♥ ⊱╮ღ꧁ ꧂ღ╭⊱ ♥ ≺⊱•
#ܢܚ݅ߊܘ_ܦܠܢܩܢ
#پارتـــ600
من روی مبل تک نفره نشسته بودم و کنارم یه مبل دو نفره بود!
رو به روی من هم نوید و امیر نشسته بودن الان معراج اومد کنارم روی مبل دو نفره نشست!
نگاهی بهم انداخت و گوشیشو از جیبش دراود!
حسم بهم گفت که میخواد واسه من پیام بفرسته!
حدسمم درست بود!
پیامش اومد:
معراج: میبینم که گل از گلت شکفته!
چشات چهارتا شد! چرا باید گل از گلم بشکفه؟!
براش نوشتم:
-چر اینو میگی؟!
پوزخندی زد و سریع نوشت:
معراج: معلومه خوشحالی!
حوصله بحث باهاشو نداشتم، و هیچی نگفتم!
نوید: وای چقد هوا سرد شده!
امیر: خیلی، دیشبم که شیفت بودم نصف بیمارام، مریض بودن! ولی یه ویروسه خیلی باید مراقبت کنیم همگی!
چی؟ شیفت؟ دکتره مگه؟!
معراج: نمیدونستم امیر جان تو بیمارستان هم مشغولی!
احساس کردم این حرفو با طعنه زد!
ادامه داستان👎