#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ126
اسلحهاش رو برداشت و بعد روی پاش گذاشت:
-نه خوشم اومد، همونجوری که رئیس گفت خیلی چموشی!
نباید میترسیدم، ترس یعنی باخت، باختی که دیگه فرصتی برای جبران کردنش نبود.
صدامو کمی بالا بردم و بیپروا گفتم:
-رئیست کدوم حیونیه؟ بزار برم!
-مواظب حرف زدنت باش بچه، کاری نکن زبونتو ببرمو کادو بفرستم واسه معراج و نوید!
عرصه بهم تنگ بود، دلم میخاست بال داشتمو از این مخمصه فرار میکردم.
زخم دستام باعث سوزش شده بود. بوی خونه رو حس میکردم اما اون مردی که کنارم بود انگار به سینما اومده بود چون فقط داشت زجر کشیدنم رو تماشا میکرد.
-اخ...
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir