♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ553
متعجب نگام کرد و گفت:
معراج: چیشد چیشد؟! خوب آمار داریا! زاغ سیاه منو چوب میزنی؟
-هه نخیر، صدای هر و کرتون تا سرکوچه هم میره!
خیلی جدی انگشت اشارهاشو بالا اورد و گفت:
معراج: ببین بار آخرت باشه تو کارام و زندگیم دخالت میکنی فهمیدی!
شکستم...واقعا شکستم....
لبمو تر کردم و گفتم:
-من چیکار زندگی تو دارم! زندگی که توش تا خرخره لجن باشه زندگی نیست مُردنه!
و بعد در رو، کوبیدم...
-پسرهی اسکله پلشت... برو بمیر کثافت!
"معراج"
وارد آسانسور شدم و دکمه طبقه همکف رو زدم!
دخترهی احمقه شلخته!
فکر کرده کیه!
ادامه داستان👎