#سرگذشت_یک_زندگی🤝♥️
#شراره #قسمت20
پر از نفر.ت داد زدم
_:همون کاغذی که نوشته بودی منتظرت نباشم ! همون پیغامی که غیر ت نداشتی بیای به خودم بگی برو از سر راهم کنار
_:ولله قسم که نمیدونم از چی حرف میزنی ! ولله قسم که اشتباه میکنی ! _:گفتم برو کنار...من وقت ندارم به درو.غ هات گوش بدم,
ابراهیم نگاهی به پشت سر من کرد. نگران گفت
_تنهایی اومدی ؟ شوهر.ت کو ؟؟ چی شده رنگت پریده.بدون اینکه جوابشو بدم قدم برداشتم سمت خونه خاله گلبهارم ..از پشت شونمو کشید
داد زد. ._:شراره گفتم چی شده, یهو وا دادم یهو قالب تهی کردم .زدم زیر گریه _:فرا.ر کردم
ادامه پارت بعدی👎
#داستانهای_آموزنده
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir