#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ170
عین خودش ظاهر بیخیال به خودم گرفتم و برای خودم نوشابه ریختم و به لبم نزدیک کردم:
-بابای من اینجا نیست! ایرانه!
دستاشو مشت کرد و با خشم به چشمام خیره شد:
-تو خیلی گستاخی دختر!
-همینه که هست، ناراحتی ولم کن برم پی زندگیم!
بلند بلند خندید و گفت:
-به زودی زندگی جدیدی رو شروع میکنی نیهان بابا!
یا شک نگاهش کردم و گفتم
-منظورت چیه؟
چشمکی زد و آروم گفت:
-میفهمی!
تو اتاقم بودم. سرم روی زانوهام بود و داشتم تو ذهنم عین بچهها نقشهی فرار میکشیدم! اما زهی خیال باطن، شدنی نبود!
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir