🔴 در #نه_دی مردم به صحنه آمدند و بساط فتنهگری جمع شد. تا مردم وارد عرصههای اقتصاد،فرهنگ، نظارت بر مدیران ومبارزه با فساد نشوند مشکلات این حوزهها حل نخواهد شد.خیلی روشن است که وظیفه حاکمیت ودولت است که زمینه حضور مردم را فراهم کند. مردم باید درمدیریت و رهبری کشور نقش داشته باشند.
✅ داود_مدرسی_یان:
@Emam_kh
⭕️ هیچگاه فراموش نمیکنیم حرامیان لانه کرده در ایران اسلامی مان را..
🔹نه فراموش میکنیم نه میبخشیم...
🔹عاشورای ٨٨
🔹فتنه ٨٨
🔹فتنه سبز
🔹لعنت به فتنه گر
@Emam_kh
🔻 یه قلقلک کوچلو، تحلیلی راهبردی با زبانی ساده
جهت نشاندن خنده برلب دوستان
و از حسادت ترکیدن دشمنان نظام
وقتی در دوئل تاریخی فرعون و
موسی، فرعون به ساحرانش گفت: سِحرتونو به نمایش بزارید!
ساحران فرعون ؛ که متخصصین امر جادوگری بودند، وقتی سحرشون و نشون دادند، جماعت تماشاچی انگشت به دهان که شدند هیچ، همه منکوب شدند!
حسابی که قدرت نمایی کردند!
فرعون باد به غَب غَب انداخت !
حالا خداوند به موسی گفت: موسی عصا تو بنداز !!
موسی چوپان بیابانگرد کُجا، ساحران دربار حکومت فرعون کجا؟
موسی عصارو انداخت، به اذن الله، عصا تبدیل به اژدها شد و سحر ساحران رو بلعید!!!
ساحرا که میخکوب شدن هیچ•••
اولین نفرایی که ایمان آوردند کیا بودند؟ خودِ ساحران فرعون !!
چرا؟ چون خودشون این کاره بودند! کار بلد بودند
متخصص امر بودند، در واقع تکنوکرات بودند،
فن سالار بودند،
اونا بهتر از عوام میدونستند که چی به چیه؟ این دیگه سحر و جادو و ادا اصول نیست،
این معجزه است!
اینجا دکترینه!
یعنی ساحران فرعون غلاف کردن، بقیه دیگه مهم نبود چی فکر میکنن !!
اما در زمان حاضر: وقتی پهپاد گلوبال هاوک سوپر مدرن نامرئی در لبه تکنولوژی جهان، توسط سامانه سوم خرداد نیروی هوا فضای سپاه ساقط شد، اسپوتنیک روسیه به نقل از ژنرال های روس گفت: ایرانی ها یک سلاح خارقالعاده دارند !!، در واقع اون متخصصین امر که تشتک هاشون پرید، هستن که قضیه رو فهمیدن؛
دیگه مهم نیست یارو تو تاکسی چی قُدقُد میکنه!
آنگاه که ولادیمیر پوتین ؛ افسر ارشد KGB و رئیس جمهور اَبَر قدرت بلوک شرق، دست به سینه میشینه جلو تکنلوژيهاي ما، دیگه مهم نیست افراد واداده حَرّافی چون زیباکلام و تاجزاده و... چی قِرقِره میکنن.
و وقتی ژنرال های چهارستاره سنتکام هنوز هم میگن: "ما هرجا میریم به سَد قاسم_سلیمانی میخوریم ،"
دیگه اون بَبو گُلابی خِرفت تو دانشگاه واسه ما فَسانه است
اون ژنرال ارتش آمریکا میدونه حاجی چکار کرد !!
شهید فخری زاده رو موساد میدونست کیه! نه ما، وقتی پدر موشکی اسرائیل اعتراف میکنه: تکنولوژی موشکی ایران حیرت انگیز [و] عجیبه، دیگه مهم نیست "حسن آقامیری" خلع لباس شده چی بلغور میکنه! اینا متخصصان امر هستند، اینها ساحران فرعون اند؛ وقتی اینا زانو میزنن، یعنی اونی که باید بفهمه فهمیده! بقیه اگه نفهمیدن چون نفهمن !!
وقتی سید حسن در لبنان میگه
حزب الله 100 هزار رزمنده آموزش دیده مسلح داره که با اشاره! نه دستور!
کوه ها رو جابه جا میکنن! مهم نیست اون باقالی تو فُلان پِیج اینستا چی میگه! یارو تو پنتاگون پشماش ریخته! اون فهمیده سید چی گفته!
ساحران فرعون، اول از همه ایمان آوردن! چون اونا فهمیدن چی به چیه
بقیه ول معطل اند!
هموطن متوجه شدی چی شد یا نه؟!!»
حالا هی به سیاه نمایی بر علیه مملکت ادامه بده.....
زنده وپاینده ای دلیر رهبرم سید علی
سرتان سبز سبز قامتان دلیر ایرانی✌️🇮🇷
✍ مصطفی
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پنجشنبه است
ثانیه هایمان بوی
دلتنگی میدهد
چه مهمانان ساکتی
هستند رفتگان
نه بدستی
ظرفی آلوده میکنند
نه به حرفی دلی را
تنها به فاتحه قانعند
شادی روح تمام
اموات #فاتحه و #صلوات
🍃🌼 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃
💔فاتحه کبیره بسته هدیه اموات💔
💫1 مرتبه سوره حمد
💫1مرتبه سوره توحید
💫1مرتبه سوره ناس
💫1مرتبه سوره فلق
💫1مرتبه سوره کافرون
💫7مرتبه سوره قدر
💫3مرتبه آیه الکرسی
✨شادی روحشان صلوات✨
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
@Emam_kh
🌺سبک زندگی قرآنی :🌺
🍂مراقب خانواده خود باشید🍂
🔸يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ.....
(تحریم/۶)
⚡️ ترجمه :
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خود و خانواده خود را از آتشى كه هيزم آن مردمان گنهكار و سنگ ها هستند، حفظ كنيد
🔴 مؤمنین نسبت به خانواده خود مسئولند و باید آنان را از گرفتار شدن به آتش جهنم حفظ کنند.
✅پس همانطور که درباره مسائل دنیوی خانواده خود حساس و مراقب هستید، نسبت به دینداری اعضای خانواده تان نیز مراقبت داشته باشید.
🌺🍂🍂🍂🍂
#استفتائات_امام_خامنهای_مدظله_العالی
‼️برخورد جسم تر به چیز نجس
🔷س 407: اگر قسمتی از یک لباس نجس شده باشد و انسان نداند که دقیقاً کجای آن است و سپس جسم تری به قسمتی از آن لباس برسد آیا نجس میشود یا خیر؟
✅ج: نجس نمیشود.
‼️آب خارج شده از لباس در حال شستشو
🔷س 408: در هنگام شستشوی لباس با آب متصل به کر، آبی که موقع فشار دادن لباس از آن خارج میشود، چه حکمی دارد؟
✅ج: اگر آب شیر متصل به کرّ به همه جای لباس متنجّس برسد و پس از زوال عین نجاست از آن بریزد و از آن عبور کند و خارج شود، لباس پاک است و احتیاج به فشار دادن ندارد و چنانچه پس از خصوصیات ذکر شده لباس را فشار دهند، آبی که از آن میریزد، پاک است.
📕منبع: leader.ir
@Emam_kh
رمان #بغض_محیا
قسمت هشتادو پنجم
مینا لبخندي زد...
- امیر عباس چایی که برایش ریخته بودم را جلوي خودش کشید...
دستتون درد نکنه این خانوم ما رو حسابی از تنهایی در آوردید...
مینا هم برحسب عادت رك بودنش رو به امیر عباس کرد...
- خانوم شمارو من نباید از تنهایی در بیارم...
مگه نه محیا؟!...
چشم غره اي به مینا رفتم...
و امیر عباس هم انقدر باهوش بود که منظور مینا را بفهمد...
کمی که نشستیم امیر عباس گفت...
- خب بریم؟!...
موافقت کردیم و قرار شد پشت ماشین مینابریم و تا خانه اش برسانیمش...
که به خانه رسید، امیر عباس هم راه خانه را در پیش گرفت...
من هم بی تفاوت به بیرون خیره شدم...
- چه خبر؟!...
نیم نگاهی به طرفش انداختم...
امیر عباس مغرور داشت سر صحبت را با من باز میکرد یا من خیالاتی شدم؟...
هنوز در شگفت بودم از حرکت بی نظیرش...
پلک آرامی زدم...
- خبري نیست...
و دوباره به بیرون خیره شدم...
قطعا اگر این اتفاق چند وقت پیش می افتاد...
همان دم از خوشحال پس میافتادم و به جواب دادن نمی رسیدم...
شاید یه خاطر همین است که میگویندخدا کند،خدا تا همان وقتی که آروزي چیزي را داره آن را
بدهد...
شاید نیم نگاهی از سمت امیر عباس تا همین چندوقت پیش براي تمام عمرم آروزیم بود اما حالا..
امیر عباس دقیقا همان چیزي بود که براي همه ي عمرم در مغز و قلبم کشته بودم...
و مغزم بی او دوام اورد و قلبم؟! نمی دانم...
با یاد قلب مرده ام و سرنوشت غم انگیزم انگار بغض کهنه ام گلویم را فشار میداد...
و نمی دانم چرا دلم حرف زدن می خواست...
نمی دانم چراباز هم دلم می خواست امیر عباس سر صحبت را باز کند...
نمی دانم؟!...
شاید بخاطر غرور زخمی شده اي بود که انگار با شنیدن خرید عروسیشان دوباره سر باز کرده بود...
و چرك و خون خاطرات روي ذهنم جاري شده بود...
نفس عمیقی کشیدم و سرم را به پشتی صندلی تکیه دادم خسته بودم خیلی...
دلم حتی فکرکردن هم نمی خواست...
ماشین که از حرکت ایستاد...
تکانی خودم امامیلی به باز کردن چشم هایم نداشتم...
انگار می خواستم در همان خلسه بمانم...
هرم نفس هایش به صورت میخورد و از تعجب چشمانم تا اخرین حد گشاد شد...
تک خنده اي زد...
- خانوم کوچولو دیگه خودتو به خواب نزنیا...
حرصی شدم...
اما جوابی نداشتم و اعترافش کمی سخت بود برایم...
که بگویم منتظر بودم تا او صدایم کند...
حتی در محضر وجدان خودم...
انگار غرور زخمیم کمی ترمیم شدن میخواست...
در را باز کرد و پیاده شد...
و آرام اما طوري که بشنوم گفت...
- خوب دلت بوس می خواد بگو این حرکتارو نداره که...
ومن فکر کردم همین الان است که از گوشهایم دود بلند شود...
مردك پرو و از خود راضی ...
چیزي نگفتم اما اعتراضم را با کوبیدن در ماشین خوشگلش نشان دادم...
قدم تند کردم وخدارو شکر که کلید داشتم...
کلید را داخل در انداختم...
و می دیدم که به ماشینش تکیه زده و با لبخند نظاره گر رفتار من است...
با دیدن لبخند ژکوند مسخره اش پوفی کشیدم و با حرص در را پشت سرم بستم...
اما انگار پایش مانع بستن در شد...
در را کمی هل داد و من کناررفتم...
قدم تند کرد تا حتی قدم هایش نزدیکم هم نشود...
از دست خودم عصبانی بود...
براي احساسات ناخوشایندم...
براي آن لحظه اي که غرور اسیب دیده ام مهمتر از تنفرم به او شد...
دلم بیشتر از همیشه دوري میخواست از اویی که برایم هر قدمش ضربه بود...
به اتاقم که رسیدم نفس راحتی کشیدم...
و خود را روي تخت ولو کردم...
و براي اولین بار از داشتن تخت بزرگ دو نفره خدارو شکر کردم...
انگار راه نفسم بسته شده بود...
داشتن خفه میشدم...
هوا میخواستم...
فضا میخواستم...
در که بی در زدن باز شد از جا پریدم و اخم در هم گره کردم از ورود امیرعباس...
مهمان ناخوانده اي که ذهنم عجیب در تلاش بود براي فراموش کردنش...
اما لعنتی همه جا بود...
همه جا...
نگاه خریدارانه اي به اتاق انداخت...
ادامه دارد...
💖 🧚♀●◐○❀