𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ129
اخماشو تو هم کشید:
-مثل این که متوجه موقعیتت نیستی نه؟
-چرا هستم، اما نمیدونم چرا تو این موقعیتم.
شیطون نگاهم کرد و گفت:
-فکر کن به خاطر من اینجایی!
و بعد چشمک زد.
هنوزم نمیدونستم این آدم کیه؟ ماسکش رو اصلا پایین نکشید و این منو بیشتر کنجکاو کرد.
-شب منتظر باش، سفر سختی در پیش داری خانوم کوچولو.
با چشمای گشاد شده نگاش کردم:
-سفر چی؟
ابروهاشو بالا انداخت و گفت:
-یه جای خوب!
دیونه شدم، زدم به سیم آخر. دستگیره در رو پایین کشیدم تا برم بیرون اما قفل بود:
-من با تو هیچجا نمیام، این در لعنتی رو باز کن.
فقط میخندید. خندههاش برام عذابآور بود.
داشتم به جنون میرسیدم.
محکم به شیشه مشت میزدم:
-کمک، کمک، آهای کسی اینجا نیست؟ کمک!
خندهاش رفته رفته از بین رفت و گفت:
-داد نزن، چشم قشنگ، کسی اینجا صداتو نمیشنوه! پس بیخودی گلوتو جر نده.
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir