#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ127
با "آخ" گفتن من، سرش رو به عقب برد و بعد از چند لحظه با تشر گفت:
-نگاه با دستش چیکار کرده؟ نمیتونی مثل آدم بشینی؟
با عجز گفتم:
-خب دستم درد میکنه، چقدر بیرحمین!
خم شد تا طناب رو باز کنه. سوزش دستم بیشتر شد تا جایی که صدای نالههام بلند شد:
-تکون نخور دختر!
با بدختی سعی خودمو کردم که تکون نخورم. بعد از چند لحظه طناب رو باز کرد.
بدنم چون به مدت طولانی به یه حالت بود، کوفته شده بود. دستامو خیلی آروم از پشت صندلی به جلو اوردم.
دستام پر خون شده بود. همون پسره از تو جیبش دستمالی رو دراورد و خیلی آروم خونهارو پاک کرد:
-بد میگن چرا دخترا خنگن، همینکارو میکنین دیگه! اه.
دستمالو ازش گرفتم:
-بدش به من، خودم انجام میدم.
مخالفتی نکرد. عقب کشید و دوباره به صندلی تکیه داد.
با ملایمت و با دقت خونارو پاک کردم به طوری که زخما آسیب نبینه.
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir