روایت دلدادگی....
#قسمت🎬 ۲:
رخش عجولانه رو به سمت شهر می تاخت ،راهی که هر سوار تیزرو در دوساعت طی می کرد ، این اسب اصیل ایرانی ،یک ساعته می پیمود تا سوارش را به مقصد برساند.
سواد شهر از دور نمایان شد ، سهراب به رسم همیشه ، افسار رخش را کج کرد و به طرف چشمه ای جوشان که در همان نزدیکی بود ،تاخت.
کنار چشمه از اسب پیاده شد، رخش را رها کرد تا کام خشکش را از آبی گورا سیراب کند و سپس از چمن های کنار چشمه ،یک دل سیر نوش جان کند.
رخش پوزه اش را از آب بیرون کشید و سرش را تکانی داد که با این تکان قطرات آب خنکی که بر پوزه اش نشسته بود. را به اطراف پراند.
سهراب دستی به پهلوی رخش زد و گفت : برو رفیق راه ، برو در این مرغزار سرسبز خوش باش ، تا من هم آماده ی رفتن به شهر شوم. رخش که انگار زبان این سوار دیرینش را خوب می فهمید ، شیهه ای کشید و به طرف درختی در همان نزدیکی رفت.
سهراب دستار سرش را که حکم نقاب صورت او را داشت ، از چهره برداشت.
روی زانو نشست و میخواست صورت به آبی گوارا و خنک بگذارد و گلویی تازه کند که با دیدن چهره ی عرق ریزان داخل آینه ی آب، خیره در چشمان مشکی درشت و ابروهای کشیده سیاه و مردانه اش شد ، صورت گندمگون سهراب ، خسته تر از همیشه به نظرش می آمد.
سهراب چهره ی خودش را در آب نظاره می کرد ،زیر لب با خود گفت : آخر توکیستی؟ اینجا چه می کنی؟ همیشه احساس می کنم، متعلق به اینجا نیستی، راهزنی شغل تو نباید می بود....اما تو راهزنی و عمری نان دزدی و غارت خورده ای...اما باید فکری دیگر کرد...فکرش را که کرده ام....راهش را یافته ام...فقط نباید مردد شوم همین....
وبا زدن این حرف، دستش را داخل آب خنک چشمه فرو برد و آینه ی زلال آب را در هم شکست و مشتی آب به سر و صورتش زد.
لباس سیاه راهزنی را از تن بیرون آورد و شمشیر تیز و برانش را که همچون جانش دوست میداشت در پارچه ای پیچید و داخل خورجین رخش گذاشت.
افسار رخش را به دست گرفت و همانطور که او را نوازش میکرد گفت : بس است دیگر...نزدیک غروب است ، تا شهر راهی نمانده ، بتاز که اصطبل راحت و علف تازه در انتظارت است و همزمان با زدن این حرف ، سوار بر رخش شد.
دم دم های غروب بود و دود آتش
اجاق خانه ها بر هوا میرفت...
سهراب همانطور که آرام آرام اسب را هدایت می کرد ،قدم به شهر گذاشت.
مردم شهر در شور و زندگی هر روزه بودند و چون نزدیک غروب بود ، هر کس بی توجه به دیگری ،دنبال کار خودش بود تا شب نشده خود را به خانه اش برساند.
رخش خرامان خرامان جلو میرفت و صدای تق تق سم رخش بر روی سنگ فرش کوچه ها ، آهنگی بود که سهراب دوست داشت و در حین رفتن ، از زیر چشم همه جا را می پایید .
بالاخره در انتهای کوچه ای بن بست ، جلوی درب چوبی بزرگی ، رخش ایستاد.
سهراب از اسب به زیر آمد و همانطور که کوبه ی در را محکم میزد، با خود فکر می کرد: براستی به مخیله ی هیچ کس نمیرسد که اینجا خانه ی کریم افلیج ، سر کرده ی گروه راهزنانی ست که سالها در کوه و کمر اطراف کمین می کردند و اموال مردم را به تاراج می بردند و حال همان مردم با دیده ی ترحم به پیرمردی نگاه می کردند که هر روز عصا زنان به میدان شهر میرفت، تا با گفتگویی روزش را به شب برساند و مردم بدون اینکه بدانند او کیست ، دل به خاطرات هیجان انگیزش میدادند و او و داستانهایش را دوست داشتند.
صدای کشیده شدن پای کریم و پشت سرش باز شدن درب خانه ، سهراب را از عالم فکر و خیال به حال کشانید.
کریم در چهارچوب درب قرار گرفت ، سهراب سلامی کرد و مانند همیشه می خواست از کنار او بگذرد که با صدای نازک زنانه ای که از پشت سرش بلند شد ، متوجه زنی در کنارش شد....
ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈
بچه که بودم همیشه دوست داشتم #شب_یلدا برسه و هنوز حلاوت و شیرینی اون شبها زیر زبونم هست.
کل فامیل دور هم جمع میشدیم، بزرگترها محور بودن. تو خانواده ما، مامانبزرگمون که بهش عزیز میگفتیم محور بود. شب جالبی بود، کارهایی میکردیم که موقعهای دیگه یا نمیکردیم یا کمتر میکردیم، اما اون شب واجب بود!
اون شب بزرگترها حافظ میخوندن، فال حافظ میگرفتن، هر کسی هم یه جوری تعبیرش میکرد، خلاصه خوندنش برای همه شیرین بود. چون بلندترین شب سال هم بود 😊 بچهها بیشتر هم میتونستن بیدار باشن که خودش یه ذوق دیگه داشت. گهگاهی برامون قصه هم میگفتن، قصه از قدیمترهای خودشون. دور هم میوه و آجیل خوردن هم که به راه بود.
خلاصه یلدا، عید نوروز و چندین و چند رسمی که در فرهنگ ایرانیها هست، فرصتیه برای کنار هم بودن، کنار بزرگترها بودن، دور هم جمع شدن و از همه مهمتر #انتقال_ارزشها و #میراث_فرهنگی کشور و خانوادهمون ...
شب یلدا همیشه مال خوشذوقترینها و اهل #ادبیات بود. اونها مجلسداری میکردن. شاید امشبم یکی پیدا بشه یه قصه خوب برای بچهها بگه، شاید ...
#حمید_کثیری
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆امروز بارش باران در کربلای معلی
@Emam_kh
🌹کی بدمد دولت یار، از شب یلدای ما
کی بشود رخ به عیان،چهره ی مولای ما
🌹چله نشینِ تو ما،در شب یلدا شویم
تا به کجا ما همی، در غم هجر جان دهیم
@Emam_kh
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 آمارهایی شگفتآور از آینده اعتراضات اخیر
🔴 ثمره چند صد ساعت پژوهش را در این ۲دقیقه ببینید
⁉️ چه کسانی از شعارهای فمینیستی سود میبرند؟!
‼️ ظلم به زن با شعار #آزادی
⁉️ بیشترین میزان ظلم به زنان در کدام کشور است؟!
❌ کشوری که حقوق زنان را نادیده میگیرد!
⁉️ آمار باورنکردنی از فرزندان نامشروع در دنیا!
‼️ افزایش ۵۰ درصدی خودکشی زنان در آمریکا
🔻افزایش ۵۹ درصدی فرزندان نامشروع در فرانسه
♦️ ۸۳ درصد جرم و جنایتها از فرزندان تک سرپرست
🔹 برشی از گفتگوی #حجت_الاسلام_راجی در برنامه جهانآرا
🇮🇷 @Emam_kh
🔴اختلاس گران و بی حجاب ها هر دو از یک قماش اند❗️
🔰اختلاس گر و بی حجاب، هیچ کدام به حق خودشان راضی نیستند و به حقوق دیگران تعرض می کنند.
⚡️یکی دست درازی می کند و جامعه را دچار فساد مالی می کند و دیگری پای خود را از حریم خود فراتر می نهد، جامعه را به انحراف جنسی می کشاند و در این میان، به زنان شوهر دار، جوانان و کل جامعه ضربه می زند.
⚡️یکی امنیت مالی را از جامعه می گیرد و دیگری امنیت روانی و اخلاقی را.
@Emam_kh
🍏برای پیشگیری از سرماخوردگی یا بیماریهای عفونی در زمستان ، « ماست و موسیر » بخورید !
موسیر سرشار از ترکیبات گوگردی است و به همین دلیل هم خواص ضدباکترایی دارد ! در نتیجه، از انتشار میکروبها و باکتریهای بیماریزا پیشگیری میکند !
موسیر به تنظیم فشارخون هم کمک میکند.
.
☘☘☘☘☘☘
شیرینی_پسته ای
آرد ۳ لیوان
کره ۱۵۰ گرم
تخم مرغ ۲ عدد
بکینگ پودر ۱ قاشق چایخوری
وانیل کمی
شکر ۱ لیوان
پودر فندق ۲ ق غ
🔻مواد رویی:
شکلات شیری ۱۰۰ گرم
پسته خرد شده
🔸در کاسه آرد را می ریزیم سپس بکینگ پودر وانیل و شکر و پودر فندق را ریخته هم میزنیم در وسطش گودی ایجاد می کنیم کره نرم شده و تخم مرغها را ریخته و آرام آرام از وسط هم می زنیم تا خمیر شود وقتی خمیر شد و به دست نچسید از خمیر به اندازه یک گردو برداشته در سینی فر کاغذ روغنی انداخته و شیرینی ها را روی آن می چینیم در فر ۱۸۰ درجه از قبل گرم شده قرار میدهید شکلاتها را بطریق بن ماری ذوب میکنیم وقتی شیرینی ها پخت و خنک شد شکلات ذوب شده و پسته خرد شده را می ریزیم
شنیدید میگن چاهکن ته چاهِ؟ حکایت ایناس
اعتصابات در انگلیس به آمبولانسها رسید و ارتش برای کمک فراخوانده شد
بیبیسی در تازهترین خبری که از اعتصابات انگلیس منتشر کرده میگوید:
🔹اعتصابات به کادر درمان و آمبولانسها رسیده و مقامات از مردم خواستهاند جز در موارد ضروری با مراکز اورژانس تماس نگیرند.
🔹بیبیسی همچنین صراحتا اعلام میکند که مقامات از ارتش کمک خواستهاند تا به این ترتیب آنچه را برای دیگران منع میکنند را خودشان عملی کنند.
#اعتصابات_انگلیس
#حسیندارابی
🇮🇷 @Emam_kh
✅حضرت زهرا س در راستای دفاع از ولی امر و انقلاب و حکومت اسلام ، بدون اینکه ترسی داشته باشد در مقابل مدعیان دروغین ایستاد و با صدای رسا از ولی امر خود دفاع نمود.
♦️شما تا کنون با صدای رسا و بدون حساب و کتاب های مادی ( محافظه کاری برای حفظ موقعیت های اداری و سازمانی و شغلی و ... ) از انقلاب و ولی امر دفاع کرده اید؟
@Emam_kh