🔅 #پندانه
✍ بدان که سفرت در این دنیا کوتاه است
🔹شخص جوانی در اتوبوس نشسته بود.
🔸در ایستگاه بعدی شخصی مسن با ترشرویی و سروصدا وارد اتوبوس شد و کنار او نشست و خود را بههمراه کیفهایش با فشار و زور بر روی صندلی نشاند.
🔹کسی که در طرف دیگر آن جوان نشسته بود، از او پرسید که چرا چیزی نمیگوید.
🔸جوان با لبخندی پاسخ داد:
سفر ما با یکدیگر بسیار کوتاه است، من ایستگاه بعدی پیاده میشوم.
🔹اگر تکتک ما این موضوع را درک میکردیم که وقت ما بسیار کم است، آنوقت متوجه میشدیم که پرخاشگری، بحث و جدلهای بینتیجه، نبخشیدن دیگران، ناراضیبودن و عیبجوییکردن، تلفکردن وقت و انرژی است.
🔻https://eitaa.com/Emamzadeh_seyed_fafhoallah🌱🔻
#پندانه
اندوهت را بتکان...
جهان منتظرت نمیماند
تا حالت خوب شود.
جهان صبر نمیکند تا
غصه ات سر آید.
جهان برای هیچکس منتظر نمیماند
جهان میرود چه تو
غمگین باشی و چه شادمان
اندوهت را بتکان....
🔅 #پندانه
✍ کار خیر زیبا
🔹برﮔﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ:
🔸«ﻣﺒﻠﻎ ۸۰ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ. ﻫﺮﮐﺴﻰ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻓﻼﻧﯽ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ.»
🔹ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ ۸۰ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰﺑﺮﺩ. ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ.
🔸ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ میدهد.
🔹ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ میﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ میکنید ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻳﺪ.
🔸ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ.
🔹ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﺮﻳﻪ میکرد، ﮔﻔﺖ:
ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ، ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ بزرگترین ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ.
🔸ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ، ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺖ. ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ است ﺭﺣﻢ كنيد تا رحمت آسمانها شامل حال همه شود.
🔅#پندانه
✍️ دستت در دست خداست
🔹ﮔﺎﻫﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ، ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﺭﺍ میگیرد.
🔸گاهی ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﻮ، ﮔﺮﻩ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکند.
🔹گاهی ﺑﺎ ﺍﻧﻔﺎﻕ ﺗﻮ، ﮔﺮﺳﻨﻪﺍﯼ ﺭﺍ ﺳﯿﺮ میکند ﻭ ﻋﺮﯾﺎﻧﯽ ﺭﺍ میپوﺷﺎﻧﺪ.
🔸گاهی ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺗﻮ، ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺣﻞ میکند.
💢 پس ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ میگیری، ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ.
🔅 #پندانه
تو نیز اگر میخفتی بهتر بود!
سعدی در یکی از خاطرات کودکی خود میگوید:
یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شبها برمیخاستم و نماز میگزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.
شبی در خدمت پدر (رحمة الله علیه) نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، میخواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیدهاند.
پدر را گفتم:
از اینان کسی سر برنمیدارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفتهاند، بلکه مردهاند.
پدر گفت:
تو نیز اگر میخفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!
📖گلستان سعدی
🔆 #پندانه
✍ دوربینهای مداربستهای که در زندگی ما نصب شدهاند
1️⃣ دوربین اول: خود خداست.
📖 آیه ۱۴، سوره علق:
«آیا نمیدانند که خدا آنها را نگاه میکند!»
2️⃣ دوربین دوم: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است.
📖 آیه ۴۵، سوره احزاب:
«ای پیامبر ما تو را در امت گذاشتهایم، هم شاهد هستی و آنها را میبینی.»
3️⃣ دوربین سوم: امامان معصومین علیهم السلام هستند.
📖 آیه ١٠۵، سوره توبه:
«ای پیامبر به مردم بگو هر کاری میخواهید بکنید، اما اعمال شما را خدا میبیند، پیامبر میبیند و مؤمنان (امامان علیهم السلام) نیز میبینند.»
سه دوربین اول در این آیه جمع است.
4️⃣ دوربین چهارم: ملائک مقرب خدا هستند.
📖 آیه ١٨، سوره ق:
«از شما حرکتی سر نمیزند مگر آنکه دو مأمور در حال نوشتن آن هستند. یکی مأمور نوشتن خوبیها و یکی مأمور نوشتن بدیهاست. فقط این دو ملک یک تفاوتی باهم دارند. این یکی اگر نیت خوبی هم کنیم یادداشت میکند. آن یکی نیت بدی کنیم، یادداشت نمیکند.»
5️⃣ دوربین پنجم: زمین است.
📖 سوره زلزال:
«روز قیامت همین زمینی که ما روی آن نشستهایم، میآید و خبرهای خود را میدهد.»
6️⃣ دوربین ششم: زمان است.
📖 آیات اول سوره بروج و روایات صریحی از امیرالمؤمنین علیه السلام داریم که شب جمعه اعمال شما را ثبت میکنند. شب و روز عرفه اعمال شما را میبینند. ایام هم موجود زنده هستند.
7️⃣ دوربین هفتم: دوربینی که از همه تکاندهندهتر است، اعضا و جوارح ما میباشند.
📖 آیه ٢١، سوره فصلت:
«و آنان به پوستشان میگویند: چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ میگویند: همان خدایی که هر موجودی را به سخن آورد، ما را گویا ساخت، و او شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده میشوید.»
🔅#پندانه
✍ زندگی ارزش جنگیدن داره
🔹یه کارمند ساده بانک بعد از ۲۰ سال خودشو بازخرید میکنه و میره تولیدی لباس مجلسی میزنه. الان بعد از هشت سال حدود ۱۲۰۰ کارگر توی کارگاههاش کار میکنن و صاحب بیش از ۲۰ ملک مسکونیه!
🔸شما وقتی خبر بالا رو میخونی بهت این حس القا میشه که انگار توی آسمونا تاس انداختن و بین کارمندای بانک این برنده شده و یه دفعه زندگیاش متحول شده.
🔹دیگه شما نمیدونی این آدم توی اون ۲۰ سال انواع کلاس خیاطی رفته، همون حقوق محدود کارمندیشو جمع کرده و نمایشگاههای معروف کشورهای همسایه رو رفته.
🔸حتی دو بار قبل از زمانی که موفق بشه هم سعی کرده از یه جایی کار رو شروع کنه ولی با شکست مواجه شده. یا حتی بهخاطر این ریسکی که بعد از ۲۰ سال کرده، همسرش ازش جدا شده.
🔹هیچچیز با تاسانداختن معلوم نمیشه. هیچچیز اتفاقی نیست.
🔸شما برای رسیدن به نقطه مطلوب باید هرچند کوچک، هرچند مذبوحانه گام بردارید، خطر کنید و از شکست نترسید.
🔹عمر ما میگذره و تمام این سالهایی که کاری که مورد علاقهتون نیست رو کردید، دیگه برنمیگرده.
🔸زندگی چون یک بار اتفاق میفته، ارزش ریسککردن و جنگیدن داره، حتی اگه آخرش ببازید.
🔅#پندانه
✍ مثل یک چای تلخ
🔹وقتی یک چای تلخ مقابلتان میگذارند چه میکنید؟
🔸با یکیدو حبه قند آن را شیرین میکنید و نوشیدنش را بر خود گوارا میسازید.
🔹سختیهای زندگی مثل همان چای تلخ هستند و نعمتهای الهی درست شبیه همان حبههای قند.
🔸️و از آنجا که زندگی انسان بیرنج و مرارت نمیتواند باشد، ️خداوند توصیه میکند نعمتهای مرا به یاد آورید.
🔅#پندانه
✍️ نصیحتی از مادران به فرزندان
🔹ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ اینچنین ﻧﺼﯿﺤﺖ ﮐﺮﺩ:
🔸ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ! ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻣﺮﺍ ﭘﯿﺮ ﻭ ﻓﺮﺗﻮﺕ ﺧﻮﺍﻫﯽ دید ﻭ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﻢ ﻏﯿﺮمنطقی. ﺩﺭ ﺁﻥﻭﻗﺖ ﻟﻄﻔﺎً ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﯽ ﻭﻗﺖ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺑﻔﻬﻤﯽ.
🔹ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﻢ ﻣﯽﻟﺮﺯﺩ ﻭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻣﯽﺭﯾﺰﺩ، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﻮﺷﯿﺪﻥ ﻟﺒﺎﺳﻢ ﻧﺎﺗﻮﺍﻧﻢ، ﭘﺲ ﺻﺒﺮ ﮐﻦ ﻭ ﺳﺎلهایی ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ نمیتوانم ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﻫﻢ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩ میدادم.
🔸ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﻣﺮﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻧﮑﻦ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺁﻭﺭ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ میکردم ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺷﺒﻮ ﮐﻨﻢ.
🔹ﺍﮔﺮ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺴﻞ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺨﻨﺪ، ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﮔﻮﺵ ﻭ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻧﭽﻪ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﻢ ﺑﺎﺵ.
🔸ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺩﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ، ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺧﺘﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭ ﺷﻮﯼ، ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﭼﻪ ﻧﮑﻨﻢ؟!
🔹ﺍﺯ ﮐُﻨﺪﺷﺪﻥ ﺫﻫﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﺍﻡ ﺻﺤﺒﺖﮐﺮﺩﻧﻢ ﻭ ﻓﮑﺮﮐﺮﺩﻧﻢ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺻﺤﺒﺖ ﺑﺎ خودت ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸﻮ. ﭼﻮﻥ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﻣﻦ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻢ.
🔸ﺗﻮ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﯽ. ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﻮﻟﺪﺕ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ؛ ﭘﺲ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻣﺮﮔﻢ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺎﺵ.
💢قبل از اینکه دیر بشود قدر پدر و مادرمان را بدانیم.
🔅#پندانه
✍ پناه میبرم به خدا از بدعتها
🔹قبل از ظهری برای دیدن مردی روستایی به منزل او رفتم. پای درددلش نشستم و به مدد الهی قصد کمکش را داشتم.
🔸نزدیک ظهر بوی آبگوشت تازه در منزل پیچید. خواستم برگردم اما اصرار کرد ناهار بمانم و نان و پنیر و ماستی بخوریم.
🔹به امید اینکه تعارف میکند و آبگوشت برای من پخته است، نشستم.
🔸سر ظهر که سفره را گشود، آش در سر سفره دیدم و منتظر آبگوشت شدم اما خبری نشد و ناامید از منزل خارج شدم.
🔹وقتی آمدم بیرون، متوجه شدم آبگوشت را در خانه همسایه میپختند و شب چهلم یکی از بستگان بود.
🔸از آن روز به بعد وقتی این آیات کلام خدا را میخوانم: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا، الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»، یاد خاطره آن روز میافتم که بسیاری از اعمالم را گمان میکنم مستحق پاداش هستند و در روز قیامت خواهم دید که کار خیری نکرده بودم که منتظر پاداشی باشم.
🔹حضرت سلمان بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلیالله علیه وآله) زار میگریست و استغفار میکرد و میگفت:
پناه میبرم به خدا، چقدر از سنت نبی خارج شدهام.
🔸سلمانی که همنشین نبی مکرم اسلام و از اهل بیت بود، چنین از گمراهی بدعتها میترسد، حال تکلیف من چیست، خدا میداند؟
〰〰🌸 🌞 🌸〰〰
🔅 #پندانه
🚨با هزاران وسیله خدا روزی میرساند.
✍سلطانى بر سر سفره خود نشسته و غذا مىخورد. مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و مرغ بريانكردهای را كه جلوی سلطان گذارده بودند، برداشت و رفت.
سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند.
🔹دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند. يک مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت.
سلطان با وزرا و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته،
و گوشتها را با منقار و چنگال خود پاره مىكند و به دهان آن مرد مىگذارد تا وقتى كه سير شد.
🔸پس برخاست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دستوپايش را گشودند و از حالت او پرسيدند.
مرد گفت:
من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مالالتجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند.
🔹اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مىآيد، چيزى براى من مىآورد و مرا سير مىكند و مىرود.
سلطان از شنیدن این وضع شروع به گریه کرد و گفت :
در صورتی که خداوند ضامن روزی بندگان است و برای آنها حتی در چنین موقعیتی میرساند،
🔸پس حاجت به این زحمت و تکلف سلطنت و تحمل آن همه گناه راجع به حقوق مردم و حرص بیجا داشتن برای چیست؟
ترک سلطنت كرد و رفت در گوشهاى مشغول عبادت شد تا از دنيا رفت.
https://eitaa.com/Emamzadeh_seyed_fathoallah
🔆#پندانه
✍ گول ظاهر و ادعاهای افراد را نخوریم
🔹زاهدی کیسهای گندم نزد آسیابان برد.
🔸آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسهها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
🔹زاهد گفت:
اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا میکنم خرت سنگ بشود.
🔸آسیابان گفت:
تو که چنین مستجابالدعوه هستی، دعا کن گندمت آرد بشود.