♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ257
اون روز یه بعد از ظهر فوق العاده رو پشت سر گذاشتیم و بعدش خوابیدیم!
ساعت حوالی هشت شب بود که نوید در حالی که داشت کم*ر برهن*هامو ماس*اژ میداد، بیدار شدم:
-عشقم؟ نیهان جان؟
-اوم؟!
-پاشو دورت بگردم، پاشو یه دوش بگیر، زنگ میزنم غذا از بیرون بیارن
-اوم
به شدت خسته بودم، خیلی دلم میخواست بخوابم اما، از یه طرف دیگه خیلی گرسنه بودم
بلند شدم و دوش گرفتم!
نماد عشق و علاقهی نوید روی گ*ردن*م مشخص بود!
بعد از یک ربع کارم که تموم شد حوله رو از دور موهام باز کردم!
ادامه داستان👎