eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 جنگ اراده‌ها جنگی بنا نیست انجام بگیرد و به توفیق الهی انجام هم نخواهد گرفت. نه ما دنبال جنگیم، آنها هم به صرفه‌شان نیست که دنبال جنگ باشند و میدانند که به صرفه‌شان نیست. ما هم که خب اهل ابتدا به کارِ نظامی نیستیم ــ هیچ وقت نبودیم، الان هم نیستیم ــ این برخورد، برخورد اراده‌ها است؛ این رویارویی، رویارویی اراده‌ها است؛ و اراده‌ی ما از آنها قوی‌تر است. ما علاوه‌ی بر اراده‌ی قوی، توکّل به خدا را هم داریم.۱۳۹۸/۰۲/۲۴ بیانات در دیدار مسئولان نظام @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نام خدا.... نام پروردگاری که عاشق است و عاشق آفرین...خدایی که از جوهره ی وجود خود در جوهر ما نهاد تا کمال انسان ، لقاء خودش باشد. روایت دلدادگی ما از آن زمان شروع شد که آتش عشقی افروختند و ندای «الست بربکم» سر دادند و ما سر از پانشناخته «قالو بلی» گویان خود را به هرم آتش عشق علی (ع) و اولاد او سپردیم و دلدادیم به دلدادگان الهی... روایت دلدادگی............ . اول 🎬 سهراب که جوانی نوپا و با هیکلی پهلوانی بود، آخرین بسته ای را که به تاراج گرفته بودند ، بین یارانش تقسیم کرد و مثل همیشه عادلانه و با انصاف..‌.. جمع راهزنان از غنیمت های رنگارنگی که به چنگ آورده بودند ،چشمانشان میدرخشید و بی صدا به سهمشان خیره شده بودند. سهراب نگاهش را در حلقه ی یارانش چرخاند و همانطور که سهم خودش را به دست گرفته بود ، می خواست برای خارج شدن، به طرف دهانه ی غار که سالها مخفیگاه کریم راهزن بود ،برود. در حین رفتن ، باز سرش را به طرف جمع چرخانید و‌گفت : چرا ماتتان برده؟ خوب بردارید سهمتان را و تا غارتی دیگر، بروید و خوش بگذرانید ، حقا که اینبار لقمه ی چربی گیرتان آمد. هنوز پای سهراب به دهانه ی غار نرسیده بود که مردی از آن میان به حرف درآمد : آهای سرکرده ی روی پوشیده...چرا نگذاشتی آخرین شتر را که بارش برابری با تمام این غنیمتها می کرد را مصادره کنیم هااا؟ صاحب مال هم هیچ مقاومتی نداشت ، اگر تو لحظه ی آخر نرسیده بودی و مانع کار ما نشده بودی ،الان سهم هر راهزان دوبرابر این مقداری بود که جلویشان است. سهراب با شتاب ،قدم های رفته را برگشت ، جلوی آن مرد که در سن و سال جای پدر او را داشت ایستاد ،دستی به شانه اش زد و گفت : مرادسیاه مثل اینکه یادت رفته ، آنزمانی که کریم راهزن از اسب افتاد و یک پایش افلیج شد و شما همگی به خاطر مهارت جنگاوری من، دست به دامنم شدید که گروهتان را رهبری کنم تا از هم نپاشد ، من فقط یک شرط برای پذیرفتن پیشنهادتان گذاشتم . سهراب نگاهی به دیگر راهزنان انداخت و با لحنی بلندتر ادامه داد: فکر نمی کنم فراموش کرده باشید...من گفتم، رهبریتان را به عهده می گیرم ،نقشه های زیرکانه می کشم و موفقیتتان را تضمین میکنم و کاری میکنم که سفره هایتان همیشه رنگین و شادیتان همیشه برقرار باشد...اما به یک شرط ...آنهم اینکه در هر کاروانی که کودکی وجود داشت ، به جان و اموال آن کودک و والدینش سر سوزنی تجاوز نشود...درست است؟ تمام جمع بی صدا ،سرشان را به نشانه ی تأیید تکان دادند. سهراب دستی به نقاب جلوی صورتش که از زمانی که به خاطر داشت بر چهره اش می پوشید ،کشید و ادامه داد: آن سوار کودکی همراه داشت..پس حرف اضافه موقوف...هرکس اعتراض دارد...مشرررف...بفرمایید دنبال زندگی خودتان بروید ،من از یاران عهد شکن بیزارم... سهراب با زدن این حرف تکلیف معترض یا معترضین را مشخص کرد و بدون اینکه توجهی به دیگران کند از غار بیرون رفت ، به سمت اسب سیاهش که کریم، نام او را رخش گذاشته بود ، رفت . دستی به یال اسب کشید و رخش هم که انگار منتظر این ناز و نوازش بود ،شیهه کوتاهی سرداد، سهراب بسته ی غنیمتی اش را داخل خورجین اسب گذاشت و با یک جست خود را روی رخش نشاند و به سمت شهر روان شد...شهری که در آنجا غریبه بود و جز کریم راهزن ،کسی در انتظار او نبود. اصلا انگار در این دنیا کسی در انتظار او‌ نبود، انگار او‌آفریده شده بود که در سرگردانی خود دست و پا زند. ادامه دارد....
روایت دلدادگی.... 🎬 ۲: رخش عجولانه رو به سمت شهر می تاخت ،راهی که هر سوار تیزرو در دوساعت طی می کرد ، این اسب اصیل ایرانی ،یک ساعته می پیمود تا سوارش را به مقصد برساند. سواد شهر از دور نمایان شد ، سهراب به رسم همیشه ، افسار رخش را کج کرد و به طرف چشمه ای جوشان که در همان نزدیکی بود ،تاخت. کنار چشمه از اسب پیاده شد، رخش را رها کرد تا کام خشکش را از آبی گورا سیراب کند و سپس از چمن های کنار چشمه ،یک دل سیر نوش جان کند. رخش پوزه اش را از آب بیرون کشید و سرش را تکانی داد که با این تکان قطرات آب خنکی که بر پوزه اش نشسته بود. را به اطراف پراند. سهراب دستی به پهلوی رخش زد و گفت : برو رفیق راه ، برو در این مرغزار سرسبز خوش باش ، تا من هم آماده ی رفتن به شهر شوم. رخش که انگار زبان این سوار دیرینش را خوب می فهمید ، شیهه ای کشید و به طرف درختی در همان نزدیکی رفت. سهراب دستار سرش را که حکم نقاب صورت او را داشت ، از چهره برداشت. روی زانو نشست و میخواست صورت به آبی گوارا و خنک بگذارد و گلویی تازه کند که با دیدن چهره ی عرق ریزان داخل آینه ی آب، خیره در چشمان مشکی درشت و ابروهای کشیده سیاه و مردانه اش شد ، صورت گندمگون سهراب ، خسته تر از همیشه به نظرش می آمد. سهراب چهره ی خودش را در آب نظاره می کرد ،زیر لب با خود گفت : آخر تو‌کیستی؟ اینجا چه می کنی؟ همیشه احساس می کنم، متعلق به اینجا نیستی، راهزنی شغل تو نباید می بود....اما تو راهزنی و عمری نان دزدی و غارت خورده ای...اما باید فکری دیگر کرد...فکرش را که کرده ام....راهش را یافته ام...فقط نباید مردد شوم همین.... وبا زدن این حرف، دستش را داخل آب خنک چشمه فرو برد و آینه ی زلال آب را در هم شکست و مشتی آب به سر و صورتش زد. لباس سیاه راهزنی را از تن بیرون آورد و شمشیر تیز و برانش را که همچون جانش دوست میداشت در پارچه ای پیچید و داخل خورجین رخش گذاشت. افسار رخش را به دست گرفت و همانطور که او را نوازش میکرد گفت : بس است دیگر...نزدیک غروب است ، تا شهر راهی نمانده ، بتاز که اصطبل راحت و علف تازه در انتظارت است و همزمان با زدن این حرف ، سوار بر رخش شد. دم دم های غروب بود و دود آتش اجاق خانه ها بر هوا میرفت... سهراب همانطور که آرام آرام اسب را هدایت می کرد ،قدم به شهر گذاشت. مردم شهر در شور و زندگی هر روزه بودند و چون نزدیک غروب بود ، هر کس بی توجه به دیگری ،دنبال کار خودش بود تا شب نشده خود را به خانه اش برساند. رخش خرامان خرامان جلو‌ میرفت و صدای تق تق سم رخش بر روی سنگ فرش کوچه ها ، آهنگی بود که سهراب دوست داشت و در حین رفتن ، از زیر چشم همه جا را می پایید . بالاخره در انتهای کوچه ای بن بست ، جلوی درب چوبی بزرگی ، رخش ایستاد. سهراب از اسب به زیر آمد و همانطور که کوبه ی در را محکم میزد، با خود فکر می کرد: براستی به مخیله ی هیچ کس نمیرسد که اینجا خانه ی کریم افلیج ، سر کرده ی گروه راهزنانی ست که سالها در کوه و کمر اطراف کمین می کردند و اموال مردم را به تاراج می بردند و حال همان مردم با دیده ی ترحم به پیرمردی نگاه می کردند که هر روز عصا زنان به میدان شهر میرفت، تا با گفتگویی روزش را به شب برساند و مردم بدون اینکه بدانند او‌ کیست ، دل به خاطرات هیجان انگیزش میدادند و او و داستانهایش را دوست داشتند. صدای کشیده شدن پای کریم و پشت سرش باز شدن درب خانه ، سهراب را از عالم فکر و خیال به حال کشانید. کریم در چهارچوب درب قرار گرفت ، سهراب سلامی کرد و مانند همیشه می خواست از کنار او بگذرد که با صدای نازک زنانه ای که از پشت سرش بلند شد ، متوجه زنی در کنارش شد.... ادامه دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈
بچه که بودم همیشه دوست داشتم برسه و هنوز حلاوت و شیرینی اون شب‌ها زیر زبونم هست. کل فامیل دور هم جمع می‌شدیم، بزرگ‌ترها محور بودن. تو خانواده ما، مامان‌بزرگ‌مون که بهش عزیز می‌گفتیم محور بود. شب جالبی بود، کارهایی می‌کردیم که موقع‌های دیگه یا نمی‌کردیم یا کمتر می‌کردیم، اما اون شب واجب بود! اون شب بزرگ‌ترها حافظ می‌خوندن، فال حافظ می‌گرفتن، هر کسی هم یه جوری تعبیرش می‌کرد، خلاصه خوندنش برای همه شیرین بود. چون بلندترین شب سال هم بود 😊 بچه‌ها بیشتر هم می‌تونستن بیدار باشن که خودش یه ذوق دیگه داشت. گهگاهی برامون قصه هم می‌گفتن، قصه از قدیم‌ترهای خودشون. دور هم میوه و آجیل خوردن هم که به راه بود. خلاصه یلدا، عید نوروز و چندین و چند رسمی که در فرهنگ ایرانی‌ها هست، فرصتیه برای کنار هم بودن، کنار بزرگ‌ترها بودن، دور هم جمع شدن و از همه مهم‌تر و کشور و خانواده‌مون ... شب یلدا همیشه مال خوش‌ذوق‌ترین‌ها و اهل بود. اون‌ها مجلس‌داری می‌کردن. شاید امشبم یکی پیدا بشه یه قصه خوب برای بچه‌ها بگه، شاید ... @Emam_kh
🌹کی بدمد دولت یار، از شب یلدای ما کی بشود رخ به عیان،چهره ی مولای ما 🌹چله نشینِ تو ما،در شب یلدا شویم تا به کجا ما همی، در غم هجر جان دهیم @Emam_kh
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 آمارهایی شگفت‌آور از آینده اعتراضات اخیر 🔴 ثمره چند صد ساعت پژوهش را در این ۲دقیقه ببینید ⁉️ چه کسانی از شعارهای فمینیستی سود می‌برند؟! ‼️ ظلم به زن با شعار ⁉️ بیشترین میزان ظلم به زنان در کدام کشور است؟! ❌ کشوری که حقوق زنان را نادیده می‌گیرد! ⁉️ آمار باورنکردنی از فرزندان نامشروع در دنیا! ‼️ افزایش ۵۰ درصدی خودکشی زنان در آمریکا 🔻افزایش ۵۹ درصدی فرزندان نامشروع در فرانسه ♦️ ۸۳ درصد جرم و جنایت‌ها از فرزندان تک سرپرست 🔹 برشی از گفتگوی در برنامه جهان‌آرا 🇮🇷 @Emam_kh
🔴اختلاس گران و بی حجاب ها هر دو از یک قماش اند❗️ 🔰اختلاس گر و بی حجاب، هیچ کدام به حق خودشان راضی نیستند و به حقوق دیگران تعرض می کنند. ⚡️یکی دست درازی می کند و جامعه را دچار فساد مالی می کند و دیگری پای خود را از حریم خود فراتر می نهد، جامعه را به انحراف جنسی می کشاند و در این میان، به زنان شوهر دار، جوانان و کل جامعه ضربه می زند. ⚡️یکی امنیت مالی را از جامعه می گیرد و دیگری امنیت روانی و اخلاقی را. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍏برای پیشگیری از سرماخوردگی یا بیماری‌های عفونی در زمستان ، « ماست و موسیر » بخورید ! موسیر سرشار از ترکیبات گوگردی است و به همین دلیل هم خواص ضدباکترایی دارد ! در نتیجه، از انتشار میکروب‌ها و باکتری‌های بیماری‌زا پیشگیری می‌کند ! موسیر به تنظیم فشارخون هم کمک می‌کند. . ☘☘☘☘☘☘