eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ 𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐 #ܢܚ݅ߊ‌ܘ_ܦ‌ܠܢ‌ܩܢ به سمت شهناز که داشت ناخونای کاشت شدهاش رو تمیز میکرد رفتم: _ممنونم، چقدر شد؟! نگام کرد: _حساب شده! باز نوید حساب کرده بود. چیزی نگفتم چون میفهمید که منو نوید نسبتی نداریم! مانتو و شالم رو پوشیدم و از سالن خارج شدم. توی حیاط ایستاده بودم تا نوید بیاد. گفت سر خیابونه اگه از کرج میخاست بیاد تا الان رسیده بود. با صدای بوق ماشین دست از حرص خوردن کشیدم. در حیاط رو باز کردم و دیدم خودشه! سوار ماشین شدم. بوی عطرش اولین چیزی بود که هوش از سرم برد. بوی کوکوچنل، عطر محبوبم بود. نفس عمیق کشیدم و بدون اینکه نگاش کنم گفتم: _سلام! نمیدونم چرا خجالت میکشیدم: _سلام خانوم! چطوری؟! _خوبم! نوید منو بی زحمت ببر خونه، کفاشمو نپوشیدم! _اول نگام کن! به خیابون نگاه کردم: _برو دیگه دیر میشه! _تا نگام نکنی نمیرم! هوفی کردم و نگاش کردم. کت و شلوار خوش دوخت مشکی با جلیقه مشکی و کراوات مشکی و پیراهن سفید. تو تنش خوابیده بود. انگار واسه اون فقط دوخته بودن. دوتامون مشغول کنکاش همدیگه بودیم! لبشو تر کرد و گفت: _ام...چیزه! هوف! خیلی زیبا شدی! _زیبا بودم! ادامه داستان👎 😍😊 @Energyplus_ir