#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ124
سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد و عینک دودیشو برداشت:
-هوف!
نمیتونستم بفهمم قصدش از این حرکات چیه؟ خدایا فقط خودت به زندگیم رحم کن، به بابام رحم کن.
چشماشو باز کرد و همونجوری که سرش رو تکیه داده بود، به سمتم متمایل شد.
چشمای سبز و عسلی با مژههای بلند و نگاهی به ظاهر معصوم.
از چشمام ترس رو میشد فهمید، و اون هم این موضوع رو به خوبی فهمیده بود.
صدای پوزخندش رو شنیدم، از زیر ماسک میشد فهمید که پوزخند زده.
سرشو دومرتبه کج کرد و تیکه داد به صندلی:
-ترسیدی؟
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir