بر چهرہ پر ز نور مهدے صلوات 🌺🍃
برجان و دل صبور مهدے صلواٺ🌺🍃
تا امر فرج شود مهيا بفرسٺ 🌺🍃
بهر فرج و ظهور مهدے صلواٺ🌺🍃
(🌺)اللّهُمَّ
✨(🌺)صَلِّ
✨✨(🌺)عَلَی
✨✨✨(🌺)مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ آلِ
✨✨✨✨✨(🌺) مُحَمَّدٍ
✨✨✨✨(🌺)وَ عَجِّلْ
✨✨✨(🌺)فَرَجَهُمْ
✨✨(🌺)وَ اَهْلِکْ
✨(🌺)اَعْدَائَهُمْ
(🌺)اَجمَعِین
@Emam_kh
✍پیامبر مهربانی صلّی الله علیه و آله:
هر كس راستگوتر است سخن مردم را بيشتر باور مى كند و هر كس دروغگوتر است مردم را بيشتر دروغگو مى داند
📚نهج الفصاحه
⚡️پسر نمونه⚡️
در آمستردام امام جماعت مسجدی هر جمعه بعد از نماز همراه پسرش که ده سال سن داشت به یکی از محله ها میرفتند و کارتهایی را که در آن نوشته شده بود «راهی به سوی بهشت » درمیان مردم غیر مسلمان پخش میکردند تا بلکه سودمند واقع شود و برای تحقیق درمورد اسلام و قبول آن اقدام کنند ، در یکی از روزهای جمعه هواخیلی سرد و بارانی بود ، پسر لباسهای گرمی پوشید تا سرمارا احساس نکند ، وگفت : پدرجان من آماده ام !َ
پدر پرسید : آماده برای چه چیزی ؟
پسرگفت : برای اینکه برویم و این جمعه هم مانند جمعه های گذشته نوشته هارا پخش کنیم
پدر جواب داد: هوا خیلی سردو بارانیست امروز ممکن نیست .
پسر بااصرار ازاو خواست که بروند و گفت : مردم دربیرون به طرف آتش میشتابند .
پدر گفت : من دراین سرما نمیتوانم بیرون بروم .
پسر گفت : پس اجازه دهید من برومو کارتها را پخش کنم ؟
بعد از کمی بالاخره پدر راضی شد و اورا فرستادو پسر از او تشکر کرد .
وپسر بااینکه فقط ده سالش بود در آن خیابانها تنها کسی بود که در آن هوای سرد دربیرون بود ، او درهمه خانه ها را میزد و کارت رابه مردم میداد. بعد از دو ساعت راه رفتن زیر باران فقط یک کارت باقی مانده بود ومیگشت دنبال کسی که آن کارت آخری رابه او بدهد ولی کسی رانیافت ، بنابراین یک خانه روبروی خود راانتخاب کرد و رفت که کارت رابه اهل آن خانواده بدهد . زنگ آن خانه رابه صدا در آورد ولی جواب نشنید دوباره زنگ رابه صدا درآورد و چند باردیگر همتکرار کرد تا بالاخره پیرزنی اندوهگین در راباز کرد و گفت : پسرم چه میخواهی دراین باران ؟ کاری هست که برایت انجام دهم ؟
پسر باچشمانی پرامید و پاک و بالبخندی دلنشین گفت : ببخشیدباعث اذیت شما شدم فقط میخواستم بگویم که خداشمارا واقعا دوست دارد وبه شماتوجه عنایت کرده ومن آمده ام آخرین کارت که مانده رابه شمابدهم کسی که شمارااز همه چیز آگاه خواهد ساخت خداوند است وغرض از خلق انسان و وهمه چیز این است که رضای او بدست آید .... . سپس کارت را به او دادو خواست برگردد که پیرزن از او تشکر کرد. بعد از یک هفته و بعد از نماز جمعه وقتی امام از خطبه تمام شد پیرزن ایستاد و گفت : هیچ کدام از شماها مرانمیشناسید و من هرگز قبلا به اینجانیامده ام ، وتا جمعه گذشته مسلمان هم نبوده ام و فکرس راهم نمیکردم که مسلمان شوم ، ماه گذشته شوهرم فوت کرد و مراترک نمود و من تنها ماندم در دنیایی که کسی را نداشتم و جمعهٔ گذشته درحالیکه باران میبارید و هوا خیلی سرد بود میخواستم که خودم رابکشم چون هیچ امید وآرزویی در دنیا نداشتم ... برای همین یک چهار پایه آوردم وطناب را از سقف آویزان کردم و آن را درگردن انداختم سپس آنرا در گردنم محکم کردم تنها و غمگین بودم و داشتم آخرین افکارم را مرورمیکردمو باخود کلنجار میرفتم که دیگر بپرم وخود را خلاصکنم !!! ..
که ناگهان زنگ به صدادر آمد ، من هم که منتظر کسی نبودم کمی صبر کردم تا شاید دیگر در نزند ولی دوباره تکرار شد و چندین مرتبه زنگ را به صدا در آورد اینبار باشدت در راکوبید و زنگ راهم میزدبار دیگر گفتم که کیست ؟!!!
به ناچار طناب را از گردنمپایین آوردم و رفتم تا بدانم کیست که اینگونه با اصرار در رامیکوبد ، وقتی در را باز کردم چشمم به پسر کوچکی افتاد که با اشتیاق و لبخند به من نگاه میکند چهره ای که تابحال آنرا ندیده بودم ! و حتی توصیفش برایم مشکل است کلمات قشنگی که بر زبانش آورد قلبم را که مرده بود بار دیگر به زندگی برگرداندو صدایی قشنگ گفت : خانم ؛ آمده ام که به شمابگویم که خدا شمارا دوست دارد و به تو عنایت کرده وسپس کارتی را بدستم داد! کارتی که روی آن نوشته بود راهی به سوی بهشت !
پس در رابستم و به شدت چیزهایی که در کارت نوشته شده بود را خواندم ...
سپس طناب را از سقف باز کردم و همه چیز راکنار گذاشتم ...
چونمن دیگر به آنها نیاز ندارم و من پروردگار حقیقی و محبت واقعی راپیدا کرده ام ...
اسم این مرکز اسلامی هم روی کارت نوشته شده بود بنابراین آمدم اینجا تابگویم : الحمدلله و سپاس برای شما به خاطر تربیت چنین فرزندی که در وقت مناسب سراغم آمد و من را از رفتن به جهنم باز داشت ! َ
و چشمان نماز گذارانپر از اشک شد و همه باهم تکبیر زدند و الله اکبر گفتند ...الله اکبر ...
امام که پدر آن پسر بود از منبر پایین آمد و پسرش را که در صف اول نماز گذاران بود ، با گریه ای که نمی توانست جلوی آنرا بگیرد درآغوش می فشرد ...
نمیتوان به چنین پسری افتخار نکرد ...
واینجا این سوال مطرح میشود که مابرای دعوت در راه خدا چه کرده ایم.
آیا این وسایل پیام رسانی مثل تلگرام و غیره را در مسیر دعوت به سوی خداوند به کار گرفته ایم ، یا خیر ؟!؟...
جواب این سوال را به خودتان واگذار می کنم...
@Emam_kh
🔴 ایمان ابوذر و مدیریت شُل ایمان ها!
🔹رهبر انقلاب در ابتدای درس خارج فقه این هفته خود، قبل از شروع ثبت نام کاندیداها برای انتخابات مجلس به نکته بسیار مهمی اشاره کردند که هرکسی در انتخابات اسم ننویسد.
🔸حضرت آقا به روایتی از پیامبر عزیز اسلام(ص) خطاب به ابوذر غفاری اشاره می کند: «من جنابعالی را در مدیریّت، ضعیف میبینم. خیلی آدم خوبی هستی، مجاهد فیسبیلاللّه، رُکگو، و آسمان بر راستگوتر از او سایه نیفکنده، زمین راستگوتر از او را بر خودش حمل نکرده؛ اینها همه به جای خود محفوظ، امّا شما آدم ضعیفی هستی. حالا که آدم ضعیفی هستی، مواظب باش بر دو نفر هم ریاست نکنی! حالا بحث اسمنویسی برای انتخابات مجلس است، گفتند شروع شده، همین طور بدون محابا میروند!».
🔹این خطاب رهبری در مورد همه است. آنجایی که رهبر انقلاب یکسال قبل از سال 1392 خطاب به کاندیداهای ریاست جمهوری فرمود اگر مدیریت اجرایی بلد نیستید وارد صحنه نشوید و همین را در سال 96 هم تکرار کردند. و خطاب به رئیس دولتی که نه انگیزه کار دارد نه توان مدیریت و نه شجاعت بیان این را!
🔸در درجه دوم خطاب به متدینینی است که این روزها با مشاهده وضعیت اقتصادی و فرهنگی کشور هر کدام به جنبش و جوش آمدند که کاری کنند و تکلیف را هم در ثبت نام برای نمایندگی مجلس می دانند.
🔹مطالعه احوالات عمده مسئولین این سه چهار دهه نشان می دهد مسئولین فعلی هم در ابتدا کسانی بودند که اول بار با نیت خدمت به مردم و انجام تکلیف الهی پای کار آمدند اما به مرور و با توجه به ضعف مدیریت و متأسفانه عدم توانایی کنترل نفس و غرق شدن در چرب و شیرین دنیا، به خطا رفته و این وضعیت را رقم زدند! احوالات گذشته وزرای فعلی همین دولت را ببینید که در دهه 60 با نیت خالص و تکلیف گرایی به میدان وارد شدند حالا بعد از 30 سال کارشان به کجا کشیده!
🔸لذا توصیه می کنیم جنبش هایی که اخیراً از سوی برخی دلسوزین راه افتاده و جوانان انقلابی را به حضور در انتخابات دعوت می کنند مواظب باشند که نفس درون من و شما را غلغلک ندهند. واقعاً ببینیم می توانیم در این عرصه قدم بگذاریم؟ بینی و بین الله؛ خدا را شاهد بگیریم و اگر ذره ای شک داریم از همین اول پا در این راه خطرناک نگذاریم چرا که پیامبر هم به ابوذر غفاری با آن مقام ایمان می فرماید مدیریت دو نفر را هم به عهده نگیر! چون نمی توانی! پیامبر به آن ابوذر، با آن درجه از ایمان که در وصف او چه تعابیر سنگینی به کار می برند می فرماید مدیریت را قبول نکن! چه رسد به خیلی از شُل ایمان هایی چون من!
انتخابات_98
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
‼️وضو و غسل با وجود ناخن بلند
🔷س 2047: آیا ناخنهای بلند بانوان به وضو و غسل اشکال میرساند؟
✅ج: اشکال ندارد، اما اگر بيش از حدّ معمول بلند باشد، باید در مقدارى از زیر ناخن كه از سرانگشت بلندتر است، مانع ـ مانند چرک زیر ناخن ـ وجود نداشته باشد.
@Emam_kh
✴️مسکن_قوی_دندان_درد
🔹گل میخک ۲ قاشق
🔹گلاب ۱ لیوان
🔹سرکه طبیعی ۱ استکان
🔹نمک دریا ۲ قاشق
🔸ابتدا میخک را به مدت ۱۰ دقیقه داخل گلاب روی شعله ملایم بجوشانید و بعد سرکه و نمک را به آن اضافه کنید. هنگام دندان درد دو قاشق از این دارو را به مدت ۵ دقیقه داخل دهان نگه دارید، یا با دارو لثه ها را ماساژ دهید.
🔅این دارو را میتوانید در یخچال نگهداری کنید.
@Emam_kh
🌟 گفتم :
👈 اولا بفرمایید
🌟 که شما قبول دارید
🌟 کم یا زیاد کردن اذان اشکال داره؟
🌹 گفت : معلومه که قبول دارم
🌟 گفتم : خوب چرا شما
👈 « حی علی خیر العمل » رو
🌟 از اذان حذف کردید ؟
🌟 چرا شما جمله
👈 « الصلاة خیرُ من النوم » رو
🌟 به اذان اضافه کردید ؟
🌟 پیرمرد به فکر فرو رفت و جوابی نداد.
🌟 گفتم : اما جواب شما
🌟 هیچ کدوم از علما و فقهای شیعه ،
🌟 شهادت بر امام علی رو
🌟 جزو اذان و اقامه نمی دونند
🌟 بلکه به نیت استحباب
🌟 در کنار شهادت بر رسالت پیامبر
🌟 آورده می شه .
🌟 پیرمرده خوشحال شد و گفت :
🍎 ممنون که روشنم کردی
🌟 در همین لحظه
🌟 محافظم رحیم اومد و گفت:
🌹 آقای شیعه ، من دنبال اون آقا رفتم ،
🌹 حدس بزنید کجا رفت؟
🌟 گفتم : کجا؟
🌹 گفت : سفارت آلمان ،
🌹 یارو آلمانی بود
🌹 همینجوری لباس عربی پوشیده بود
🌟 منم دستی به محاسن تازه روئیده خودم کشیدم و به فکر فرو رفتم
🌟 بعد از کمی مکث گفتم :
🌟 آقا رحیم با محمد برو
🌟 در مورد حادثه دیروز ( برائت از مشرکین ) تحقیق کنید
🌟 شاید اون حادثه هم
👈 به همین آلمانیا ربط داشته باشه
🌟 ولی علی ( محافظ دیگه ) رو نبرید
🌟 میخوام کنارم بمونه
🌟 چند روز گذشت و خبری از اونا نشد
🌟 موسم حج هم تموم شد
🌟 حجاج آماده برگشتن به ایران شدند
🌟 و من همچنان
👈 منتظر رحیم و محمد بودم
🌟 چند روز بعد خبر رسید
👈 که رحیم پیدا شده
🌟 منو به یک زباله دونی بردند
🌟 خیلی وحشتناک بود
🌟 وای خدای من
🌟 جسد بی سر رحیم
👈 توی زباله دونی بود .
🌟 حالت تهوع پیدا کردم
🌟 گریه و زاری کردم
🌟 نگران محمد شدم
🌟 به سفارت ایران خبر دادم
🌟 زا اولین پرواز ،
👈 جنازه رحیم رو بردن ایران
🌟 هر روز به سختی می گذشت
🌟 منتظر خبر بدی از محمد بودم
🌟 خدا خدا میکردم
👈 که اتفاقی براش نیوفتاده باشه
🌟 تا که یه روز یه آقایی
🌟 با لباس عربی اومد پیشم
🌟 می گفت که از محمد خبر داره
🌟 دنبالش رفتم
🌟 انتظار داشتم
👈 بازم جسد محمد رو نشونم بده
🌟 تا که به یه کوچه ای رسیدیم
🌟 ناگهان چاقو درآورد
👈 و به طرفم حمله ور شد
🌟 منم شوکه شدم و به زمین افتادم ...
🌸 داستان پسری به نام شیعه
🌸 فصل دوم
🌸 قسمت سیزدهم
🌸قسمت چهاردهم
🌟 وحشیانه پاشو گذاشت روی سینه من
🌟 و چاقو رو به سمت من پایین می آورد
🌟 ناگهان محافظم علی سر رسید
👈 و جلوش رو گرفت
🌟 با هم درگیر شدند
🌟 بعد از چند لحظه
🌟 چند نفر دیگه به کمک اون مرد عرب اومدند و ما مجبور شدیم فرار کنیم
🌟 ناگهان درب یه خونه ای باز شد
🌟 و حدود ده نفر از اونجا بیرون اومدند و به طرف ما می دویدند
🌟 خیلی ترسیده بودم
🌟 نه از پشت راه فرار داشتیم نه از جلو
🌟 آن ده نفر که به ما رسیدند ، ایستادند
🌟 اون عقبیا هم رسیدند
🌟 از خدا کمک خواستم و شهادتین گفتم
🌟 یک نفر از همون خونه
🌟 سرشو بیرون آورد و داد زد :
🍎 بیاین اینجا بیاین داخل
🌟 آروم و با ترس به اون ده نفر نگاه می کردم و از وسطشون عبور کردیم
🌟 ما داخل خونه شدیم
🌟 و اونا با اون تبهکاران درگیر شدند
🌟 بعد از یک ساعت ،
🌟 اونا رو دست بسته داخل خونه کردند
🌟 و توی اتاق زندونی شدند
🌟 یه آقایی با لباس عربی وارد شد
🌟 صورتش رو با چفیه قرمز مخفی کرده بود
🌟 چفیه رو برداشت و سلام کرد
🌟 ناگهان علی ذوق زده شد و بغلش کرد و گفت :
🌹 باورم نمیشه این محمد خودمونه
🌟 منم خوشحال شدم و بغلش کرد
🌟 افراد خونه رو معرفی کرد و گفت :
🌹 شما در امان هستید
🌹 این دوستان همه شیعه اند
🌹 منو از دست آلمانیا نجات دادند
🌟 گفتم : مگه چه اتفاقی افتاده؟
🌹 گفت : همون طور که امر فرمودید
🌹 در مورد حادثه روز برائت ، تحقیق کردیم
🌹 ما رفتیم سفارت آلمان
🌹 فهمیدیم که فرماندهی نظامی آل سعود ، در اون حادثه ( برائت از مشرکین) به عهده یک افسر آلمانی بنام ژنرال اولریخ وِگِنِر بوده
🌹 بیشتر کشته ها ، مربوط به روزهای پس از حادثه است
🌹 چون این افسر کثیف و ماموران سعودی، اجازه مداوای مجروحین حادثه رو در بیمارستان ها ندادند.
🌟 گفتم : مگه در اون حادثه ، چند نفر شهید شدند؟
🌟 محمد سرشو پایین انداخت و با چشمانی خیسِ اشک گفت:
🌹 402 نفر که همه شون مردم عادی و بی دفاع بودند
🌹 اون نامردا حتی به زنان و جانبازان هم رحم نکردند
🌹 متاسفانه اکثر شهدای حادثه از زنان بودند
🌟 گفتم : وای خدای من
🌟 اینا دیگه چقدر پست فطرتند
🌟 کمی مکث کردم و گفتم : راستی زخمی چی؟
🌟 چند نفر زخمی شدند؟
🌹 گفت : حدود 649 نفر
🌟 گفتم : رحیم چرا کشته شده؟
🌹 گفت : ما در مورد اون یارو آلمانیه که باهاش مناظره کردید داشتیم تحقیق میکردیم
🌹 تا اینکه لو رفتیم و ما مجبور شدیم فرار کنیم...
ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضاعلیہالسلام
زمزمه کنید صلوات خاصه امام رضا (علیه السلام)
@Emam_kh