eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. یه روز که بی حوصله داشتم حیاط رو جارو میکردم مامان معصوم اومد و کمکم کرد و گفت: درسته که بی تجربه ایی و نمیتونی تمام کارای خونه رو انجام بدی اما باید یاد بگیری و انجام بدی وگرنه بابات میره زن میگیره…مفتم:یعنی بابا این کار رو میکنه؟؟گفت:اره ….چرا که نه…از اون روز تمام حواسمو گذاشتم برای خانه داری…۴-۵ماهی گذشت و اسفند ماه شد….عید داشت میرسید اما من همچنان در عزای مامان بودم و نمیتونستم قبول کنم که مامان نیست عید از راه رسید و مهمونای زیادی بخاطر مامان بهمون سر زدند، خیلی بیشتر از هر سال،یکی از این مهمونا از روستا اومده بودند چند روزی هم خونمون موندند..بابا خیلی خیلی تحویلشون گرفت و حتی باهاشون به زبون محلی بگو و بخند کرد…از رفتار بابا تعجب کردم…آخه هیچ وقت اینطوری نبود…چند روزی که گذشت بابا به بهانه ی بازدید عید رفته به همون روستا و برای اینکه من تنها نباشم منو فرستاد خونه ی یکی از خواهرام……چند روز بعد بابا زنگ زد ‌وگفت:شیرین! برگرد خونه ،،من اومدم…. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ خدایا! بی نگاه لطف تو، هیچ کار به سامان نمی رسد! نگاهت را از ما دریغ نکن. ❄️ خدایا! عنانمان را از دست نفسمان بستان و یاد خودت را چنان در دلمان بنشان که تو از چشممان ببینی و از گوشمان بشنوی و از زبانمان بگویی. ❄️ خدایا! نگاهمان را از غیر خودت بگردان... الهی آمین✨ 😍😊 @Energyplus_ir
گاهی اوقات باید قبول کنیم با هم اختلاف نظر داشته باشیم بیشتر ناسازگاری های شما هیچ گاه حل نخواهند شد و تحقیقات فزاینده ای نشان می دهند که چیزی مثل زوج سازگار تمام و کمال وجود ندارد. بنابراین از امروز روی این تصویر اشتباه خط بکشید که زوج های شاد فکر همه جوانب مشکلاتشان را می کنند. در عوض، با شناخت آن مسایلی که هر دوی شما هرگز درباره آنها به توافق نمی رسید، کمتر جرو بحث کنید. سپس قبول کنید که با هم اختلاف نظر داشته باشید. این کار آسانتر است. 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. وقتی بابا بهم گفت برگردم خونه خیلی خوشحال شدم آخه خونه ی خواهرم معذب بودم….وقتی رسیدم خونه شوکه شدم….انگار خونه آوار شد و ریخت روی سرم…بابا تنها نبود.. یه خانمی هم خونه بود که فهمیدم بابا عقدش کرد..اسم نامادریم اعظم بود.خیلی ناراحت شدم مخصوصا وقتی که بابا گفت :اعظم جای مادرته و باید احترامشو نگهداری….بابا پیش همه مخصوصا خواهر و برادرام و اقوام گفته بود که شیرین از پس کارها نمیتونه بر بیاد برای همین ازدواج کردم…روز به روز از خونه و بابا و اعظم متنفرتر میشدم و دلم میخواست از اون خونه برم تا شاید اونارو نبینم..رفته رفته وقتی خوب دقت کردم دیدم بابا با اعظم خیلی خوش وخوشحاله،،این خوشحالی رو هیچ وقت با مامان نداشت.از اینکه اونا خوش بودند و مادر من زیر خروارها خاک بشدت ناراحت شدم برای همین تصمیم گرفتم تلافی کنم…باید من هم اذیتشون میکردم..از فردای تصمیمم وقتی بابا رفت سرکار ،زود حاضر شدم تا برم بیرون چون میدونستم بابا بدش میاد که دختر تنهایی بیرون بره….. ادامه در پارت بعدی 👎 😍😊 @Energyplus_ir
. برای شاد بودن؛ کافیست کمتر فکر کنید، بیشتر احساس کنید ! کمتر اخم کنید، بیشتر لبخند بزنید ! کمتر قضاوت کنید، بیشتر بپذیرید ! کمتر گلایه کنید، بیشتر سپاسگذار باشید ! ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
زیباترین حرف ،حق زیباترین حق ،گذشت زیباترین رحمت ،باران زیباترین ڪلمه ،محبت زیباترین عهـد ،وفـا زیباترین زینت ،ادب زیباترین دوست ،مـادر پس به دنبال زیباترین ها باش ‌ ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. با سرو صدا حاضر شدم تا اعظم هم متوجه بشه….اعظم تا منو دید گفت:کجا؟؟؟گفتم:میرم بیرون بگردم.حوصله ام سر رفته…اعظم گفت:نمیتونی بری چون بابات ناراحت میشه،،نباید تنهایی بری…باحرص گفتم:مجبورم تنها برم چون مادر ندارم…اینو گفتم و زدم بیرون..هر روز به بهانه ایی بیرون میرفتم و خیابان گردی میکردم اعظم گاهی خیلی مختصر و سر بسته به بابا میگفت تا منو بترسونه برای همین باعث دعوا میشد ولی نمیتونست حریف من بشه..کم کم دیگه چیزی برام مهم نبود حتی نگاه سرزنش گر همسایه ها…اوایل میرفتم و توی خیابون فقط راه میرفتم و قبل از اومدن بابا برمیگشتم..هدفم مشخص نبود.. به اعظم هم زیاد دروغ میگفتم تا حداقل به بابا نگه…مثلا اعظم میپرسید کجا بودی؟؟؟به دروغ میگفتم خونه ی فلان خواهرم یا اینکه رفتم بازار یه وسیله ایی برای خودم بخرم یا خونه ی دوست معصوم…از طرفی چون بابا زیاد پیگیر نبود اصلا نمیترسیدم که شاید لو برم…البته بیرون رفتن من فقط در حد محله و کوچه و خیابون خودمون بود و هیچ وقت یه خیابون اونورتر نمیرفتم……. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. وقتی شـب میشه یـه دنیا خاطره ⚜ یـه دنیا خیال میاد تو دل آدم ⚜ مـن آرزو می کنـم ...........⚜ امشب دلتـون آروم باشـه⚜ و رویـاهـاتـون شیـریـن⚜ 🪷شبتون نیلوفری وزیبـا🪷 😍😊 @Energyplus_ir
هدایت شده از انرژی مثبت😍
⁉️دیگه زعفران رو گروووون نخر ⁉️ 😍تجربه لذت و 🤩فقط مثقالی ( 250 )😳 😲 ✅زعفران اصل و باکیفیت ؛ با رایحه و رنگ عالی 🎁خرید عمده ارســـــــال رایگــــــان به سراسر ایران 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2571502116C62f02cc9b7 وارد کانال شو حالشو ببر ، دیگه چی میخوای؟!🤩
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💗✨دوشنبه تون عالی و بینظیر ☃️✨روزتون سرشاراز موفقیت 🌲✨الهی آفتاب زندگی تون 💗✨همیشه پرنور باشه ☃️✨الهی روزی تون پر 🌲✨برکت باشـه 💗✨الهی همیشه شـادی ☃️✨تـو لحظه هاتون 🌲✨وخوشبختی مهمان 💗✨خـونه هاتـون باشه ☃️✨روزتون زیبـا و در پناه خدا 😍😊 @Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ‍ نیایش صبحگاهی ❄️ ❄️ خدایـا🙏 🎄در اولین روز سال نو میلادی ✨ بهترین ها و زیباترینها 🎄را برای دوستان و عزیزانم ✨از درگاهت خواهـانـم ❄️خدایـا🙏 🎄قلبشـان را ✨خوشحال‌ و سرشار از 🎄آرامش و خوشبختی‌ بفرما ❄️آمیـــن🙏 😍😊 @Energyplus_ir
. خوشبختی یعنی در خاطر کسی ماندگاری که لحظه های نبودنت را با تمام … دنیا معامله نمیکند... 😍😊 @Energyplus_ir
. بخند تا عادت کنی به خندیدن دنیا اونقدر هم که فکر می کنی جدی نیست😍 😍😊 @Energyplus_ir
. ♥فراموش نکنید که ؛ افکار منفی میتواند یک روز سفید را خاکستری نشان دهد. و افکار مثبت حتی یک روز خاکستری را زیبا و سفید و شاد می کند 😍😊 @Energyplus_ir
. چه بخواهیم چه نخواهیم باید از کوچه های زندگی عبور کنیم گاهی تلخ، گاهی شیرین عبورها میسازند، کوچه های زندگی ما را 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. تااینکه توی همین بی هدف بیرون رفتنهام با پسری به اسم محسن که دو سال از من بزرگتر و ۱۷ساله بود آشنا شدم……دوستای محسن بخاطر قد بلند و لاغر بودنش بهش شیلنگ یا محسن شیلنگ میگفتند..چند بار که با محسن رفتم بیرون بنظرم سرگرمی خوبی اومد چون بلد بود چطوری حرف بزنه و دل یه دختر رو بدست بیاره،…با محسن چند محله اونورتر میرفتیم و با استرس میگشتیم…ترس و استرسمون بخاطر این بود که یه وقت یه آشنا مارو باهم نبینه و یا گشت مارو نگیره….؟؟؟خلاصه چند ماه گذشت….تا اینکه یه روز محسن گفت:شیرین!!میایی بریم خونه ی ما؟؟گفتم:ای وای خاک بر سرم…..مامانت اینا میبینند…محسن گفت:نه نیستند..مامانم رفته خونه ی خواهرم شهرستان،،، آخه زایمان کرده..بابام هم شب از سرکار برمیگرده..حداقل خونه امن تره و کسی مارو نمیبینه…..نمیدونم چرا راحت قبول کردم و رفتیم خونشون…تا رسیدیم خونشون محسن گفت:راحت باش روسریتو در بیار گفتم:نه راحتم…محسن گفت:باز کن دیگه…..میخواهم ببینم موهات چه رنگیه.... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
خودت را ببخش، تا زندگی ات تباه نشود... واین را بدان که فقط انسان مرده، اشتباه نمیکند! 😍😊 @Energyplus_ir
ﺯﻧﺪﮔے ﻣے ﭼﺮﺧﺪ، چہ ﺑﺮﺍۍ ﺁﻧڪہ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ، ﭼﻪ ﺑﺮﺍۍ ﺁﻧڪہ ﻣﯿﮕﺮﯾﺪ.. ﺯﻧﺪگے ﺩﻭﺧﺘﻦ ﺷﺎﺩﯾﻬﺎﺳﺖ، ﺯﻧﺪگے ﻫﻨﺮﻫﻢ نفسے ﺑﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﺳﺖ. ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻨﺮﻫﻢ ﺳﻔﺮے ﺑﺎ ﺭﻧﺞ ﺍﺳﺖ، ﺯﻧﺪگے ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺭﻭﺯﻧہ ﺩﺭﺗﺎﺭﯾڪے ﺍﺳﺖ. 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. محسن تا موهامو دید با ذوق گفت:به به!!!چه موهای بلندی!!!همیشه عاشق موهای بلندبودم و هستم…بعد یکدفعه حالتش عوض شدو خیلی سریع گفت:روسریتو سر کن بریم وگرنه یه وقت همسایه ها میبینند و به مامانم خبر میدند…….با محسن از خونشون اومدیم بیرون و رفتم خونه……از بودن با محسن و خنده هاش و شوخیهاش و قربون صدقه هاش لذت میبردم…..بعداز اون چند بار دیگه هم خونه ی محسن اینا که خالی شد منو برد اونجا ولی مثل روال قبل نبود ومحسن ازم سوء استفاده می‌کرد. از نظر روحی از توجه ی محسن خوشحال بودم...هر روز کارم این بود و بهترین روزهای عمرمو که میتونست صرف درس خوندن و کارای مفید بشه به این طریق داشت هدر میرفت…بیچاره اعظم هم سعی میکرد با ملایمت و مهربونی باهام دوست بشه و راهنماییم کنه ولی من بیشتر از قبل باهاش بدرفتاری میکردم و در نهایت اصلا باهاش حرف نزدم تا شاید نسبت به من بی تفاوت بشه……اعظم از دستم خسته شد اما حرفی به بابا نزد….. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
کافیه هدف داشته باشی! اون ‌وقت دنیا، به اختیارِ تو می‌چرخه. تو یک حرکت کوچک کن، گردش دومینو شروع می‌شه. 😍😊 @Energyplus_ir
🌺هیچ گلی به فکر رقابت با گلهای دیگر نیست، فقط شکفته می شود... در پیمودن راهتان، بردستاوردهای دیگران تمرکز نکنید، فقط به خود بیاندیشید....💞 😍😊 @Energyplus_ir
در مسیر موفقیت، شاید نتوانید خرگوش باشید... اما لاک‌پشت بودن، بهتر از سنگ بودن است. لاک‌پشت دیر یا زود به جایی می‌رسد اما سنگ هرگز.. 😍😊 @Energyplus_ir
‏ هر کس دنیا را از زاویه دید خود قضاوت میکند... گاهی بهتر است، جای خودرا برای بهتر دیدن عوض کنید... 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. عادت زشت خیابان گردی با هر بی سرو پایی کار هر روزم شده بود…..بدتر از همه این بود که تمام پسرایی که دور و اطرافم بودند مثل خودم بیخیال بودند….یه بار محسن منو به یه دورهمی برد و اونجا با چند تا دختر دوست شدم که شرایطشون بدتر از من بود…..با یکی از اون دخترا صمیمی شدم طوری که هر کاری اون انجام میداد من هم بی چون و چرا تقلید میکردم……دیگه کلا معصوم رو فراموش کرده بودم و با مژده دنبال تفریحات خودمون بودیم…..البته معصوم توی ۱۷سالگی دانشگاه قبول شد و رفت شاهرود برای رشته ی مامایی و تهران نبود….وضع ظاهریم کلی عوض شده و هم تیپ مژده شده بودم….اعظم که حریفم نبود ،،بابا هم اطلاع نداشت….یه روز که با مژده توی پارک نشسته بودیم مژده کلافه گفت:اه…خوشم نمیاد با این بچه مچه ها دوست باشم…گفتم:پس چی کار کنیم؟؟؟بیا کلا قید دوست پسر رو بزنیم و یه اکیپ دخترونه بزنیم و باهم بریم تفریح و گشت و گذار…… ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
هر چقدر کمتر جواب انسان های منفی رو بدید از زندگی با آرامش بیشتری برخوردار خواهید بود... به خاطر حرف مردم زندگیتو خراب نکن این مردم‌ اگر پیامبر هم بودند هزار ایراد از کار خدا میگرفتند ؛ شما که جای خود دارید...!! 👤 😍😊 @Energyplus_ir
زندگی کن و لبخند بزن، به خاطرآنهایی که با لبخندت زندگی میکنند، از نفست آرام میگیرند،   وبه اُمیدت زنده هستند....🍂 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. با تشر به مژده گفت:وا….مگه پول داریم؟؟گشت و گذار پول میخواهد.مژده کمی فکر کرد و بعد با هیجان گفت:یافتم…گفتم:چی رو؟؟؟گفت:میگم بیا یه مدت حسابی تیپ بزنیم و سر خیابون کار کنیم…متعجب گفتم:چی!!؟؟؟یعنی گل بفروشیم !؟؟؟یکی مارو ببینه چ میگه؟؟؟مژده قهقهه ایی سر داد و گفت:تو چقدر گیجی…!!!!منظورم اینکه سر راه ماشینهای گرونقیمت با راننده های جوون وایستیم……مژده ادامه داد:هیجان این کار بیشتر از دوستیهای خیابونیه …دقیق متوجه نشدم منظورش چیه اما همین که سوار ماشین مدل بالا میشدم هیجان داشت…قبول کردم و از فردا منو مژده چند خیابون بالا تر از محل خودمون با فاصله کنار خیابون وایستادیم تا به قول مژده مشتری پیدا کنیم…درسته که دیگه بچه نبودم و ۱۷ساله شده بودم ولی اصلا به آبرو و یا برخورد با ادمهای خطرناک فکر نمیکردم……چند بار سوار شدم و حسابی هم خوش گذشت….با پسرای جوون و پولدار به بستنی فروشی و رستوران میرفتیم و خوش میگذشت،،،حداقل بهتر از پسرای کم سن و سال و بی وسیله بود…… ادامه در پارت بعدی 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌ممکنه همین الان در حال عبور از شرایط سختی باشی. ازت نمیخوام که احساسات و انکار کنی، و وانمود کنی که همه چیز خوبه و هیچ مشکلی نیست. اما ازت میخوام امیدت و به خدا از دست ندی. 💚 ممکنه بگی چطور ممکنه همه چیز درست بشه؟ 💚 جواب من تنها یک سواله «خدا بزرگتره یا مشکلاتت؟» اگر خدا برات بزرگتره، پس به میزان که خدا رو باور داری، آروم باش و همه چیز و به خدا بسپار. سختی‌های زیادی رو پشت سر گذاشتم، سرطان عزیزانم، ورشکستگی، سالها مستاجری‌، بیکاری ، حرف‌های تلخ و سنگین ادمها... و حالا با اطمینان میگم: «من دیدم که خدا بزرگتر از همه مشکلاته، دیدم که ته ناامیدی، خدا امید میشه، ته تاریکی، نور میشه، ته بن بست، راه میشه و لب پرتگاه، پر پرواز میشه.» نمیگم کار آسونیه منم گریه کردم، خسته شدم اما انگار وقتی به خدا ایمان داری خودش بعد ناامیدی، بغلت میکنه اشکت و پاک میکنه لباست و میتکونه و با لبخند بهت میگه: «یک بار دیگه تلاش کن، تو میتونی»💚 ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
من شیرین هستم،،،متولد ۱۳۵۴ تهران….. یه روز دو خیابون بالاتر از ماشین پیاده شدم و بسمت خونه حرکت کردم…. تا رسیدم سر کوچمون صدای یه موتور رو از پشت سرم شنیدم و زود خودمو کنار کشیدم تا با من برخورد نکنه اما موتور سوار نگاه بدی بهم کرد و رفت…بنظرم چهره اش آشنا بود …… هر چی فکر کردم متوجه نشدم کجا دیدمش….هنوز به ته کوچه نرسیده بودم که دوباره صدای موتور اومد…این بار از روبرو بهم نزدیک شد و با صدای بلندی گفت:هاااا ….چیه؟؟حیروونی…جوابشو ندادم و به راهم ادامه دادم که گفت:آمارتو دارم…..هر روز یه جا پلاسی…..راستی چرا؟؟؟؟با عصبانیت و طلبکارانه گفتم:به تو چه؟؟؟؟اینو گفتم و رفتم سمت خونه…اون شب خیلی به حرفهای اون موتوری فکر کردم و در نهایت به خودم گفتم:ولش کن باباااا….یه چرندی گفته دیگه……چند روز بعدش دوباره از ماشین یه اقایی که چند ساعتی باهاش بودم پیاده میشدم که باز اون موتوری از کنارم رد شد..اسم موتور سوار رضا بود و توی محل بهش رضاسیاه میگفتند..از کنارم رد شد و با طعنه گفت:خوش گذشت…!!!؟؟؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ✨آرزو دارم فـردا کـه از ✨خواب بـیـدار می‌شـویـد ✨زندگی یک رنگ دیگر باشد ✨هـمرنـگ آرزوهـاتـون ✨شبتون آروووم و زیبـا🌼🤍 😍😊 @Energyplus_ir