eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎امتحان شیعیان در آخرالزمان ✍️امام‌صادق(علیه السلام)، درباره شدت فتنه های زمان غیبت می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَتُمَحَّصُن؛و اللَّهِ لَتُمَیَّزُنَّ؛ و اللَّهِ لَتُغَرْبَلُنَّ؛حتَّى لَا یَبْقَى مِنْکُمْ إِلَّا الْأَنْدَر...» «به خدا سوگند شما خالص میشوید. به خدا سوگند شما از یکدیگر_جدا می‌شوید.به خدا سوگند شما غربال خواهید شد. تا اینکه از شما شیعیان باقی نمیماند جز گروه بسیار کم و نادر. دراین میان کسانی نجات خواهندیافت که: خود را در زمان غیبت به (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نزدیک و نزدیک‌تر کنند؛ خود را از رذایل‌اخلاقی پاک کنند و به صفات حسنه نیکو گردانند. ✅ شناخت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دعای فراوان برای فرج ایشان، تنها راه نجات در این دوران پر از فتنه است.» 📚منبع: بحارالانوار، ج۵، صفحه ۲۱۶ جمعه_های_مهدوی 🇮🇷 @Emam_kh
🌹حضرت (مدظلّه‌العالی) 🔅وارد ماه شعبان شديم؛ فصل مناجات با خدای متعال 🌙 🇮🇷 @Emam_kh
‼️ ازدواج با شخص بی نماز 🔷 س ۵۷۹۸: آیا ازدواج با کسی که التزام به اصول عقاید دینی دارد، ولی نماز نمی خواند، جایز است؟ ✅ ج: اگر چه ازدواج فی نفسه اشکال ندارد، ولی نماز از مهمترین واجبات است و سزاوار است همسری انتخاب کنید که سست مذهب نباشد. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ضرورت اینترنت ملی و پیامرسان داخلی قوی 🔸 توییتر صدهااکانت بامنشا روسی روتعلیق کرده! گوگل مپ سرویس نقشه انلاینش رودر اوکراین قطع میکنه! اوکراین خواستار قطع اینترنت جهانی برای روسیه شده! 🔹اگر بین ایران وآمریکا جنگی بشه چه اتفاقی میوفته؟ حالاضرورتِ داشتن اینترنت ملی،داشتن پیامرسان و شبکه اجتماعیِ داخلیِ قوی رو درک میکنید؟! | فاطمه فردوس @Emam_kh
🔴بن‌سلمان: باید به‌دنبال همزیستی با ایران باشیم 🔹ولیعهد سعودی: آن‌ها همسایه ما هستند و همسایه ما تا ابد باقی خواهند ماند. پس بهتر است که مسائل را حل کنیم. طی چهار ماه بحث‌هایی انجام دادیم. امیدوارم به یک موضع برسیم که برای هر دو کشور خوب باشد و آینده درخشانی برای عربستان و ایران ایجاد کند. 🔹هر کشوری که در جهان بمب هسته‌ای دارد-چه ایران و چه هر کشور دیگری- خطرناک است. ما دوست نداریم این را ببینیم و همچنین تمایل نداریم شاهد یک توافق هسته‌ای ضعیف باشیم که در پایان به همین نتیجه ختم می‌شود. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑تاکید حضرت زهرا بر درک غروب جمعه 🌟حضرت فاطمه علیهاالسلام گویند: شنیدم پیامبر اکرم صلّى‏ اللّه‏ علیه ‏و ‏آله مى‏ فرمودند: 💫در روز جمعه ساعتى است که هرکس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب شود 🌓 آن زمانى است که نیمى از خورشید غروب کرده باشد. 🌺حضرت فاطمه علیهاالسلام براى درک آن ساعت به خدمتکارش مى ‏فرمود: 📒بر فراز بلندى برو و هرگاه دیدى نیمه خورشید غروب نمود مرا خبر کن تا دعا کنم. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍استحباب یلند_گفتن بسم_الله الرحمن الرحیم "در نماز 🍋 عن صفوان الجمّال: صَلَّيتُ خَلفَ أبي عَبدِ اللّهِ عليه السلام أيّاما، فَكانَ إذا كانَت صلاةٌ لا يُجهَرُ فيها، جَهَرَ بِ‏ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ»، و كانَ يَجهَرُ فِي السّورَتَينِ جَميعا. 🍋 صفوان جمّال گفت: چند روز پشت سرِ عليه السلام خواندم. ايشان، در نمازى هم كه بلند خوانده نمى ‏شود، « اللّه الرحمن الرحيم» را بلند مى ‏گفت، و در هر دو سوره، بلند مى ‏گفت. 📚 الكافی : ج ۳، ص ۳۱۵. 🍋 عن رجاء بن أبي الضحّاك: بَعَثَنِي المَأمونُ في إِشخاصِ عَليِّ بنِ موسى عليه السلام مِنَ المَدينَةِ ... فَكُنتُ مَعَهُ مِنَ المَدينَةِ إلى مَروٍ... و كانَ عليه السلام يَجهَرُ بِ‏ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» في جَميعِ صَلَواتِهِ؛ بِاللَّيلِ وَ النَّهارِ. 🍋 رجاء بن ابى ضحّاك: مأمون، مرا فرستاد تا على بن موسى [الرضا عليه السلام‏] را از مدينه [به خراسان‏] بياورم ... من از مدينه تا مرو با ايشان بودم. ... در همه نمازهايش، در شب و روز، « الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» را بلند مى‏ گفت. 📚 بحار الأنوار: ج ۸۵، ص ۷۹. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان قسمت صدو پنجاهو دوم خودم میام شمام پشتم بیایین... - صدایش در آمد... - نعیم یالا... محیا توام بیا بالا... نمی دانم چرا حرف که میزد به دهانم قفل زده میشد... بی حرف سوئیچ را کف دست نعیم گذاشتم... نعیم خندید... - مرسی جذبه... با حرص نگاهش کردم و داخل ماشین نشستم... شیطونه میگه میرفتم عقب مینشستما... ولی در دل شیطون را لعنت کردم... و بی آنکه سالم کنم در جایم جا به جا شدم... و زیر لب غرغر کردم... - انگار کیه؟!... دستور میده... اصلا یکی بگه تو رو سننه خودم میومدم دیگه... نچ نچی کرد... بی آنکه نگاهم کند... و چه کسی می گوید من براي یک نگاهش داشتم پر پر میزدم؟!... دانشگاه بهت این طرز صحبت کردن و یاد داده... جا خوردم... خیلی آرام گفته بودم که... نگاهم به نعیم که با ماشین دور میشد ماند... - دختر تنها تو این جاده میدونی یعنی چی؟!... دوباره محیاي سرکش انگار رو آمده بود... یه وري نگاهش کردم... - یعنی چی؟!... اصلا به شما چه که خودتو قاطی مسائل من میکنی؟!... میخواد چی بشه... اون اتفاقی که نباید میوفتاد افتاده،میخوام از چی بترسم ..حس کردم نگاهش رنگ خون گرفت... و لب گزیدم از حرف نابجایم... که مثل همیشه وقتی از کوره در میرفتم اختیار زبانم را از کف میدادم... زل زده بود با همان نگاه خونبارش به من واین شدیدا مضطربم میکرد... - دقیقا منظورتو نمیفهمم؟!... تفهیم کن... بی حرف رو گرداندم به سمت پنجره... که چانه ام اسیر دستش شد... که چانه ام اسیر دستش شد... کارت به جایی رسیده که واسه من افسوس خوابیدن با شوهرتو میخوري؟؟؟!... هرکی طالق گرفت دیگه نباید واسه خودش مرز قائل شه؟؟!... محیا گفته بودم سرت و میبرم اگه خطایی ببینم ازت یادته که... چانه ام را رها کرد و به روبه رو نگاه کرد... - یه نگاه به شناسنامت بنداز میفهمی ربطش به من کجاست... زیر عده منی هنوز،مال منی... این حرف هاي گنده تر از دهنتو نمیدونم از کجا در میاد... مواظب باش... میدونی قاطی کنم هیشکی جلوم واینمیسته... یعنی نمیتونه که وایسه... چشمانم را روي هم محکم فشار دادم... - نعیم خیلی وقته رفته،دیر میشه... بی حرف راه افتاد... و من لقمه ي بغضم را قورت میدادم تا از چشمانم فرو نریزد... چه مهارت خاصی داشت در تحقیر کردنم... و چه احمقانه دلم ضعف میرفت براي چند تار مویی که روي پیشانی اش ریخته بود... تاریخِ معاصر همین حالِ خوبِ کنارِ تو بودن است، که نسلهاى بعد، ورق میزنند تمام دوست داشتنمان را... لعنتی به خودم و دل نافرمانم فرستادم... نیمه ي راه را طی کرده بودیم بی آنکه حرفی بزند یا من حرفی بزنم... آرام گفتم... - بعد عوارضی نگه دار لطفا من گرسنمه... گرسنه که بودم اما راستش براي شکستن سکوت سخت میانمان گرسنگی را بهانه کردم... بی آنکه نگاهی بیاندازد گفت... - غذاي اینجا سالم نیست به معدت نمیسازه... خداي من مگر چه گفته بود که اینطور با کوچکترین صحبتش به عرش اعلا میرسیدم؟!... لب فرو بستم... کمی جلوتر ایستاد... - پیاده شو... اینجا غذاش خوبه... بی حرف پیاده شدم... پیرمرد سپید رویی کنار آتش نشسته بود... که با آن چهار پایه چوبی که رویش نشسته بود وکتاب حافظی که دستش بود ... انگار یک تابلوي نقاشی زیبا ساخته بود... امیرعباس تن صدایش را کمی باال برد... - سالم حاج بابا... پیر مرد سر بلند کرد از روي کتاب... پیرمرد سربلند کرد از روي کتاب و نگاهی به ما کرد... ادامه دارد... 💖 🧚‍♀●◐○❀