♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ591
خندید و گفت:
نیهان: کارد بخوره به شکمت!
-اگه درست کنی میام!
نیهان: خب الان کجایی؟!
-هیچ بیرونم!
نیهان: کجا؟!
-واسه موسسه دیگه!
نیهان: اهان اوکی شد؟!
-فردا قرارداد رو میبندیم، پس فردا تمیز میشه، پس اون فردا دکوریا و وسایلا میان!
نیهان: عالیه!
-اره!
نیهان: پس بیا خونه منتظرتم!
-باشه بیب، فعلا!
نیهان: فعلا
بعد از اینکه قطع کردم به سمت خونه حرکت کردم، مثل سگ خوابم میومد و میخواستم فقط بخوابم!
وارد خونه شدم...
وای چقدر هوا سرده! یخ کردم!
لباسمو سریع عوض کردم و خودمو روی تخت پرت دادم! آخیش!چقد حال میداد!
چشام گرم شدن و سریع به خواب رفتم!
با صدای زنگ در بیدار شدم!
باز یه خروس بی محل دیگه اومده بود سراغ من!
حتما نیهانه! با بی حوصلگی به سمت در رفتم و در رو باز کردم:
-نیهان منکه بت گفتم
ادامه داستان👎