eitaa logo
آستان مقدس امامزاده سیدفتح اله (ع)گلزار شهداء🏴🏴
345 دنبال‌کننده
5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
38 فایل
اطلاع رسانی از برنامه های فرهنگی ،مذهبی،عمرانی و اجرایی آستان مقدس امامزاده سید فتح الله علیه السلام مردم عزیز شهرستان می توانند نقطه نظرات و دیدگاه های خود را درمورد اخبارکانال و برنامه های آستان مقدس به آیدی زیراعلام کنند: ارتباط بامدیر: @Mjrajaby
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارشنبه‌های زیارتی 🌸🌸🌸 قربون کبوترای حرمت امام رضا علیه‌السلام قربون این همه لطف و کرمت امام رضا علیه‌السلام اینجاست طبیبی که ندارد نوبت..❤️‍🩹🥺 ✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ کرده وابسته مرا حال و هوای حرمت خیر دیدم به خدا از همه جای حرمت روز و شب اهل یقین دور سرت میگردند همه صاحب نفسانند گدای حرمت بهترین ثانیه‌ها با تو رقم خواهد خورد بهترین خاطره‌ها خاطره‌های حرمت حال آدم وسط صحن تو جا می‌آید به خدا مست کننده است هوای حرمت بطلب باز مَنِ بی سر و پا را سلطان شده بدجور دلم تنگ برای حرمت 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
-کاش‌امام‌رضابگه: من‌ضامن‌زندگیت‌شدم:)💔 -امام‌رضا‌جانم- ┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر بناست دمی بی تو بگذرد عمرم هزار بار بمیرم نبینم آن دم را...🥺♥️ ┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توسل به پدر و مادر عجل الله تعالی فرجه الشریف ┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
داستان واقعی 📜 آن ۲۰ لیره 💰 قسمت 5⃣1⃣ ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ ... آفتاب از سر دیوار هم گذشته بود و هنوز خبری از آن زن نبود 💢 تمام دیروز و دیشب را به شوق قول آن زن غریبه گذرانده بود و او هنوز نیامده بود 🍁🍂 فکرش را نمی‌کرد یکی بخواهد اینطور او را آزار دهد با چنین قول بزرگی اینهمه خوشحالش کند و بعد ... 🥀💔💔 هوا داشت تاریک میشد و ماندن فایده نداشت دلش نمی‌خواست دست خالی به خانه برگردد✨✨ چاره ای نداشت.بلند شد و نگاهی به دکان خالی اش انداخت 👁 صبح با چه شوقی آن را از گرد و خاک پاک کرده و سامان داده بود 🌱🌿 در را بست و راهی خانه شد اما هنوز چند قدمی برنداشته بود که دید زن از دور می‌آید ⚡️⚡️ با خوشحالی به سویش دوید باور نمی‌کرد که آمده باشد و حالا دیدنش او را بینهایت خوشحال کرده بود 🌾🌾 سلام کرد.زن جوابش را داد و گفت: شرمنده ام،حق داری مرا سرزنش کنی اما نتوانستم زودتر بیایم 😔🍂 از زیر چادر کیسه‌ی کوچکی بیرون آورد و گفت: این هم ۲۰ لیره ای که قول داده بودم 💰💰 برو ابریشم بخر خدا سبب ساز است ☝️☝️ محمد در حالی که خوشحال بود و چشمانش از شادی میدرخشید،گفت: 🗯 نمیدانم به چه زبانی تشکر کنم 🌿 زن گفت: من کاری نکرده ام ... و هنوز محمد داشت تشکر می‌کرد که زن دور شد ...🌀🌀 محمد بر جای ماند و از خود پرسید: این زن که بود ⁉️⁉️ ❤️‍🔥اللهم عجل لولیک الفرج اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم❤️‍🔥 ⭕️ ادامه دارد ...
داستان واقعی 📜 آن ۲۰ لیره 💰💰 قسمت 6⃣1⃣ ... محمد دست ها را شست و کنار سفره نشست همسرش هم نشست و گفت: 💭 چه کنم محمد؟؟ دگر چیزی برایمان نمانده برای فردا هیچ چیز در خانه نداریم .. 😔 محمد تکه نان خشکی را به دندان کشید و گفت: فکر میکردم آن زن فرشته‌ی نجات ماست .. 🥀🥀 فکر میکردم آن ۲۰ لیره ما را از این بدبختی نجات میدهد😔😔 اما حالا که اینهمه ابریشم خریدم و بافتم،نه کسی هست که آنها را برایم بفروشد و نه از ترس طلبکارها میتوانم به دکان بروم 💔💔 حمیده آهی کشیدو گفت: انگار فقط یک خواب و خیال شیرین بود ... 😔🥀🥀 اشکش چکید و گفت: تمام این مدت که کار میکردی،فقط امیدم به این بود که اگر تحمل کنیم همه چیز درست می‌شود 😔😔 اما حالا این ابریشمهای بافته‌ی بدون مشتری شده اند آینه‌ی دق 🍁🍂 نگاهشان که میکنم و یادم می‌آید شبها تا دیروقت ابریشم میبافتی، دلم ریش می‌شود 💗💗 محمد با بغض گفت: دیگر نمیدانم چه کنم 🥀 مشکلات ما تمامی ندارد ... 😔 صدای در خانه بلند شد دل محمد فرو ریخت : حتما باز طلبکاری آمده 🍁🍂 حمیده بلند شد: خدا مرا ببخشد ناچارم باز بگویم به سفر رفته ای 😔😔 پشت در رفت و پرسید: کیست؟؟ صدای مردی بلند شد: محمد خانه است؟؟ 💥💥 حمیده با نگاهی به محمد که کنارش ایستاده بود گفت: نه ... به سفر رفته ... 💢 صدای مرد را شنید که فرمود: از من پنهان میکنید⁉️ من امام او هستم که دستش را گرفته و از لابلای سربازان نجاتش دادم ... ❣❣ سحر خیز مدینه کی میایی الا ای بی قرینه کی میایی قلوب شیعیان دریای خون است جهان پر شد زکینه کی میایی عزیزم مادرت چشم انتظار است دوای زخم سینه کی میایی ... کی می آیی ... 🥺😭😔😔💔💔🥀🥀 💜اللهم عجل لولیک الفرج اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💜 ✅ ادامه دارد ...
قرارهرشب 💢 💢 ‍ ❁༄𑁍༄❁༄𑁍༄❁༄𑁍༄❁༄𑁍 ✿ฺ اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ ✿ฺوَ انْکَشَفَ الْغِطآء وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ ✿ฺوَ ضاقَتِ الاَْرْض وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ ✿ฺوَ اَنْتَ الْمُسْتَعان وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی ✿ฺوَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ ♡ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِران یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ ♡ ✿ฺالْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ✿ฺاَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی ✿ฺالسّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ✿ฺالْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ✿یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ ✿ฺبِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرین ❁༄𑁍༄❁༄𑁍༄❁༄𑁍༄❁༄𑁍 ▪️اَللّـهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السَّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَة وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْنا حَتّى تُسْكِنَهُ اَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طویلا 🌹 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوب
‌🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📚 ✍مدرسه ای اقدام به بردن دانش آموزانش به اردو میکنه، که در مسیر حرکت اتوبوس به یک تونل نزدیک می شوند که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود که حداکثر ارتفاع سه متر، و ارتفاع اتوبوس هم سه متر. ولی چون راننده قبلا این مسیر رو اومده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود و ولی سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می شود و در اواسط تونل توقف میکند. پس از آروم شدن اوضاع مسولین و راننده پیاده میشوند. 🔹پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدیدی روی جاده کشیده شده که باعث این اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند. یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و ... اما هیچکدام چاره ساز نبود. پسر بچه ای از اتوبوس پیاده شده و گفت که راه حل این مشکل را من میدونم، که یکی از مسوولین اردو بهش گفت که : برو بالا پیش بچه ها و و از دوستات جدا نشو!! 🔸پسر بچه با اطمینان کامل گفت که به خاطر کوچکیم دست کمم نگیر و یادت باشه که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر بادکنک بزرگ در می آره. مرد از حاضر جوابی کودک تعجب کرد و راه حل از او خواست. بچه گفت که پارسال در یک نمایشگاهی معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چه جوری عبور کنیم. 🔹و گفت که برای اینکه دارای روح لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از هوای نفس و باد غرور و تکبر و طمع و حسادت خالی کنیم و در اینصورت می توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به خدا برسیم. مسوول به او گفت که بیشتر توضیح بده. پسر بچه گفت : که اگر بخواهیم این مساله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند . پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. 🚨خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت؛ رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.