی الله علیه واله جوانی بود که در میان مردم به حسن ظاهر شهرت داشت و کسی احتمال گناه در باره‌اش نمی‌داد. روزها در مسجد و بازار، همراه مسلمانان بود، ولی شب‌ها به خانه‌های مردم دستبرد می‌زد. یک بار، هنگامی که روز بود، خانه‌ای را در نظر گرفت و چون تاریکی شب همه جا را فرا گرفت، از دیوار خانه بالا رفت. از روی دیوار به درون خانه🏠 نگریست. خانه‌ای بود پر از اثاث و زنی جوان که تنها در آن خانه به سر می‌برد. شوهرش از دنیا رفته بود و خویشاوندی نداشت. او، به تنهایی در آن خانه می‌زیست و بخشی از وقت خود را به نماز شب و عبادت می‌گذراند. دزد جوان با مشاهده جمال و زیبایی زن، به فکر گناه افتاد. پیش خود گفت: « امشب، شب مراد است. بهره‌ای از مال و ثروت، و بهره‌ای از لذّت و شهوت!» سپس لختی اندیشید. ناگهان نوری الهی به آسمان جانش زد و دل تاریکش را به نور هدایت افروخت. با خود گفت: «به فرض، مال این زن را بردم و دامن عفتش را نیز لکّه‌دار کردم، پس از مدّتی می‌میرم و به دادگاه الهی خوانده می‌شوم. در آن جا، جواب صاحب روز جزا را چه بدهم؟!» از عمل خود پشمیان شد، از دیوار به زیر آمد و خجلت زده، به خانه خویش بازگشت. صبح روز بعد، به مسجد آمد و به جمع یاران رسول خدا صلی الله علیه واله پیوست. در این هنگام زن جوانی به مسجد در آمد و به پیامبر گفت: «ای رسول خدا! زنی هستم تنها و دارای خانه و ثروت. شوهرم از دنیا رفته و کسی را ندارم. شب گذشته، سایه‌ای روی دیوار خانه‌ام دیدم. احتمال می‌دهم دزد بوده، بسیار ترسیدم و تا صبح نخوابیدم. از شما می‌خواهم مرا شوهر دهید، چیزی نمی‌خواهم؛ زیرا از مال دنیا بی‌نیازم.» در این هنگام، پیامبر صلی الله علیه وآله نگاهی به حاضران انداخت. در میان آن جمع، نظر محبت‌آمیزی به دزد جوان افکند و او را نزد خویش فرا خواند. سپس از او پرسید: «ازدواج کرده‌ای؟» گفت:نه! پیامبر فرمودند:حاضری با این زن جوان ازدواج کنی؟ گفت:اختیار با شماست. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله زن را به ازدواج وی در آورد و سپس فرمود:«برخیز و با همسرت به خانه برو!» جوان پرهیزکار برخاست و همراه زن به خانه‌اش رفت و برای شکرگزاری به درگاه خدا، سخت مشغول نماز و عبادت شد. زن، که از کار شوهر جوانش سخت شگفت‌زده بود، از او پرسید: «این همه عبادت برای چیست؟! جوان پاسخ داد: «ای همسر باوفا! عبادت من سببی دارد. من همان دزدی هستم که دیشب به خانه‌ات آمدم، ولی برای رضای خدا از تجاوز به حریم عفت تو خودداری کردم و خدای بنده نواز، به خاطر پرهیزکاری و توبه من، از راه حلال، تو را با این خانه و اسباب به من عطا نمود. به شکرانه این عنایت، آیا نباید سخت در عبادت او بکوشم؟!» زن لبخندی زد😊 و گفت: «آری، نماز، بالاترین جلوه سپاس و شکرگزاری به درگاه خداوند است!» 📚منبع: عرفان اسلامی، حسین انصاریان، ج 8 ، ص254. 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ❤️کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🎀 @Emam_Zamaan_313 🌺 🍃🌺 🌸🍃🌺
🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 🎀داستان پیامبر اکرم و مرد یهودی💐 شخصی (یهودی ) آمد خدمت رسول اکرم (ص ) و مدعی شد که من از شما طلبکار هستم و الان در همین کوچه هم بایستی طلب مرا بدهید. پیامبر فرمودند: اولا که شما از من طلبکار نیستید، ثانیا اجازه بدهید که من بروم منزل و پول برای شما بیاورم. پول همراه من در حال حاضر نیست. مرد یهودی گفت: یک قدم نمی گذارم از اینجا بردارید. هر چه پیامبر (ص ) با او نرمش نشان دادند، او بیشتر خشونت نشان می داد تا آنجا که عبا و ردای پیامبر را گرفت و دور گردن پیچید و کشید، که اثر قرمزی آن، در گردن مبارک پیامبر بجای ماند و حضرت می خواستند به مسجد بروند. مسلمین دیدند یک یهودی جلو رسول الله (ص ) را گرفته است. مسلمین خواستند او را کنار بزنند و احیانا او را کتک بزنند. حضرت فرمود: نه من خودم می دانم با رفیقم چه بکنم. شما کاری نداشته باشید آنقدر نرمش نشان دادند که مرد یهودی اسلام آورده و در همان جا شهادتین را به زبان جاری کرد. و گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله. شما با چنین قدرتی که دارید، این همه تحمل می کنید. و این تحمل یک انسان عادی نیست. و شما مسلما از جانب خداوند مبعوث شده اید. 📚برگرفته از کتاب چهل حدیث،اکبر زاهری 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ❤️کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🎀 @Emam_Zamaan_313 🌸 🌿🌸 🌸🌿🌸
✨✨✨ ✨✨ ✨ در زمان حکومت حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام، دو نفر با هم همسفر شدند. هنگام غذا یکی از آنها پنج قرص نان و دیگری سه قرص نان در سفره گذاشت. آنها به مردی که از کنارشان می‌گذشت تعارف کردند و او هم همراه آنها مشغول خوردن شد. پس از پایان غذا، مرد هشت درهم به آنها داد و گفت «این به جای غذایی است که خوردم.» دو همسفر بنا کردند به بگومگو. صاحب سه قرص نان می‌گفت:« این پول باید میان ما نصف شود.» ولی دیگری می‌گفت:« پنج درهم برای من است و سه درهم برای تو.» برای قضاوت به حضور امیر المؤمنین حضرت علی علیه السلام رسیدند و ماجرا را تعریف کردند. امام فرمودند:« نزاع در چنین موردی شایسته نیست. بهتر است با هم کنار بیایید.» صاحب سه قرص نان گفت:« جز به قضاوت حق و خالص راضی نمی‌شوم.» امام فرمودند:« حال که چنین است، یک درهم مال توست و هفت درهم مال همسفرت.» هر دو تعجب کردند. امام فرمودند:« مجموعاً هشت قرص نان بوده که سه نفر آن را خورده اند. روی هم ۲۴ تا یک‌سوّم می‌شود. تو که صاحب سه قرص نان بودی، هشت‌بیست‌و‌چهارم(۸/۲۴) خورده‌ای و همسفرت و مهمان هم هر کدام۸/۲۴ خورده‌اند. پس، از این هشت درهم، هفت درهمش برای همسفرت و یک درهمش برای توست.» ✅توضیح: 8 قرص نان را سه نفر خورده‌اند. اگر هر نان را 3 قسمت کنیم، جمعاً ۲۴ قسمت می‌شود. ( ۲۴=3×8 ) با فرض اینکه هر سه نفر به طور مساوی نان خورده باشند (یعنی هر نفر 8 قسمت )، کسی که 3 قرص نان داشته (یعنی 9 قسمت )، 1 قسمت کمتر از سهم اصلی‌اش خورده است.( 1= 8-9 ) و کسی که ۵ نان داشته، (یعنی ۱۵قسمت )، 7 قسمت کمتر از سهم اصلی‌اش خورده است( ۸_۱۵=۷ ) به این ترتیب، 8 درهم باید به همین نسبت 7 به 1 تقسیم شود. یعنی صاحب 3 قرص نان یک درهم و صاحب ۵ قرص نان 7 درهم بردارد. 📚بحارالانوار، ج۴۰، ص۲۶۳، حدیث 32 ------- ارشاد مفید مراجعه شود به: 📚قضاوت واقعی با دعای پیامبر(ص) 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ❤️کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🎀 @Emam_Zamaan_313 ✨ ✨✨ ✨✨✨
🌟🌟🌟 🌟🌟 🌟 ♦️شخصی به نام زکریا خدمت علیه‌السلام عرض کرد: من مسیحی بودم و مسلمان شدم! مادرم نصرانی‌ست و کور است حالا که مسلمان شده‌ام و با مادرم زندگی می‌کنم، می‌توانم در ظرف‌هایشان(سر یک سفره) غذا بخورم؟ 🔻حضرت فرمودند: گوشت خوک می‌خورند؟ گفتم: نه حتی دست به آن نمی‌زنند 🔺فرمود: با مادرت باش! مانعی ندارد آن‌گاه تأکید نمودند نسبت به مادرت خیلی مهربانی کن و اگر مُرد،(چون مسیحی بوده) او را به دیگری واگذار مکن(خودت او را کفن و دفن کن) وقتی به کوفه بازگشتم، با مادرم بسیار مهربانی کردم به او غذا می‌دادم و لباس و سرش را می‌شستم 🔺روزی مادرم گفت: پسر جان! تو موقعی که مسیحی بودی این طوری با من مهربانی نمی‌کردی حالا که مسلمان شده‌ای، چی شده که این گونه با من رفتار می‌کنی؟(مهربان شدی) 🔻گفتم: مردی از فرزندان یکی از پیامبران خدا مرا به خوشرفتاری با مادر دستور داده است 🔺مادرم گفت: خود او باید پیامبر باشد، زیرا چنین سفارش‌هایی(در مورد احترام به مادر) روش خاص انبیاست 🔻نه مادر! بعد از پیغمبر ما پیغمبری نخواهد آمد و او پسر پیغمبر است 🔺مادر گفت: دین تو بهترین ادیان است آن را بر من عرضه کن 🔻من هم شهادتین را به او آموختم و او نیز مسلمان شد 📚بحارالانوار ، ج۱ 💐💖الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖💐 ❣️کانال امام زمان(عج)👇🏻 🎀 @Emam_Zamaan_313 🌟 🌟🌟 🌟🌟🌟
✨﷽✨ ✅تـوڪّل ✍گويند كه...در زمان موسی خشکسالی پيش آمد. آهوان در دشت، خـدمت موسی رسيدند كه ما از تشنگی تلف می شويم و از خداوند مـتعال در خواست باران كن. موسی به درگاه الهی شتافت و داستان آهـوان را نقل نمود. خداوند فرمود: موعـد آن نرسيده موسی هم بـرای آهوان جـواب رد آورد. 👈تا اينڪه يكی از آهوان داوطلب شد كه برای صحبت و مناجات بالای كوه طور رود. به دوستـان خود گفت: اگر من جـست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران می آيد وگرنـه اميدی نيست. آهو به بالای كوه رفت و حضرت حق به او هـم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتی به چشـمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد. شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال می ڪنم و توكل می نمـایم. تا پایـین رفتن از کوه هنوز امیـد هست. تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريـدن كرد 👈 موسي معترض پروردگار شد. خـداوند به او فرمود: هـمان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرڪت کرد و اين پاداش توكل او بود. 🔸هیچوقت نا امیـد نشـويد... 🔸شايد لحظه اخر نتيـجه عوض شود؛ 🔸پس مجـددا توكل كنيد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@Emam_Zamaan_313
😇 💠پاداش صابران مـرد نابینائی به حضـور پیامبـر گرامی آمد و تقاضای دعا کرد...🙏🍃 گفت: از خدا بخواه که پرده نابینائی را از چشمم بر کنار کند و قدرت دیدم را بمن برگرداند.... حضـرت فرمود: ✨اگر میل داری دعا میکنم امید است مستجاب شود و چشمـت بینـا گردد و اگر میخواهـی در بی آنڪه مورد محـآسبه واقع شـوی و خـدا را ملاقات کنــی "بوضع موجود راضی و صابر باشد."😊✨ عرض کرد: ملاقات بدون محـآسبه را برگزیدم؛ آنگـاه رسول گرامی (ص) فرمود: خداونـد بزرگتر از این است که در دنیا هر دو چشم کسی را بگیرد سپس در قیامت عذابش نماید....☺️🌈 📚برگرفته از داستانها وپندها،ج2 ✨🌺الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج✨🌺 🕊کانال امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔@Emam_Zamaan_313
📝 🍃💗دلداری امام ♡ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺣﺎﻛﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭ، ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺮا (ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﺗﺸﻴﻊ) ﻛﻨﺪ... ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺪﻡ، ﺑﺎ ﺑﺴﺘﮕﺎﻧﻢ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺮﻩ، ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ. ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﻛﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻰ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻢ...😍 ﺁﻥ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮدند: ﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍهیم،ﻓﺮﺍﺭ ﻧﻜﻦ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮ ﺁﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻮ، ﺩﻓﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ. ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﺍﻳﻦ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩند: اﻳﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﭘﺴﺮﻡ، ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻣﻦ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ... ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ از شر آن حاکم ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻌﺘﻤﺪ ﻋﺒﺎﺳﻰ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ او ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ.☺️ 📚منبع: ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﻟﺮﺟﻌﻪ ﻓﻀﻞ ﺑﻦ ﺷﺎﺫﺍﻥ، ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻘﻞ ﺍﺛﺒﺎﻩ ﺍﻟﻬﺪﺍﻩ، ﺝ 7، ﺹ 356. 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🕊 امام زمان(عج)👇🏻👇🏻👇🏻 🆔 @Emam_Zamaan_313