𖣐 𖣘ᬉ━━━━━━━♥️━━━━━━━ᬉ𖣘 𖣐
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ58
فقط خیره شده بود و هیچی نمیگفت.
صداش کردم:
_نوید؟
جواب نداد:
_نوید؟ نوید؟ وا نوید؟!
به خودش اومد:
_بله ببخشید!
_ساعت ۵ بعد از ظهره، الان عروس و دوماد میان تالار.من هنوز کفشم رو نپوشیدم! با کفش کتونی که نمیتونم بیام!
_عشقم چرا غصه میخوری اخه!
تعجب کردم.
اولین بار بود که میگفت عشقم!
خندید.
دستشو برد صندلی عقب و یه باکس گذاشت رو پام:
_این چیه؟
با چشماش اشاره کرد:
_بازش کن!
باز کردم.
یه کفش سفید پاشنه ده سانت خیلی خوشگل
که روی پاشنه هاش نگین اتریشی کار شده بود:
_وای نوید! تو چیکارکردی؟!
_گفتم وقت نمیشه بریم خونه، برای همین تورو که روسوندم آرایشگاه، رفتم مغازه رفیقم!
_تو امروز خیلی واسم زحمت کشیدی!
_عوضش توام بعدا، تو خونم خیلی زحمت میکشی!
خجالت کشیدم!
هوف:
_ممنونم!
_بپوش ببینم چجوریه تو پات!
ادامه داستان👎
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir