داستان _عبرت_آموز_#تاوان
🌹سرگذشت مهدی ازتهران 🌹
#پارت_هشت
گوشه ایی از محوطه ی دانشگاه که خلوت بود رو انتخاب کردم و رفتم اونجا……مریم هم پشت سرم اومد…..اروم گفتم:بببین خانم(….)من اهل کارایی که شماها میکنید نیستم….اصلا شهرم اینجا نیست و بعداز تموم شدن درسم از اینجا میرم….شما دقیقا از من چی میخواهید،؟؟؟مریم گفت:راستش از شما خوشم اومده…..شما خیلی محترم و خوبید و مثل بقیه ی پسرا هیز و فرصت طلب نیستید……اقای(….)همه ی این پسرا که دنبال من هستند یا بخاطر پولمه یا استفاده ی جنسی….بخاطر همین محلشون نمیدم……..توی دلم گفتم:اره جون عمه ات……..آخه اصلا به مریم اعتماد نداشتم و همیشه پیش خودم میگفتم این دختر از زیر دست همه ی پسرا رد شده و الان چون من محلش نمیدم یه جورایی میخواهد منو هم بدست بیاره و بعد که رامش شدم و به خواسته اش رسید ولم کنه…..،مریم که دید ساکتم و فکر میکنم گفت:من میگم یه مدت باهم معاشرت داشته باشیم تا همدیگر رو بهتر بشناسیم،،،نظرته؟؟؟گفتم:نظر چی؟؟؟یعنی نظرته یعنی چی؟؟؟مریم گفت:منظورم اینکه بنظرت پیشنهاد من خوبه یا نه؟؟؟؟اینکه یه مدت باهم در ارتباط باشیم…سرمو به علت تایید تکون دادم و گفتم:فعلا کار دارم ،،…من رفتم…..اینو گفتم و مغرورانه بسمت خوابگاه حرکت کردم..
ادامه در پارت بعدی 👇
#مثبت_باش_معجزه_میشه😍😊
#خدا
@Energyplus_ir