فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅این خانم خوب امر به معروف و نهی از منکر کرد خانم بازیگر را ، اما گاهی فقط باید به وسیلهی برخورد قانونی جلوی هنجارشکن مُتعمد ایستاد و او را از خطایش بازداشت!!!
🔊جناب #اژه_ای ما منتظر برخورد با این خانم و دیگر خانم هایی که بدون حجاب در ختم کیومرث پور احمد حاضر شدند هستیم!
❌آقای اژهای تا وقتی این دانه درشت ها کشف حجاب میکنند و عدهای آنان را رهبر نافرمانی مدنی خود میدانند و از آنها تشکر میکنند ، کار شما برای ساماندهی اوضاع #حجاب خیلی خیلی سخت است!
✍میلاد خورسندی
@Emam_kh
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⛔ مقدّرات الهی بر چه اساس است؟
🎥 استاد مسعود عالی
@Emam_kh
🔸 ضعف جسمانی در قضای روزه
✅ اگر به دلیل ضعف جسمانی قادر به گرفتن روزه در ماه رمضان و نیز قضای آن تا رمضان سال آینده نباشد، قضا ساقط نمیشود و هر زمان که بتواند باید قضا کند، همچنین کسی که چند سال روزه نگرفته و توبه کرده و تصمیم بر جبران آنها دارد، واجب است تمام روزههای فوت شده را قضا کند و چنانچه نتواند، قضای روزهها از او ساقط نمیشود و بر عهدهاش باقی میماند.
🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۹۲۷
@Emam_kh
97-03-10(mirbagheri) 1 قسمت 2 قسمت 2 قسمت 2 قسمت 1 1.mp3
4.26M
بسیار زیبا
حتما گوش کنید
استاد سید مهدی میرباقری
#دعای_افتتاح
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
@Emam_kh
⁉️اگر در #شب_قدر سرنوشت ما نوشته میشود، چه لزومی دارد هر سال شب قدر تکرار شود؟
چرا یکبار برای همیشه نوشته و #ثبت نمیشود؟
✍شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و سالی که قرآن در آن نازل شد نیست بلکه با تکرار سال ها، آن شب نیز تکرار می شود. یعنی در هر ماه رمضان شب قدری است که در آن شب امور سال آینده تقدیر می شود. دلیل بر این امر این است که:
✅اولا: نزول قرآن به طور یکپارچه در یکی از شب های قدر چهارده قرن گذشته ممکن است ولی تعیین حوادث تمامی قرون گذشته و آینده در آن شب بی معنی است.
✅ثانیا: کلمه «یفرق» در آیه شریفه «فیها یفرق کل امر حکیم» در سوره دخان به خاطر مضارع بودنش، استمرار را می رساند و نیز کلمه «تنزل» در آیه کریمه «تنزل الملائکه و الروح فیها باذن ربهم من کل امر» به دلیل مضارع بودنش دلالت بر استمرار دارد.
✅ثالثا: از ظاهر جمله «شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن» چنین برمی آید که مادامی که ماه رمضان تکرار می شود آن شب نیز تکرار می شود. پس شب قدر منحصر در یک شب نیست بلکه در هر سال در ماه رمضان تکرار می شود.
در این خصوص در تفسیر برهان از شیخ طوسی از ابوذر روایت شده که گفت: به رسول خدا(ص) عرض کردم یا رسول الله(ص) آیا شب قدر شبی است که در عهد انبیا بوده و امر به آنان نازل می شده و چون از دنیا می رفتند نزول امر در آن شب تعطیل می شده است؟ فرمود: «نه بلکه شب قدر تا قیامت هست.»
@Emam_kh
29.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 برنامه یهودی ها و صهیونیست ها برای زنان ایرانی
☑️ حجتالاسلام عالی
@Emam_kh
🔴 نمونه ای از سلطه سایبری دشمن
نگاه استکباری دشمنان در فضای مجازی تا حدی است که حتی از بخش ترجمه گوگل هم در راستای منافع سیاسی خود بهره می گیرند وگرنه آن قدر خیرخواه نیستند که مفت و مجانی متون ما را ترجمه کنند.
همین الان اگر در ترجمه عربی به فارسی گوگل معنای کلمه "القدس" را جستجو کنید، کلمه "اورشلیم" را ارائه می کند. یعنی مترادف نام شهر مقدس قدس نه به زبان فارسی که به زبان عبری!!! ...
#روز_قدس
#رمضان
✍ "قاسم اکبری"
@Emam_kh
فَکُ رقبه، بزرگترین دستاورد ماه مبارک رمضان.mp3
5.24M
✅ فَکُ رَقَبه، بزرگترین دستاورد ماه مبارک رمضان
@Emam_kh
🔴 چگونگی کسب حضور قلب در نماز:
اگر سه بار بیشتر توجهات در نمازت از خدا قطع شود دیگر خدا توجهاش را از آن نمازت قطع میکند!!
برای حضور قلب باید ملتفت خواطر شیطانی باشی و بدنت را خاشع و ذلیل کنی و آنی که متوجه عدم حظور قلب شدی اختیارا حواست را به نماز بدهی:
برای حضور قلب در نماز باید بهشت حضرت فاطمه علیها السلام را سمت راست، و جهنم دشمناش را سمت چپ، و صراط مستقیم یعنی امیرالمومنین علیه السلام را در مقابل حس کنی:
❤️ رسول الله صلی الله علیه و اله فرمودند:
۱. در نماز به چپ و راست نگاه نکن!
۲. با خودت حرف نزن، و خميازه نكش، و خاشع باش!
۳. که اگر سه بار بیشتر توجه ات در نمازت از خدا قطع شود دیگر خدا توجه اش را از آن نمازت قطع میکند!!
شيطان در نماز سراغت میآید، و چیزهای مختلف را به یادت میاندازد تا حواست را پرت کند تا جای که نمیدانی حتی چند رکعت خواندی!!
آداب نماز اینچنین است:
۱. حضور قلب داشته باش!
۲. با اعضاء خود بازی نکن!
۳. خود را نزد خدا خوار ببین!
۴. بهشت را سمت راست خود ببین!
۵. جهنم را در سمت چپ خویش ببین!
۶. صراط را در مقابل خود ببین!
۷. خدا را محیط و مسلط به خودت حس کن!
چون همانقدر از نمازت قبول است که حضور قلب داری!!
@Emam_kh
🔹 آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸سیر اصلی انسان با محبتش صورت میگیرد🔸
ما نمیدانیم این علاقهای که به علی (علیه السلام) داریم، آیا اثری در «سیر الی الله» ما دارد یا خیر؟ ما چیزی حس نمیکنیم که آیا ما در ولایت حضرت درحرکت هستیم یا ساکنیم.
نمازی که خواندهایم، صدقهای که به فقیر میدهیم، قابل اندازه گیری است و اینها را یک حرکت الی الله میدانیم، یعنی مسافت طی شدهمان، میزان کار خیری است که انجام دادهایم.
همۀ این کارهای خیر مثل مسافتهایی است که با ماشین یا پیاده در روی زمین حرکت کردهایم! اما مسافتی که با گردش زمین به دور خودش طی میکنیم را نمیدانیم که خیلی بیشتر از مسافتی است که با ماشین و تاکسی و پیاده طی کردهایم!
ولایت و #محبت_علی (علیه السلام) مانند #حرکت_زمین_دور_خورشید است. مسافتی که دیده، فهمیده و باور نمیشود و ما نمیتوانیم قبول کنیم با این محبت، راه طولانی را طی کردهایم. مسافت اصلی ما به وسیلۀ ولایت طی میشود. محبت اساس جابجایی ما در سیر الی الله است. منتهی انسان با محبت، سیری را انجام میدهد که متوجه وقوع آن سیر نمیشود.
@Emam_kh
قسمت : 1⃣6⃣1⃣
گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.»
گفتم: «پشتت عفونت کرده.»
گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.»
بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد.
گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.»
سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.»
با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.»
دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.»
رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت.
✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣
کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.»
خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.»
گفت: «خودش است. لعنتی!»
دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!»
بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.»
کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید.
🎀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✫⇠قسمت : 3⃣6⃣1⃣
بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده.
مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت.
نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!»
گفت: «منطقه.»
از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود.
گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!»
خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.»
گفتم: «تو که حالت خوب نشده.»
لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند.
✫⇠قسمت : 4⃣6⃣1⃣
خم شد و پیشانی شان را بوسید. بلند شد. عصایش را از کنار دیوار برداشت و گفت: «قدم جان! کاری نداری؟!»
زودتر از او دویدم جلوی در، دست هایم را باز کردم و روی چهارچوب در گذاشتم و گفتم: «نمی گذارم بروی.»
جلو آمد. سینه به سینه ام ایستاد و گفت: «این کارها چیه خجالت بکش.»
گفتم: «خجالت نمی کشم. محال است بگذارم بروی.»
ابروهایش در هم گره خورد: « چرا این طور می کنی؟! به گمانم شیطان توی جلدت رفته. تو که این طور نبودی.»
گریه ام گرفت، گفتم: «تا امروز هر چه کشیدم به خاطر تو بود؛ این همه سختی، زندگی توی این شهر بدون کمک و یار و همراه، با سه تا بچه قد و نیم قد. همه را به خاطر تو تحمل کردم. چون تو این طور می خواستی. چون تو این طوری راحت بودی. هر وقت رفتی، هر وقت آمدی، چیزی نگفتم. اما امروز جلویت می ایستم، نمی گذارم بروی. همیشه از حق خودم و بچه هایم گذشتم؛ اما این بار پای سلامتی خودت در میان است. نمی گذارم. از حق تو نمی گذرم. از حق بچه هایم نمی گذرم. بچه هایم بابا می خواهند. نمی گذارم سلامتی ات را به خطر بیندازی. اگر پایت عفونت کند، چه کار کنیم.»...
قسمت:5⃣6⃣1⃣
با خونسردی گفت: «هیچ، چه کار داریم بکنیم؟! قطعش می کنیم. می اندازیمش دور. فدای سر امام.»
از بی تفاوتی اش کفری شدم. گفتم: «صمد!»
گفت: «جانم.»
گفتم: «برو بنشین سر جایت، هر وقت دکتر اجازه داد، من هم اجازه می دهم.»
تکیه اش را به عصایش داد و گفت: «قدم جان! این همه سال خانمی کردی، بزرگی کردی. خیلی جور من و بچه ها را کشیدی، ممنون. اما رفیق نیمه راه نشو. اَجرت را بی ثواب نکن. ببین من همان روز اولی که امام را دیدم، قسم خوردم تا آخرین قطره خون سربازش باشم و هر چه گفت بگویم چشم. حتماً یادت هست؟ حالا هم امام فرمان جهاد داده و گفته جهاد کنید. از دین و کشور دفاع کنید. من هم گفته ام چشم. نگذار روسیاه شوم.»
گفتم: «باشد بگو چشم؛ اما هر وقت حالت خوب شد.»
گفت: «قدم! به خدا حالم خوب است. تو که ندیدی چه طور بچه ها با پای قطع شده، با یک دست می آیند منطقه، آخ هم نمی گویند. من که چیزی ام نیست.»
گفتم: «تو اصلاً خانواده ات را دوست نداری.»
سرش را برگرداند. چیزی نگفت. لنگان لنگان رفت گوشه هال نشست و گفت: «حق داری آنچه باید برایتان می کردم، نکردم. اما به خدا همیشه دوستتان داشته و دارم.»
✫⇠قسمت : 6⃣6⃣1⃣
گفتم: «نه، تو جبهه و امام را بیشتر از ما دوست داری.»
از دستم کلافه شده بود گفت: «قدم! امروز چرا این طوری شدی؟ چرا سربه سرم می گذاری؟!»
یک دفعه از دهانم پرید و گفتم: «چون دوستت دارم.»
این اولین باری بود که این حرف را می زدم..
دیدم سرش را گذاشت روی زانویش و های های گریه کرد. خودم هم حالم بد شد. رفتم آشپزخانه و نشستم گوشه ای و زارزار گریه کردم. کمی بعد لنگان لنگان آمد بالای سرم. دستش را گذاشت روی شانه ام. گفت: «یک عمر منتظر شنیدن این جمله بودم قدم جان. حالا چرا؟! کاش این دم آخر هم نگفته بودی. دلم را می لرزانی و می فرستی ام دم تیغ. من هم تو را دوست دارم. اما چه کنم؟! تکلیف چیز دیگری است.»
کمی مکث کرد. انگار داشت فکر می کرد. بین رفتن و نرفتن مانده بود. اما یک دفعه گفت: «برای دو سه ماهتان پول گذاشته ام روی طاقچه. کمتر غصه بخور. به بچه ها برس. مواظب مهدی باش. او مرد خانه است.»
گفت: «اگر واقعاً دوستم داری، نگذار حرفی که به امام زده ام و قولی که داده ام، پس بگیرم. کمکم کن تا آخرین لحظه سر حرفم باشم. اگر فقط یک ذره دوستم داری، قول بده کمکم کنی.»
✫⇠قسمت : 7⃣6⃣1⃣
قول دادم و گفتم: «چشم.»
از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم.
این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.»
از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت.
خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود.
✫⇠قسمت : 8⃣6⃣1⃣
چطور می توانستم با این سن ّ کم چرخ زندگی را بچرخانم و مادر چهارتا بچه باشم. خدایا دردم را به کی بگویم. ای خدا! کاش می شد کابوسی دیده باشم و از خواب بیدار شوم. کاش بروم دکتر، آزمایش بدهم و حامله نباشم. اما این تهوع، این خواب آلودگی، این خستگی برای چیست. دو سه ماهی را در برزخ گذراندم؛ شک بین حامله بودن و نبودن. وقتی شکمم بالا آمد. دیگر مطمئن شدم کاری از دستم برنمی آید.
توی همین اوضاع و احوال، جنگ شهرها بالا گرفت. دم به دقیقه مهدی را بغل می گرفتم. خدیجه و معصومه را صدا می زدم و می دویدیم زیر پله های در ورودی. با خودم فکر می کردم با این همه اضطراب و کار یعنی این بچه ماندنی است.
آن روز هم وضعیت قرمز شده بود. بچه ها را توی بغلم گرفته بودم و زیر پله ها نشسته بودیم. صدای ضد هوایی ها آن قدر زیاد بود که فکر می کردم هواپیماها بالای خانه ما هستند. مهدی ترسیده بود و یک ریز گریه می کرد. خدیجه و معصومه هم وقتی می دیدند مهدی گریه می کند، بغض می کردند و گریه شان می گرفت. نمی دانستم چطور بچه ها را ساکت کنم. کم مانده بود خودم هم بزنم زیر گریه. با بچه ها حرف می زدم. برایشان قصه می گفتم، بلکه حواسشان پرت شود، اما فایده ای نداشت...
ادامه دارد.......
🛑چه جوری میتونیم عاشق خدا بشیم؟!
☘آیت الله حائری شیرازی ره:
#شوخی_جنسی نکنید ... شوخی های جنسی را نه گوش کنید و نه به زبان بیاورید! اینها مجلس را تاریک میکند. اینها بیماری میآورد. اینها دل را سیاه میکند...
🔶به هیچکس نگاه معنادار نکنید؛ چه مرد، چه زن..
خودتان را کنترل کنید. این چشم اگر پاک شد؛ زبان پاک شد؛ گوش پاک شد؛ دست پاک شد، انسان #بیقرار می شود نسبت به خدا...
💥نمی خواهد کاری کنی که خدا را دوست بداری. نمی توانی دوستش نداری.
🔶چون او پاکرُبا است. قدوس است. اگر پاک شدی، مجذوب او می شوی. جاذبه او می گیردت. تو نگران نباش که او دوستت بدارد. تقوایت را حفظ کن، دوستت خواهد داشت.
تو مواظب تقوایت باش. محبت، کار تو نیست. کار خودش است. محبت خودش می آید.
✍آثارش هم این است که از نماز خوشت می آید. اولین آثار محبت خدا،در #وضو جلوه می کند. از وضو لذت میبری. از غسل لذت میبری. بعد، از یک قسمتهایی از نماز لذت می بری.
گاهی از سجده لذت میبری. گاهی از فکر. فکر هم یک نوع عبادت است. از فکر لذت می بری.
┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پاسخ رهبر انقلاب به این سوال که چرا امروز آمریکا ضعیفتر از گذشته است؟
#لبیک_یا_خامنه_ای
@Emam_kh
🌙 امیدوار در لیالی قدر
🖤 رهبرانقلاب: ما باید #امیدوار باشیم، دعا کنیم و بکوشیم از شبهای لیالی قدر برای عروج معنوی خود استفاده کنیم؛ کاری کنیم عروج کنیم و از مزبله مادی که بسیاری از انسانها در سراسر دنیا اسیر و دچار آن هستند، هرچه میتوانیم، خود را دور کنیم.
🏴 ۱۳۸۳/۸/۱۵
#شب_قدر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#الّلهُمَّ_عَجِّلْ_لِوَلِیِّکَ_الْفَرَجْ
🇮🇷 @Emam_kh