eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.5هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عبدالحمید در حال رفراندوم..! @Emam_kh
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تودهنی حجت الاسلام رفیعی به عبدالحمید که گفته بود رفراندوم برگزار کنید @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش یک عراقی‌ بصیر در پاسخ اهانت به عمامه در ایران… این حرکت باید در ایران هم تبدیل به یک پویش بزرگ شود (بویژه توسط دهه هشتادی های گل) باید تهدید را به فرصت تبدیل کنیم دخترخانمها و خانمهای عزیز انقلابی هرجا یه چادری دیدند چادرش را ببوسند آقا پسرها و آقایون انقلابی هر کجا یک طلبه و روحانی دیدند (منظور اکثریت طلاب شریف و فقیر و انقلابی است نه عده قلیلی که از ۲۰ جا حقوق میگیرند و...) عمامه اش را ببوسید و تکریم کنید فیلمهای خود را هم بفرستید برای ما و سایر کانالهای انقلابی و غیرانقلابی تا فضای مجازی را منفجر کنیم 👤 آنتی صهیون @Emam_kh
‼️ چت کردن با نامحرم 🔷 س ۶۳۲۳: آیا با نامحرم اگر در مورد مسائل سیاسی و دینی باشد، حرام است؟ ✅ ج: اگر و کلمات باشد و نسبت به عدم وقوع در حرام و مفسده مطمئن باشند، فى نفسه اشکال ندارد. @Emam_kh
🍂 با ناامن کنندگان جامعه برخورد کنید. 🍂 🔶لَئِن لَّمْ يَنتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لَا يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلَّا قَلِيلاً (احزاب/۶٠) ⚡️ترجمه : اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است، و نيز كسانى كه بدنبال ایجاد اضطراب و ناامنی در جامعه هستند، دست از كارشان بر ندارند، ما تو را بر ضد آنان مى شورانيم، و بر آنها مسلّط خواهيم ساخت، سپس جز مدت كوتاهى نمى توانند، در كنار تو در اين شهر بمانند! ❌ دشمنان را بايد از شورش و اقدام انقلابى مسلمانان ترساند. 🚫اسلام چنان به امنيّت جامعه اهميّت مى دهد كه فرمانِ توبيخ و اخراج كسانى را كه در ميان مردم دلهره و ناامنى ايجاد مى كنند، صادر نموده است. 🍂🌺🍂🌺🍂🌺 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔 منظور از سبك شمردن نماز چيه؟ ⚡️🕊 منظور از سبك شمردن نماز، مي تونه هر كاری باشه كه بی اهميتی و کم توجهی به نماز رو برسونه به عنوان مثال... ❌سروقت نماز نخونیم. ❌درباره ی وضو و مقدمات نماز دقت نكنیم. ❌اعمال نماز رو صحيح انجام ندیم(مثلا: قرائت صحیح ،انجام ركوع و سجده درست، آرامش داشتن) ❌وقت نذاریم برای یاد گرفتن احکام نماز. ❌باهر لباس و هر شرایطی به نماز بایستیم. ❌ قضاشدن مکرر نماز صبحمون و نسبت به نمازهای قضا بی توجه باشیم. ❌ با وجود نزدیکی مسجد و بدون دلیل نماز جماعت شرکت نکنیم. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دام شیطانی سوم 🎬 سمیرا هرچه پرسید چی شده,اصلا قدرت تکلم نداشتم,فوری رفتم توخونه وبه مادرم گفتم سردردم ,میخوام استراحت کنم .. اما درحقیقت میخواستم کمی فکر کنم...مبهوت بودم....گیج بودم..... کلاس گیتار روزهای زوج بود اما اینقد حالم بد بودکه فرداش نتونستم برم کلاسهای دانشگاه,روز دوشنبه رسید ,قبل ازساعت کلاس گیتارزنگ زدم به سمیرا وگفتم :سمیراجان من حالم خوش نیست امروز کلاس گیتارنمیام,شایددیگه اصلا نیام...هرچه سمیرااصرارکرد چطورته ,بهانه ی سردرد اوردم. نزدیکای ساعت کلاس گیتاربود یک دلشوره ی عجیب افتاد به جونم,یک نیرویی بهم میگفت اگر توخونه بمونی طوریت میشه,مامانم یک ماهی بودآرایشگاه زنانه زده بود,رفته بود سرکارش,دیدم حالم اینجوریاست,گفتم میزنم ازخونه بیرون ,یه گشت میزنم ویک سرهم به مامان میزنم,حالم بهتر شد برمیگردم خونه,رفتم سمت کمد لباسام,یه مانتو آبی نفتی داشتم,دست کردم برش دارم بپوشمش ,یکهو دیدم مانتو قرمزم که مال چند سال پیش بود تنمه,ازترس یه جیغ کشیدم,اخه من مانتو نپوشیده بودم,خواستم دکمه هاشو بازکنم ,انگاری قفل شده بود,ازترسم گریه میکردم,یک هو صدا درحیاط بلند شد که باشدت بسته شد,داشت روح از بدنم بیرون میشد از ته سرم جیغ کشیدم,یکدفعه صدای بابا راشنیدم,گفت چیه دخترم :چطورته؟؟چراگریه میکنی مادرم؟؟ خودم راانداختم بغلش ,گفتم بابا منو.ببر بیرون ,اینجا میترسم. بابا گفت:من یه جایی کاردارم ,الانم اومدم یک سری مدارک ببرم,بیا باهم بریم من به کارام میرسم توهم یک گشتی بزن. چادرم راپوشیدم یه گردنبند عقیق که روش (وان یکاد..) نوشته بود ,داشتم که کناردر هال اویزون بود,برش داشتم انداختمش گردنم وسوارماشین شدم ومنتظر بابا موندم. بابا سوار شد وحرکت کردیم ,انقد توفکربودم که نپرسیدم کجا میریم ,فقط میخواستم خونه نباشم. بابا ماشین راپارک کرد وگفت:عزیزم تا من این مدارک رامیدم توهم یه گشت بزن وبیا,پیاده شدم تا اطرافم رانگاه کردم ,دیدم خدای من جلو ساختمانی هستم که کلاس گیتارم اونجا بود,پنجره ی کلاس رانگاه کردم,استادسلمانی باهمون خنده ی کریهش بهم اشاره کرد برم داخل... انگار اختیاری درکارنبود,بدون اینکه خودم بخواهم پا گذاشتم داخل کلاس.... ..
😈دام شیطانی😈 🎬 داخل کلاس شدم,سمیرا از دیدنم تعجب کرد,رفتم کنارش نشستم,سمیراگفت:توکه نمیومدی ,همراه من رسیدی که.... اومدم بهش بگم که اصلا دست خودم نبود,یه نگاه به سلمانی کردم,دیدم دستش را گذاشته روبینیش وسرش رابه حالت نه تکون میده.... به سمیراگفتم:بعدا بهت میگم. اما من هیچ وسیله وحتی دفتری و...همرام نیاورده بودم کلاس تموم شد من اصلا یادم رفته بود ,شاید بابا منتظرم باشه,اینقد هم باترس اومدم بیرون که گوشیم هم نیاورده بودم. پاشدم که برم بیرون,سلمانی صدام زد:خانوم سعادت شما بمونید کارتون دارم,نگران نباشید باباتون رفتن ,سرکارشون.....😳 دوباره گیج شدم,یعنی این کیه,فرشته است؟اجنه است؟روانشناسه که ذهن رامیخونه,این چیه وکیه؟؟؟ سمیرا گفت:توسالن منتظرت میمونم ورفت بیرون. استاد یک صندلی نزدیک خودش گذاشت وخودشم نشست روصندلی وگفت:بیا بشین,راحت باش,ازمن نترس,من اسیبی بهت نمیزنم. با ترس نشستم ومنتظر شدم که صحبت کند سلمانی:وقتی باهات حرف میزنم به من نگاه کن,سرم راگرفتم بالا ونگاهش کردم, دوباره آتیش توچشماش بود اما اینبار نترسیدم. سلمانی گفت:یه چیزی داره منو اذیت میکنه باید اون از طرف توباشه,ازخودت دورش کن تا حرف بزنیم . گفتم :چی؟؟ یه گردنبد عقیق که حکاکی شده است... وااای این راازکجا میدید ,اخه زیرمقنعه وچادرم بود. 😳 درش آوردم وگفتم فقط وان یکاده...دادم طرفش,یه جوری خودش راکشید کنار که ترسیدم... گفت سریع بیاندازش بیرون... گفتم آیه ی قرانه... گفت:توهنوز درک حقیقی از قران نداری پس نمیتونی ازش استفاده کنی . داد زد,زود بیاندازش.... به سرعت رفتم توسالن گردنبند رادادم به سمیرا وبی اختیار برگشتم, سلمانی:حالا خوب شد ,بیا جلو,نگاهم.کن... رفتم نشستم سلمانی:هیچ میدونی چهره ی تو خیلی عرفانی هست,اینجا باشی ,ازبین میره,این چهره باید تویک گروه عرفانی به کمال برسه... سلمانی حرف میزد وحرف میزد,ومن به شدت احساس خوابالودگی میکردم,بعدها فهمیدم اون جلسه ,سلمانی من را یه جورایی هیپنوتیزم کرده,دیگه از ترس ساعت قبل خبری نبود ,برعکس فکرمیکردم یه جورایی بهش وابسته شدم. همینجور که حرف میزد,دستش راگذاشت رو دستم,من دختر معتقدی بودم وتابه حال دست هیچ نامحرمی به من نخورده بود ,اما تو اون حالت نه تنها دستم راعقب نکشیدم بلکه گرمای عجیبی از دستش وارد بدنم میشد که برام خوش آیند بود,وقتی دید مخالفتی باکارش نکردم,دوتا دستم راگرفت تومشتش وگفت :اگر ما باهم اینجورگره بخوریم تمام دنیا مال ماست . .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌