♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ224
علی جلوی خونهام نگه داشت:
-دستت درد نکنه داداش!
علی: قربونت کاری نکردم.
پیاده شدم و از پنجره به نویدی که به یه نقطه خیره شده بود و تو فکر بود گفتم:
-نوید داداشم، عزیزم، رفیقم، توروخدا، جون هرکی که دوست داری اینجوری نکن با خودت
علی: معراج من که حریفش نمیشم الانم تا برسیم به مجتمع، نمیاد خونه، میره خونهی اون خدابیامرز.
-هوووف، برید بسلامت اعصابم داره خورد میشه.
نوید همچنان سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت.
علی: فعلا داداش.
-فعلا.
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir