eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
17.8هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5942900231195592071.mp3
2.15M
آیه ۶۷ وآیه۶۸ازسوره آل عمران 🌹استاد قرائتی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ماجرای مادر بارداری که به عشق امام حسین ع به کربلا رفت تا بچه امام حسینی بشه اما بچش از بین رفت... و ادامه ماجرا... اون بچه کسی نبود جز ابراهیم همت @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ فهرست بدهی‌های دولت روحانی که توسط دولت سیزدهم تسویه‌ شد 🔹🔸دولت روحانی به علت ناتوانی در فروش نفت و کاهش شدید درآمدهای نفتی، به استقراض‌های گسترده روی آورد تا کسری بودجه خود را رفع کند. به همین دلیل شاهد بودیم که دولت گذشته بیش از حد مجاز اقدام به انتشار اوراق بدهی کرد؛ ارقام سنگینی از بانک مرکزی استقراض کرد و تعهداتش به پیمانکاران، شرکت‌ها و تامین اجتماعی را پرداخت نکرد. ♦دولت رئیسی از زمان شروع به کار خود مجبور بوده که اقدام به تسویه این حجم عظیم بدهی‌ها کند به طوری که تاکنون ۵۵۰ هزار میلیارد تومان از این بدهی‌ها را تسویه کرده و البته این پایان کار نیست. ♦جدول بالا شامل بدهی‌های ریالی است که از دولت گذشته به جامانده بود و تاکنون توسط دولت سیزدهم تسویه شده است. بدهی‌های ارزی دولت گذشته در این جدول نیامده است. میراث شوم روحانی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 بمب، ایرانی و غیر ایرانی ندارد !!! 🔰اگر وسط تهران بمب گذاری صورت گیرد، فرقی نمی کند که این بمب گذاری توسط یک خارجی صورت گرفته و یا یک ایرانی؛ خاصیت بمب این است که اگر در جایی کار گذاشته شود، آنجا را نابود می کند. 👈 محتوای گناه و و ، مانند بمب است که جامعه و مردم را نابود می کند؛ این محتوا چه در غربی باشد و چه در ایرانی، از نظر تخریبی هیچ فرقی ندارند و هر دو اثرات تخریبی و ویرانگری یکسان دارند. ◀️ بنابراین دلمان را خوش نکنیم که مردم در سکوی ایرانی روبیکا حضور دارند. متأسفانه روبیکا نیز این روزها تبدیل به یک فحشاخانه در درون جمهوری اسلامی شده است! 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥توحش پلیس🚔🧟 _____________________________ 🔸️ضعف سواد رسانه ای مردم، بزرگترین خطری است که آینده ایران و ایرانی را تهدید میکند ، مسئله ای که باعث می‌شود ؛ تجاوز و قتل سالیانه صدها نفر از شهروندان بیگناه در اروپا و آمريکا توسط پلیس، هرگز به چشم نیاید و کاملا عادی جلوه داده شود اما... مرگ طبیعی یک دختر معیوب در ایران، به پلیس نسبت داده شود و ماه ها در کشور، ایجاد آشوب نمایند 📢 با انتشار گسترده این کار ، مردم عزیزمان را آگاه و دشمن را رسوا نماییم🙏 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 ندانستن یکی از کلمات حمد و سوره ‌ 🔷 اگر یکی از کلمات حمد و سوره را نداند، یا عمداً آن را نگوید، یا عمداً به جای حرفی حرف دیگر بگوید، مثلاً به جای «ض»، «ز» بگوید، یا زیر و زبر کلمات را تغییر دهد یا تشدید را نگوید، نمازش باطل است. 📕منبع: رساله نماز و روزه، مسأله ۲۰۳ @Emam_kh
زن، زندگی، آزادی سحر از ساختمان بیرون آمد، کفش های اسپرت نقره ای رنگش را که دیشب آماده کرده بود، پوشید، از پشت شیشه در هال، آخرین نگاهش را به داخل انداخت و همانطور که قطره اشک گوشه ی چشمش را میگرفت زیر لب گفت: خداحافظ مامان، خداحافظ خونه ی قشنگ بچگی هام ، در همین حین گوشی توی جیب لباسش به لرزه افتاد. گوشی را بیرون آورد،خودش بود، با دستپاچگی تماس را وصل کرد و‌گفت: ا...ا...الو سلام.. صدای مردی که مشخص بود عصبانی ست در گوشی پیچید: سلام خانم کریمی،کجایین؟ نگاه به ساعتتون انداختین، نیم ساعت از قرارمون داره میگذره، من سر همون خیابونی هستم که گفتین... سحر نفسش را آروم بیرون داد و‌گفت: من معذرت می خوام تا پنج دقیقه دیگه اونجام... و به سرعت از پله های بالکن پایین آمد کوله را روی دوشش مرتب کرد وچمدان مسافرتیش را که توی باغچه مخفی کرده بود برداشت و از در خانه بیرون زد تا خودش را سرخیابون به اون آقا که فامیلش حبیبی بود برساند. پا داخل کوچه گذاشت و با احتیاط اطرافش را نگاه کرد که مبادا پدرش اون دور و برا باشه، وقتی مطمئن شد خبری نیست، دسته ی چمدان را کشید و با قدم هایی بلند شروع به راه رفتن کرد از کوچه که خارج شد ، ماشین آقای حبیبی که سمند مشکی رنگی بود را دید و مستقیم به طرف او رفت. آقای حبیبی با دیدن سحر، در جواب سلام او سری تکان داد و همانطور که دستش روی چمدان بود با احترام درب عقب ماشین را باز کرد. سحر سوار ماشین شد، در را بست توی فرصت کوتاهی که آقای حبیبی چمدان را داخل صندوق ماشین میگذاشت، به کوچه و محله زندگی اش با دقت نگاه کرد، او می خواست تمام جزئیات اینجا را در خاطر بسپارد ، هر چند که همه چی اینجا در ذهنش حک بود. ماشین حرکت کرد، آقای حبیبی نگاهی از آینه وسط ماشین به دخترک پیش رویش انداخت و همانطور که گلویی صاف می کرد گفت: چه خوب که چادر پوشیدین، اینجوری تا لب مرز کمتر تو‌چشم هستیم ... سحر غرق عالم خود بود و اصلا متوجه حرفهای راننده نبود.. قرار بود با این ماشین تا لب مرز بروند و از اونجا با یه کشتی به ترکیه و از ترکیه هم با پاسپورتی که جولیا قولش را داده بود یک راست به سمت لندن... سحر از یک طرف دلتنگ خانواده، شهر و کشورش بود و از طرفی سرشار از ذوق بود ،چون رسیدن به آرزوهاش در یک قدمی اش بود...دیدن کشورهای بزرگ...برخورد با مردم دنیا و تخصیل در رشته پزشکی ،اونم کجا؟ انگلیس!! جایی که به مخیله ی هیچ کدام از اطرافیانش نمی گنجید... لبخند کمرنگی رو لب های این دخترک ساده اندیش نشسته بود و ماشین از شهر تهران خارج شد و جاده ای بی انتها پیش رویش قرار گرفت. ادامه دارد... 📝به قلم: ط_حسینی 🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺