#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت۱۶
اون شب هیچ وقت یادم نمیره چه اذیت هایی که کشیدم. چه دردهایی که تحمل کردم.مادرم به من تا حدودی توضیح داده بود ولی نمیدونستم یه مرد وحشی قراره ه.م.بس.تر.م بشه ! دم دمای صبح بود که حبیب خسته شد و منو ول کرد ! صدای خواب آلوی عمش برای بار سوم بلندشد_:حبیب پسرم پس چی شد؟ دیگه صبحه، حببب درحالی که.چشمهاشو بسته بود گفت _:اون پارچه رو ببر بده عمم پاشووو_:نمیتونم.خجالت میکشم نعره کشید _گفتم پاشوو یعنی پاشوو! دستپاچه بلندشدم ازش میتر.سیدم از مردی که قرار بود خوشبختم کنه میتر.سیدم. پارچه رو تا کردم ازش چندشم میشد اروم برداشتم لباس هامو مرتب کردم درو باز کردم و بدون اینکه به عمش نگاه کنم بهش دادم و با گریه درو بستم ! پشت همون در بسته نشستم. حبیب خیلی زود خوابش برده بود. دلم نمیخواست پیشش بخوابم ..دلم نمیخواست همونجا نشستم و زار زدم برای ارزوهای بر باد رفت برای سیاه بختی هایی که قرار بود داشته باشم
ادامه پارت بعدی👎
.
💠 شب قدر، بهتر از هزارماه...
التماس دعا در این شب عزیز 🌱
#شب_قدر
#ماه_رمضان
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💫آرزوهایت را از او طلب کن
✨چرا که
💫خواست خواستِ خداست
✨هر آنچه او
💫بخواهد همان ميشود
✨به اراده ی او
💫هرغیر ممکنی ممکن می گردد
✨شبتون پر از
💫آرزوهای دست یافتنی
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🍃🌷شروع هفته تون عالی
💖از خدا براتون
🍃🌷یک روز زیبا و
💖سرشاراز عشق به اهل بیت ع
🍃🌷همراه با دنیا دنیا آرامش
💖سبد سبد خیر و برکت
🍃🌷بغل بغل خوشبختی
💖و یک عمر سرافرازی خواهانم
🍃🌷طاعات قبول حق
💖روزتون زیبا و در پناه خدا 🙏
#صبح_بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
نیایش صبحگاهی🌸🍃
🌸خدایا 🙏
🕊به حق لیالی قدر
✨و فرق شکافته
🕊مولای متقیان حضرت علی علیه السلام
✨هیچ خانه ایی غم دار
🕊هیچ مادری داغ دیده
✨هیچ پدری شرمنده
🕊هیچ محتاجی ستم دیده
✨هیچ بیماری درد دیده
🕊هیچ چشمی اشکبار
✨هیچ دستی محتاج
🕊وهیچ دلی شکسته نباشه
🌸آمین 🙏
#نیایش_صبحگاهی
.
7 ایده برای خوب کردن حالت:
1- به گل ها آب بده.
2- برای خودت هدیه بخر.
3- چند نفس عمیق بکش.
4- به احساسات و ایده هات اهمیت بده.
5- یک نوشیدنی گرم و خوش بو بنوش.
6- هر چی تو فکرت هست رو بنویس.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
.
🌹هفت نصیحت زیـبــا🌹
🌼گشاده دست باش، جاری باش،
کمک کن ، مثل رود
🌺با شفقت و مهربان باش ،
مثل خورشید
🌼اگر کسی اشتباه کرد آن را
بپوشان ، مثل شب
🌺وقتی عصبانی شدی خاموش
باش ،مثل خواب
🌼متواضع باش و غرور نداشته
باش ،مثل خاک
🌺بخشش و عفو داشته باش ،
مثل دریا
🌼اگر میخواهی دیگران خوب باشند ،
🌺خودت خوب باش ، مثل آیینه
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼
روزهای خوبتری می رسد،
ما خوب میشویم،
شکستگیهامان را ترمیم میکنیم، زخمهامان را ضماد میگذاریم،
روبهروی آینهی صیقلی روزگار میایستیم و بازهم لبخند میزنیم
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی فقط رسیدن به اهداف نیست
زندگی مسیرِ آرامش است
هنر زندگی،
دوست داشتن مسیر زندگی است.
خوشبختی در مسیر است،
نه در مقصد!
زندگی را زندگی باید کرد.
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
♥️🍃
قوی باش، و لبخند بزن...!
حتی اگه، زندگی یه وقتایی
آزارت میده...!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افکار منفی اینطوری زندگی ما رو
نابود میکنن...!!
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir
#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #ادامه قسمت۱۶
کاش با ابراهیم لج نمیکردم. کاش گول حرفهای شیرین مادرمو نمیخوردم. با سرکوفتها و تشرهایی که به خودم میزدم شب سیاهمو به صبح رسوندم با ضربه در به اتاق چشممو باز کردم .سردم بود خیلی سرد...نگاهی به اطرافم کرد. .بدون هیچ لحاف و بالشتی همونجا خوابم برده بود...صدای خرو پف حبیب گوشمو آ.زارمیداد. دوباره چند ضربه به در خورد و بدون اینکه فرصت پیدا کنم بلندشم .در بازشد. _:چقدر تو میخوابی ؟ مگه کری ؟ در میزدم. .بلندشو بیا مادرت صبحونه آورده، با شنیدن اسم مادرم خواب از سرم پرید.
با عجله رفتم بیرون ..مادرم یه مجمعی پر از مخلفات صبحانه مخصو.ص عروس برام آورده بود...تا دیدمش زدم زیر گریه. بغلم کرد .
مادرشوهرم مثل شمر بالا سرم وایساده بود مادرم هی میپرسید چی شده. من فقط،گریه میکردم. آخه میتر.سیدم پیش مادرشوهرم حرفی بزنم تا اینکه مادرم بعد از تحویل دادن صبحانم رو به مادرشوهرم گفت..اینها برای شراره زیاده نون و سرشیر و عسل رو ببرید منزل میل کنن. مادرشوهرم زن دله ای بود یه تیکه کاچی و نون و عسل گذاشت و بقیه وسایل هارو سریع برداشت و برد بزاره خونشون ..تا مادرشوهرم رفت. مادرم نگران گفت. چی شده ؟
ادامه پارت بعدی 👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir