♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ402
علی سریع گفت:
آخر هر جرئت و حقیقتی دعواس عزیزم!
ترانه: وا مگه بچهایم؟ معراج اون بطری رو بده به من!
معراج بطری رو برداشت رو به ترانه گفت:
-بفرمایید ترانه خانوم! خدمت شما!
لحنش مثل این درباریا بود خندهی هممونو دراورد!
چرخوندش و سمت علی افتاد:
-اوه سمت چ کسیم افتاد!
ترانه: خب علی جان، جرئت یا حقیقت؟!
علی: جرئت!
نوید: پاشو، پاشو برو کنار اون دخترا، خودتو بزن به مُردن
-ع وا نوید! این چ کاریه اخه!
ترانه: اتفاقا هیجان انگیزه اما با بخش دخترا مشکل دارم!
معراج: مشکل گشا ابوالفضل!
ادامه داستان👎