🔸شنیدم که وقتی سحرگاهِ عید
🔹ز گرماوِه آمد بُرون بایَزید
🔸یکی طَشت خاکسترش بیخبر
🔹فرو ریختند از سرایی به سر
🔸همیگفت شولیده دَستار و موی
🔹کفِ دست، شُکرانه مالان به رُوی
🔸که ای نَفْس! من در خورِ آتشم
🔹به خاکستری، روی در هم کشم؟
📚 #بوستان_سعدی
#ادبیات #تواضع #کنترلِ_نفس