#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ118
از پارکینگ خارج شدم و راه آتلیه رو در پیش گرفتم.
آرنج دست چپم روی پنجره بود و دست راستم هم زیر سرم.
پشت چراغ قرمز ایستادم و منتظر شدم تا سبز بشه. وای چقدر هوا آلودهاس.
متوجه شدم گوشیم داره زنگ میخوره.
سریع از تو کیفم درش اوردم، شماره ناشناس بود. جواب دادم:
-بله؟
صدای مردی توی گوشم پیچید:
-خانون نیهان تاجیک؟
_بله خودم هستم!
_از بیمارستان تماس میگیرم. متاسفانه حال پدرتون خوب نیست، لطفا تشریف بیارید.
حس کردم دیگه قلبم نمیزنه، انگار دنیا متوقف شد.
نفهمیدم چجوری تلفن رو قطع کردم و دور زدم.
ترافیک، اه لعنت به ترافیک. دستم روی بوق بود و داشتم همینجور بوق میزدم و از مردم خواهش میکردم که راه بیوفتن.
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir